درس خصوصی غذای روح: جلسه سوم
خرداد ۲, ۱۳۸۱درس خصوصی غذای روح: جلسه پنجم
خرداد ۲, ۱۳۸۱
جلسه چهارم:
موضوع اصلی: روح و غذای روح
موضوع فرعی : جاده های انحرافی در اعتقادات، تزکیه نفس و احکام -
راه نجات از خطرات
تاریخ:
۱۰ ربیع الاول ۱۴۲۳ هجری قمری
۰۲ خرداد ۱۳۸۱ هجری شمسی
2002/05/23 میلادی
فهرست موضوعات:
۱- خطرشیطان در راه رسیدن به مقام خلیفة الهی
۲- انحراف از صراط مستقیم بعد از وفات پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله
۳- جاده های انحرافی خلفای عباسی در برابر راه اهلبیت علیهم السلام
۴- تربیت شاگردان به مرور توسط امام صادق علیه السلام
۵- چهار راه انحرافی در مسئله احکام توسط دشمنان
۶- دو راه انحرافی در مسئله اعتقادات
۷- انحرافات اهل سنت در مسئله توحید و نبوت و امامت
۸- راه انحرافی صوفیه در مسئله تزکیه نفس
۹- شهادت ائمه اطهار علیهم السلام برای نجات ما از انحرافات
۱۰- جاده سیر الی الله دارای خطراتی است
۱۱- چراغ عقل و توسل به امام زمان علیه السلام برای نجات از خطرات
گزارش کوتاه این درس:
در این جلسه حضرت استاد در جمع دوستان سالک الی الله که در کلاردشت بودند فرمودند: هدف از خلقت ما رسیدن به مقام خلیفة اللهی است که از یقظه شروع میشود و به انس با خدا میرسد و در راه رسیدن به این هدف خطراتی وجود دارد که باید مواظب این خطرات بود و فرمودند: اولین خطر شیطان است که در برابر خدای تعالی قسم خورده که انسانها را از صراط مستقیم خارج کند و آن را کامل توضیح دادند. سپس فرمودند: بعد از وفات پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله) دشمنان اهل بیت خلافت را غصب کردند و انحرافات از صراط مستقیم را شروع کردند و در زمان خلفای عباسی چهار راه انحرافی در مسئله احکام (چهار فرقه اهل سنت) و دو راه انحرافی در اعتقادات (اشعری و معتزلی) و یک راه انحرافی در تزکیه نفس (تصوف) تشکیل دادند و لذا باید برای نجات از این خطرات از چراغ عقل و توسل به امام زمان (علیه السلام) استفاده نمود تا بتوانید به مقصد برسید و دچار انحراف نشوید و حتی هدف شهادت ائمه اطهار (علیهم السلام) را نجات ما از انحرفات دانستند.
متن کامل درس چهارم غذای روح
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
« الحمدلله و الصّلاة و السّلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیّةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللّعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین»
۱- خطر «شیطان» در راه رسیدن به مقام «خلیفةاللهی»
در هفتهی گذشته یک مطلبی را عرض کردیم که بنظرم میرسد، یکمقداری ناقص ماند و إنشاءالله بتوانیم در مورد این مطلب یکمقداری دقت بیشتری بکنیم و إنشاءالله کوشش کنیم به آنچه که گفته میشود عمل بکنیم.
مطلبی که عرض شد، این بود که ما، هدفمان ایناستکه به یکمقصدی که خدایتعالی تعیین کرده است که به آنجا، باید برسیم و خدا برای آن، ما را خلق کرده است که آن مقصد، خلیفةاللّٰهی است که فرمود «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»(بقره/۳۰) و خلیفةاللّٰهی یک مراحلی، یک منازلی، یک راهی دارد که اولش یقظه و بیداری است و آخرش هم اُنس با پروردگار است که بعد از اُنس، انسان به مقام خلیفةاللّٰهی میرسد.
این راه، خیلی خطرناک است و مخصوصاً در زمان ما؛ در زمان غیبت کبری؛ در زمانی که تمام چراغهای اصلی خاموش است، تمام مسائل روشن که در اصل، روشن است؛ برای ما محجوب است؛ یک راهی داریم که باید این راه را بپیماییم؛ با غفلت نمیشود؛ با این که انسان اهمیت ندهد، نمیشود؛ به این دلیل که خطراتی در اطراف این راه هست، خطرات خیلی زیادی هست.
اوّلین خطری که هست، وجود شیطان است؛ شیطان قسم خورده است، آن هم نه اینکه در خانهی تنها، یک دشمن با خودش قسم بخورد!
در مقابل پروردگار قسم خورده است!
به عزت خدا هم قسم خورده است!.. «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ»(ص/۸۲) که همه را إغوا میکنم؛ إغوا، یعنی از جاده خارجشان میکنم.
در یک آیهی دیگر میفرماید: من سر راه مستقیم تو مینشینم و نمیگذارم هیچکس از صراط مستقیم عبور بکند؛ حتی حیواناتشان را رم میدهم. این تعبیرات در قرآن هم هست -مثل یک دشمنی که در معبر یک مسیر و راهی که از سر قلههای کوه کشیده باشند، آنجا نشسته باشد و بخواهد اسب انسان را رم بدهد! علاوه بر آن، قسم هم خورده باشد! یکچنین تعبیری دارد، ما یک وقتی به امامزاده داوود میرفتیم، آنوقتها جاده نداشت، روی یک قاطری نشسته بودیم، این قاطر میآمد از سر قسمتهای تیز این کوه رد میشد که واقعاً انسان فکر میکرد، اگر یک سنگ از زیر پای این حیوان در برود، پایین دره افتاده است! حالا اگر یک کسی پیدا بشود او را رم بدهد!- معنای کلماتی که شیطان در قرآن گفته است همین است که من اینها را گمراهشان میکنم، در درّه میاندازمشان.
خدا هم نگفته است که تو نمیتوانی! فرموده است که «فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ»(ص/۸۰)، تو از آنهایی هستی که به تو مهلت داده شده است؛ میتوانی چنین کاری بکنی، منتها خدا به بندگانش فرموده است و از آنها تعهد گرفته است که شما، شیطان را دشمن خود بدانید «فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا»(فاطر/۶)؛ شما او را دشمن بگیرید، دشمن بدانید.
با ما در عالم ذر عهد بسته است، که شما، وقتی وارد دنیا شدید، شیطان میآید، مزاحمتان میشود، دشمن شما است و شما را از راه راست، از صراط مستقیم، منحرف میکند.
در سورهی یس است که «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ»(یس/۶۰) من از شما عهد گرفتم، ای پسران آدم که شیطان را عبادت نکنید.
بندگی شیطان؛ یعنی گوش به حرف شیطان دادن؛ انسان را از صراط مستقیم، باز میدارد، «وَ أَنِ اعْبُدُوني»(یس/۶۱) من را عبادت کنید که «هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ».
عرض کردم: یک جادهای که از هزار و چند صد سال قبل، بلکه یکقدری جلوتر برویم، چون اصلاً قبل از اسلام، بعضی از قسمتهای جادهی ما را ، منحرف کردهاند، بعضی افکار را در مغز ما تثبیت کردهاند: ۲۵۰۰ سال قبل!!عید نوروز را برای ما قرار دادهاند! که ما، به آن از عید غدیر بیشتر اهمیت میدهیم!
خود همین مسأله؛ انحراف از صراط مستقیم است؛ و همه هم میگویند: تاریخ آن به ۲۵۰۰ سال قبل مربوط میشود!
در ماه محرّم بیفتد آن را قبول داریم!
با هر ماهی منطبق بشود، آن را قبول داریم!... بالأخره باید احترامات فائقهای برای آن قائل بود!
۲- انحراف از صراط از صراط مستقیم بعد از وفات «پیغمبراکرم» (صلی الله علیه و آله)
از ۱۴۰۰ سال قبل به این طرف، آنچنان، جاده را منحرف کردهاند که از یک میلیارد و نیم جمعیت، شاید سیصد چهارصد میلیون نفر از آنها...
در آن انحراف اول، بعد از وفات پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، اصلاً جاده را عوض کردند! «علی» صراط مستقیم بود؛ آمدند، سقیفهای تشکیل دادند و همهی مردم را از صراط مستقیم خارجشان کردند؛ هیچکس نماند؛ «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِيِّ ص»(بحار الأنوار، ج ۳۴، ص ۲۷۴)، ارتداد: یعنی همان انحراف، رد کردن صراط مستقیم و به جای صراط مستقیم یک جادهی دیگری؛ کجا میرود؟!: خیلی هم روشن...!
اگر حضرت رضا (علیهالسلام) و حضرت رسول اکرم(صلیاللهعلیهوآله) تأیید نکرده بودند، میگفتیم یک شاعری، یک شعری گفته است ولی سید حِمیَری که یکی از شعرای زمان امام صادق(صلوات الله علیه) است، -این اشعار را گفته است و این اشعار مورد تأیید «رسول اکرم» و «حضرت علی بن موسی الرضا» و جزو مستحبات است که این اشعار را حفظ کنید- در آن اشعار میگوید از همان بعد از وفات پیغمبر جاده را بههمزدند و آن جاده منتهی میشود به سنّیگری و بعد هم روز قیامت که همه مبعوث میشوند، همه محشور میشوند.
ایشان در اشعار خود میگوید: یک پرچمی، «اوّلی» برمیدارد و همهی آنها به جهنم میروند، ببینید، راه خیلی روشن است!، راهی است که میرود و به جهنم میخورد، «دوّمی» یک رایتی برمیدارد،... «سوّمی» یک رایتی برمیدارد؛... و «علی بن ابیطالب»(علیهالصلاةوالسلام) هم یک رایتی برمیدارد؛ «وَ رَايَة يَقْدُمُهَا حَيْدَرٌ»(بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۳۳۱)، «حیدر» یک رایتی را برمیدارد که او به بهشت میرود.
ببینید در همان روزهای اول وفات «رسول اکرم»(صلی الله علیه و آله) جاده را به هم زدند.. بعد هم یک به یکِ خلفای عباسی، چه بدعتها در دین نگذاشتند، چه کارها نکردند، آنقدر بدعت گذاشته شد که حتی امروز، بعد از هزار و چند صد سال ما بعضی بدعتهای عُمر را قبول کردیم، حتی شیعه قبول کرده است و انحرافاتی؛ انحرافات خیلی سختی؛ به وجود آورد؛ و بعد از آن انحراف مهم اول، که مردم را از درب خانهی خاندان عصمت دور کرد؛ مردم را از صراط مستقیم، جدا کرد؛ بعد از آن انحراف اول، در ادامهاش انحرافات شروع شد.
۳- جاده های انحرافی خلفای عباسی در برابر راه اهلبیت علیهم السلام
شما در زندگی خلفای اموی و عباسی دقت بکنید، هر کدامشان یک انحرافی در دین به وجود آوردند. در زمان هارون و مأمون که ابتدای قدرت خلفای عباسی بود، خلفای عباسی میخواستند به هیچ وجه مردم به سمت صراط مستقیم نروند.
یک جادهای خود آنها کشیدند که آن جاده، صددرصد، درون دره سقوط میکرد.
آن جاده چه بود؟ گفتند: مردم به خاطر علم خاندان عصمت به دنبال آنها میروند؛ ما نمیتوانیم بگوییم، آنها عالم نیستند؛ ما نمیتوانیم بگوییم، آنها درست نیستند! همهی مردم قبول دارند که امام صادق(علیه الصلاة و السلام) هم عالِم است، هم معصوم است؛ همه در مقابل علم ایشان خاضع هستند؛ نمیشود بگوییم اینها هیچ!! بیایید از ما تبعیت بکنید.
از آن طرف هم، افراد عیاش، همیشه دوست دارند عیاشی خود را هم بکنند و ریاست خود را هم بکنند؛ بالأخره هارون جلّاد، هارون خودخواه، هارون متکبر یا مأمون که همه نوع معصیتهای کبیره را دارد انجام میدهد، این که نمیشود بگوییم، معصوم است! نمیشود گفت، او عالِم است! دانشمند است! لذا اینها شروع کردند در مقابل این راه یک جادهای کشیدند، -یعنی این را بدانید اگر انسان میخواهد یک کسی را منحرف کند، برای مثال هیچوقت به یک راننده که یک دزدی، در ماشین او نشسته است و هفتتیر را پشت گردن او گذاشته است و میگوید از این راه برو... باید یک راه فرعیِ ماشینرویی باشد تا بگوید از این راه برو، نمیتواند بگوید خود را از سر گردنه به پایین پرت کن! چون راننده میگوید اگر قرار است، من بمیرم پس تو بزن، این بهتر است! ولی یک راه فرعیِ بیخود و خلوتی پیدا میکند و میگوید از این راه برو که در آن آخر کار بتواند این راننده را لخت کند و منحرف کند- لذا اینها -اینمطالب در تاریخ نوشته شده است؛ مسلّم است هر کسی یک قدری دقت داشته باشد اینها را میفهمد- آمدند؛ چهار تا فقیه از شاگردان امام صادق!؛.. -این را شما بدانید، هیچ وقت نمیروند از غریبهها انتخاب کنند!- در مقابل امام صادق از شاگردان امام صادق درست کردند.
ابوحنیفه بود؛ مالک بن أنس بود، شافعی بود، حنبلی بود، این چهار تا مذهب.!
چه کارهایی که برای این جاده؛ انجام دادند چون آخرِ این جاده منتهی میشود به اینکه خلافت عباسیین مستحکم بشود! کسی بهعنوان مبارز در مقابل آن نباشد، مبارزشان نباشند و آن را تأیید بکنند و آنها سلطنتشان را بکنند، قدرتشان محفوظ باشد و مردم هم، علمی، دانشی، چیزی میخواهند به درِب خانهی اینها بروند، دیگر! همه چیز هست، به امام صادق چه کار دارید؟!
آنوقت، کارهایی کردند که مردم، لاعلاج، مجبور بودند که از این جادهی انحرافی بروند، عیناً، خدا میداند: هفتتیری که پشت گردن راننده بگذارند و بگویند از این راه برو، اینها انجام دادند.
هر کس درس امام صادق علیه السلام میرفت، پول از او میگرفتند و هر کس درس ابوحنیفه میرفت، به او پول میدادند. در محدودیت عجیبی، گذاشته بودند.
۴- تربیت شاگردان به مرور توسط امام صادق علیه السلام
شما فکر میکنید امام صادق صلوات الله علیه محدود نبودهاست؟ اگر محدود نبود، پس چرا آن تاجر برود طَبَق آن خیارفروش را بگیرد و به عنوان خیارفروشی بیاید، یک مسألهی خود را از حضرت صادق صلوات الله علیه سؤال کند؟ شما نگویید؛ خیال نکنید؛ چهار هزار شاگرد که امام صادق صلوات الله علیه داشته است؛ این چهار هزار همه یک جا، مینشستند. نه، این به مرور بوده است، یعنی زراره خصوصی میرفت، محمد بن مسلم خصوصی میرفت، آن یکی خصوصی میرفت و مجموعاً حضرت صادق علیهالسلام چهار هزار شاگرد تربیت کرده است.
۵- چهار راه انحرافی در مسئله احکام توسط دشمنان
ابوحنیفه را قرار دادند، به او قدرت میدهند؛ به امام صادق نمیدهند و ایشان را تضعیف میکنند.
عیناً، همان مثال جاده یعنی اصلاً مثال نیست، حقیقتی است؛ منتها حقیقتی ملکوتی است که سر این جاده یک ورود ممنوع گذاشتهاند، سر این اتوبان اصلی، سر این راهی که انسان را زود به مقصد میرساند، یک ورود ممنوع گذاشتهاند، یک چالهای هم حفر کردهاند که کسی از آن طرف نرود و این راه فرعی که به سقوط صددرصد منتهی میشود!، این راه را خیلی بازش کردهاند، گُلکاری کردند، زرق و برقی برای آن قائل شدند، در فقه، چون مردم یک مقداری، بیشتر به آن؛ نیازمند هستند؛ در مرحلهی اول میشود به اعتقادات خیلی اهمیت نداد، میشود، خیلی به تزکیهی نفس اهمیت نداد، ولی به احکام نمیشود اهمیت نداد! نماز را بگویند نخوانند یا بخوانند؟! اگر نماز بخوانند، بالأخره نماز احکامی دارد! نماز، هزارتا شاید دو هزارتا مسأله دارد؛! حال از چه کسی بپرسند؟!
یا باید از امام صادق بپرسند یا یک کسی را تعیین بکنند که از او بپرسند، او هم هرچه دلش خواست، بگوید! بالأخره نمیشود یک راهِ اینطوری نباشد!
لذا ابوحنیفه؛ طبعاً بعضیها ابوحنیفه را دوست ندارند!؛
یک راه دیگر کنار آن باز، درست میکنند! از مالک بن أنس! بالأخره اینها هم تابع عیاشیهای خلفا هستند و با آنها رفیق هستند..
ممکن است در ذهن یک عده مطرح بشود: از بنی هاشم، یک نفری را انتخاب میکند، شافعی!، محمد بن إدریس شافعی از بنی هاشم است!،
-خب! بیا! این یک مقدارملایمتر...
انسانهای ملایم این طرف بروند، انسانهای تند، طرف ابوحنیفه بروند، انسانهای عیاش، طرف مالک بن أنس بروند، افرادی مثل وهابیهای مکه و مدینه که فَظّ غَلِيظَ الْقَلْبِ و بیبندوبار هستند و اعتقادات ناصحیح دارند بروند دنبال حنبلی و مذهب حنبلی را انتخاب کنند، این چهار تا جاده، بالأخره، هر کدام را میخواهید بروید! حالا چه اصراری است که از این جادهی امام صادق بروید؟! با این همه گرفتاری و با این همه دشمن!
رفتند؛ ایناست که جادهای است که هنوز هم باقی است، مدام میروند، سقوط میکنند.
خدا میداند! انسان، سقوط آنها را میبیند؛ مشاهده میکند؛ تاوقتی با اهل سنت مجالست نکنید، این مسائل را متوجه نمیشوید.
من، سالها بود و هست که هم در داخل و هم در خارج با اینها صحبت کردم، به اندازهی عوامترین مردم شیعه از معارف اطلاع ندارند، واقعاً اطلاع ندارند و سقوط کامل کردهاند در درههای مختلف!
میبینید که جادههای مختلفی باز کردند و مسلمانها را از جادهی اصلی منحرف کردهاند.
۶- دو راه انحرافی در مسأله اعتقادات
حال به مسألهی اعتقاد میپردازیم، بالأخره، آن هم در حدی باید کارآمدی داشته باشد! اعتقادات: دربارهی اعتقادات دو دسته، دوتا راه، باز کردند: یکی اشعری، یکی معتزلی که در مقابل عقاید ائمهی شیعه علیهم السلام اینقدر با هم اختلاف دارند که از حساب خارج است. دربارهی معنویات و تزکیهی نفس حالا چه کار بکنند؟ حالا، همهی اینها حرف دارد، من امروز میخواستم اینها را توضیح بیشتری بدهم ولی باز هر کدام از آنها شاید یکی دو ساعت مطلب برای حرف دارد، چون آنچه که در اسلام هست: احکام است و عقاید است و مسألهی معنویات و کمالات و تزکیهی نفس است.
۷- انحرافات اهل سنت در مسئله توحید و نبوت و امامت
در عقاید، یک عده هستند که خدا را مجسم میدانند. کتابی در مدینه برای دانشگاه مدینه بود که این کتاب در مدینه در دانشگاه مدینه تدریس میشد، اسم آن فتح المجید است که الآن در قم دارم، در این کتاب، رسماً خصوصیات چهرهی خدا را نوشته است که خدا چه شکلی است! و مثلاً شبهای جمعه، روی پشت بام کعبه، میآید! و سابقاً حالا یا خرافی بودند یا هرچه! حتی میرفتند روی پشت بام کعبه، علوفه میریختند! که مَرکب خدا آنجا گرسنه نماند! و رسماً خصوصیات خدا را از نظر قیافه بیان میکنند!. نسبت به «پیغمبر اکرم» اینها یک حرفهایی میزنند که پیغمبر را از یک فرد عادی هم حتی پَستتر معرفی میکنند. و برای اینکه پیغمبر را به این خلیفهاش! برسانند که به هم بخورند!...، چون پیغمبری که «أَوْدَعْتَهُ عِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ إِلَى انْقِضَاءِ خَلْقِكَ»(بحار الأنوار، ج ۹۹، ص ۱۰۵)، چنین پیغمبری با خلیفهای که آمدند از او سؤال کردند، -در روایات اهل سنت هم دربارهی ابیبکر دارد و هم دربارهی عُمر دارد- که «وَفَاكِهَةً وَأَبًّا»(عبس/۳۱) معنای این «فاكِهَةً» و «أَبّ» چیست؟
-«فاكِهَةً» معلوم است یعنی میوه است، ولی «أَبّ» یعنی چه؟
اینها نمیتوانستند کلمهی عربی در قرآن را بگویند، بلد نبودند!
علامهی امینی در الغدیر مکرر روایت آن را از خود اهل سنت نقل کرده است، بعد خدمت «علی بن ابیطالب» آمدند، حضرت فرمود: خود آیه دارد میگوید که «وَفَاكِهَةً وَأَبًّا * مَّتَاعًا لَّكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ»(عبس/۳۱و۳۲) میوه برای شما و «أَبّ» هم برای حیوانات شما است، این علوفه را میگوید. یک مسئلۀ به این سادگی که خود قرآن تقریباً آن را توضیح داده است اینها نمیدانستند.
آن پیغمبر را بخواهند با این خلیفه کنار هم بگذارند نمیشود، باید چه کار کنند؟ خلیفه را نمیشود بالا برد، بالأخره انسان جاهل را نمیشود کاری کرد، نمیشود او را به مدرسه و حوزه و دانشگاه و این جاها بفرستند و بگویند آقا یک مدتی آنجا برو تحصیل بکن و بعد بیا برای خلیفه شدن. پس پیغمبر را پایین آوردند، یک چیزهایی از جهل و نادانی را به پیغمبر اکرم نسبت میدهند، حتی به احکامی که خود پیغمبر آورده است، پیغمبر را بیاطلاع نشان دادند و اینطوری پیغمبر را معرفی کردند. الآن در کتابهای آنها هست: در صحیح بخاری هست که پیغمبر عایشه را روی دوش خود سوار میکرد و میبرد کنار معرکهگیرها، از حبشه میآمدند، چون عایشه بچه بود و پشت جمعیت قرار میگرفت، روی دوش پیغمبر میرفت که از آن بالا معرکه را ببیند. شما ببینید یک مرد غیرتمند معمولی و بیدین چنین کاری نمیکند.
در نماز حضرت سهو کرد، یعنی فراموش کرده بود که جُنب است و داشت نماز میخواند، وسط نماز متوجه شد که جُنب است به مردم گفت در همین قسمت از نماز بمانید تا من بروم غسل کنم و بیایم، حضرت رفت غسل کرد و آمد و از همانجا هم نماز خود را شروع کرد و حالاینکه خود پیغمبر اکرم، علی بن ابیطالب، همه فرمودند: اگر این اندازه فاصله شد، منافی نماز به وجود آمد، این نماز باطل است! لااقل از اول باید بخوانید! نه، اینها میگویند از همان جا، پیغمبر اکرم شروع به خواندن بقیهی نماز کرد. امثال اینها خیلی زیاد است که کتابها نوشتند، مُجلداتی از کتب در انحرافات اینها هست. این دربارهی پیغمبر، دربارهی خلیفهی پیغمبر هم که دیگر، معلوم است، در چه حدی بوده است، چقدر جهل داشته است، چقدر جهل داشتهاند، همهی آنها گفتند «لَو لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ أَبی بَكر» یا «لَو لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ»(الكافي، ج ۷، ص ۴۲۴) اگر علی نبود بعضی جاها ما هلاک میشدیم و ابی بکر مکرر میگفت؛ در معضلاتی که علی بن ابیطالب برای مردم باز میکرد؛ خدا نیاورد آن روزی را که من باشم و علی بن ابیطالب نباشد و من در مشکلات بمانم، این هم خلفای آنها!
بعد هم خلافت کمکم از ابی بکر و عمر و عثمان که طبعاً ظواهر را حفظ میکردند به معاویه و یزید رسید و کمکم خلافت رسید به مروان و به هشام، اصلاً اوضاع عوض شد، خلافت یعنی سلطنت، یعنی بیدینی، یعنی بر هم زدن تمام حقایق.
ببینید در عقیده اینطور شدند. در قیامت هم که هرچه در قرآن هست و در قرآن بوده است، آنها را قبول دارند ولی باز به یک صورت خیلی مبتذلی قبول کردند.
۸- راه انحرافی صوفیه در مسأله تزکیه نفس
در مسألهی تزکیهی نفس که گفتیم فروع احکام است.
در اعتقادات، باز یک جادهای درست کردند که متأسفانه، این جاده در همهی زمانها مورد توجه یک عدهی افراد استعمارزدهی بسیار اشتباهکار بوده است، بسیار اشتباهکار و آن جاده، جادهی تصوف بوده است. از زمان پیغمبر تا زمان امام صادق صلوات الله علیه، متصوفه بودند ولی اسم نداشتند، یعنی افراد مقدسِ تنبلِ خودسر، اینها به صورتهای مختلف که جامع آن، همان تصوف بوده است، اظهار وجود میکردند. انسانهای تنبل که با یک حال پیدا کردن، برای آنها کفایت میکرد.
-میگفتند: ما رفتیم در فلان مجلس نشستیم و ذکر گفتیم و یک حال خوبی پیدا کردیم!
-آدم هم شدی!؟
-نه!
من در سامرا بودم، شب بیست و هفتم ماه رمضان که اهل سنت، شب قدر میدانند، در مسجد، کنار «حرم مطهر امام حسن عسکری و امام هادی علیهما السلام»، ظاهراً فرقهی قادریه بودند؛ اینها احیاء نگه داشته بودند، ما گفتیم برویم ببینیم اینها چه کار میکنند، دیدیم جمعی حلقهوار گِرد گِرد نشستند، شاید ده پانزدهتا حلقه بود و حلقه هم بزرگ شده بود، یکی هم وسط نشسته است و میگوید «هُو حی، هُو حی»؛ آنها همه میگفتند «هُو حی»، کمکم دهانهای آنها کف کرد! و از حال رفتند! که حال بعضی از آنها به هم خورد که کنار قبر امام هادی صلوات الله علیه آوردند و یک نشاطی، یک حالی داشتند.
حضرت صادق صلوات الله علیه دید، این صوفیها در مسجد نشستهاند و حضرت فرمود: اینها بدترین خلق خدا هستند، جزء تبعهی شیطان هستند و به آنها نزدیک نشوید.
حتی «حضرت رضا»(علیهالصلاةوالسلام) در روایت صحیحهی بزنطی میگوید: کسی که در حضور او اسم صوفیه برده شود و از آنها تبّری نکند از ما نیست، تا این حد!
«ائمهیاطهار»(علیهمالصلاةوالسلام) مدام هشدار میدادند، تا زمان امام صادق(علیهالسلام) اصلاً اسم صوفی در کار نبود؛ تا زمان هارون الرشید... چون هارون الرشید خیلی در انحراف مردم از صراط مستقیم، نقش داشت. تا زمان او که فلسفهی یونان را به عربی ترجمه نکرده بودند، یک یعقوب بن اسحاق کندی بود که این شخص یهودی بود، به ظاهر مسلمان شده بود، هم زبان یونانی بلد بود، هم زبان فارسی، هم زبان عربی، این ترجمه کرد، وقتی میخواستند بروند از آن... -چون کتابها در آنوقتها محدود بود، مثلاً یک کتاب را ده هزار تا چاپ کنند نبود، یک کتابی بود که دستخط نوشته بودند-، رفتند تقاضا کردند که بگیرند بیاورند ترجمه بکنند به زبان عربی، امتیاز آن را نمیخواستند بدهند،میخواستند خودشان داشته باشند. آن بزرگ آنها که در همان یونان بود، گفت این کتاب را بدهید، برای ما خیلی مفید است و اسلام را از بین میبرد. این مطلب را که عرض میکنم در تاریخ تصوف در کتاب دار قطنی نوشته است و دادند و آوردند و تصوف و عرفانِ -به آن معنا که اسم آن را هم عرفان گذاشتند- از آن وقت به وجود آمد.
امام عسکری، ائمهی اطهار(علیهمالسلام)، همهشان از وقتی که تصوف با این کلمه، آمد و ظاهر شد، همه مخالفت کردند، بعد هم علمای اسلام مطلقا مخالفت کردند.
توقیع، از ناحیهی «حضرت ولیعصر» رسید، چون بعضی از آنها ادعای مهدویت میکردند و خود را هادی امت میدانستند از ناحیهی مقدسه، توقیع رسید.
حضرت عسکری (صلواتاللهعلیه) دربارهی آخرالزمان که صحبت میکند، میفرماید که «عُلَمَاؤُهُمْ شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ»(مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱۱، ص ۳۸۰) یک زمانی میآید که علمای آنها بدترین خلق خدا هستند روی کرهی زمین، «لِأَنَّهُمْ يَمِيلُونَ إِلَى الْفَلْسَفَةِ وَ التَّصَوُّفِ» تا این حد؛ چرا؟ به جهت اینکه اینها تمایل به فلسفه و تصوف پیدا میکنند.
تصوف، -درویشی نیست که حالا مثلاً فرض کنید که یک شخصی که از تصوف و درویشی یک تبرزین و یک کشکول و یک سبیل یا یک شاربی داشته باشد، اینها گدا هستند، منتها کار آنها آنطوری رونق نمیگیرد و دارند اینطوری گدایی میکنند.- علمایی هستند، دانشمندانی هستند!، اقل فایدهی آن مسائل تصوف را که بیان می کنند اقل فایدهی آن این است که مدتی وقت مردم را میگیرند! آخر هم هیچ، فقط حالی داشته باشیم، اگر شد با اشعار مثلاً متصوفه!، نشد با چَرس و بنگ و..، بالأخره باید حالی در انسان بهوجود بیاید و اصلاً هیچ به فکر اینکه طبق دستور خاندان عصمت، یک اخلاق رذیله را از بین ببرند، یک اخلاق حمیدهای را بهوجود بیاورند، نیستند.
گاهی برخوردهایی من با اقطاب متصوفه داشتهام، یک صفات رذیلهای در آنها بوده است که در انسانهای عادی نبوده است، اهمیت هم نمیدهند.
گاهی تحت عنوان عشق و محبت!:
عشق بر هر دلی که سر بر زد --------- خیمه از عقل و علم برتر زد
عقل و علمی که شماها ندارید و اصلاً آن را قبول ندارید و عقل کل را کنار گذاشتید! چطور میشود خیمهی آن از عقل و علم برتر باشد؟ و بهکلی راه را بستند، این را من دارم بهمناسبت همین ایام، عرض میکنم که شیعه، اگر -البته شیعه شادی ندارد، حالا بدن، الاغِ یک جرثومهی فسادی، بهدرک واصل میشود، چه اهمیتی دارد؟
۹- شهادت ائمه اطهار علیهم السلام برای نجات ما از انحرافات
آن شادی واقعی، وقتی است که در این جادههای انحرافی که حالا ما افتادیم و ما مردم شیعه، ما به سنّیها و غیر مسلمانها کاری نداریم- ما شیعه در جادههای انحرافی افتادهایم و حرفهای آنها در ما سرایت کرده است، برنامههای آنها در ما سرایت کرده است، اینقدر عقل ما نمیرسد که یک مجلس روضهای که تشکیل میدهیم از گوینده و از شنونده و از تشکیلدهندهی مجلس تقاضا کنیم که یک طوری باشد که ما، بعد از مجلس نسبت به قبل از مجلس، یک تغییر روحی پیدا کرده باشیم.
بیایند برای ما یک روضهای بخوانند؛ نه دربارهی هدف سیدالشهداء صلوات الله علیه فکر بکنیم که چرا کشته شد؟ آیا کسی کشته بشود، زن و بچهی او اسیر بشوند، فقط برای اینکه ما یک مقداری حال پیدا کنیم!؟ این واقعاً درست است!؟
-چرا کشته شد؟ چرا زن و بچهی او اسیر شدند؟
-برای اینکه این راه کجی که این خلفای اموی تشکیل دادند، این راه کج را یک مقدار بیاورند، به سمت صراط مستقیم، راست کنند؛ برای اینکه مردم از انحرافات خودداری کنند، برای اینکه مردم به مقام خلیفةاللّٰهی برسند وإلّا حیف نیست «امام حسین»(علیه الصلاة و السلام) کشته بشود برای اینکه ما فقط دسته راه بیندازیم؟!
البته اینها هم خوب است، شعائر است، باید هم باشد ولی تنها برای این جهت نیست. با اینکه خون ماها خیلی ارزش ندارد، شماها حاضر هستید برای اینکه یک مدتی مردم اسم شما را ببرند و به سر و سینهی خود بزنند شما کشته بشوید؟! آن هم با آن وضع؟! کار درستی نیست. کار اشتباهی است که ما به «امام حسین»(علیه الصلاة و السلام) نسبت میدهیم؛ زیارتها را بخوانید متوجه میشوید؛ ببینید در زیارتها وقتی که اظهار میکنیم که حضرت سیدالشهداء چرا کشته شد؟، نباید کشته میشد، ببینیم امام علیه الصلاة و السلام چه در شهادت حضرت سیدالشهداء(علیهالصلاةوالسلام) قائل شده است؟
«أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ المنكَر» ببینید اینها است. این مطالب؛ هیچوقت، هیچ جا ندارد که مثلاً تو شهید شدی، به خاطر اینکه ما گریه بکنیم! حالا باز خود گریه علامت محبت است و محبت انسان را به طرف «امام حسین»، میکشاند ولی برای اینکه ما دسته راه بیندازیم! برای اینکه ما زنجیر بزنیم! برای اینکه ما حال پیدا بکنیم! نه! برای این است که آدم بشویم؛ برای این است که مردم به طرف «خدا» حرکت کنند؛ به طرف هدفشان، حرکت کنند.
۱۰- جاده سیر الی الله دارای خطراتی است
بنابراین میبینید که راهها را بستهاند و راههای انحرافی را باز کردهاند. نتیجه چه میخواهم بگیرم؟ این نتیجهگیری را میخواهم داشتهباشم که مواظب باشید. اینکه عرض میکنم: شما را نصیحت نمیکنم، حقیقتی است که حتی کمیل به «علی بن ابیطالب» عرض میکرد «ما الحقیقة؟» این حقیقتی است که باید قبول کنید، نمیشود قبول نکنید، این را بدانید این جادهای که إنشاءالله شما حرکت میکنید اگر فهمیده باشید، اگر درکتان واقعاً فعال باشد، این جادهای که دارید حرکت میکنید این خیلی خطر دارد، خطر اولش خود شیطان است، خطر دومش نفس اماره است، خطر سومش، همین چیزهایی است که تا حالا به شما یاد دادهاند، به شما گفتهاند. ما یک التقاطی در عقایدمان، از متصوفه و اشاعره و معتزله داریم، در احکاممان یک التقاطی از عُمر و ابیبکر و خلفای عباسی و ابوحنیفه داریم، اگرهم من، بخواهم اینها را جدا بکنم، شما قبول میکنید که امام صادق نگفته است ولی ابوحنیفه گفته است! از این چیزها دارید.
در رابطه با قرآن ما همین الآن، یک قرائت مربوط به اهل بیت عصمت و طهارت است و یک قرائت مربوط به سنّیها است که هفت تا قُرّاء هستند، ما بیشتر به آن هفت تا قرّاء توجه داریم تا به قرائتهای اهلبیت عصمت و طهارت. در رابطه با تزکیهی نفس، اصلاً باورشان نمیآید که بشود انسان از راه غیر متصوفه، تزکیهی نفس بکند.
یک کسی در بارهی من گفته بود، فلانی صوفی است؛ بعد، یکی از علما به او گفته بود نه، این یکی را نمیشود به ایشان نسبت داد ولی وقتی میگوید تزکیهی نفس، حرفهای صوفیها را میزند، تزکیهی نفس حرفهای صوفیها است!
تزکیهی نفس، آیهی قرآن است. پس بنابراین این حرفها در کار هست. خطراتی هست، ذهنهای خود را خوب باید پاک کنید؛ از آنچه که از غیر صراط مستقیم یاد میگیرید، پاک کنید. هیچ راهی جز راه صراط مستقیمی که ما در قرآن میگوییم که «غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ»(فاتحه/۷) به آنها غضب نشده باشد. چون خدای تعالی به کل اینها غضب کرده است، هیچ موفق نمیشوند و غیر «الضَّالِّينَ» آنهایی که یکی از راهها را انتخاب کردند و رفتند.
۱۱- چراغ عقل و توسل به امام زمان علیه السلام برای نجات از خطرات
حالا شما در راه راست قرار گرفتید ولی حواس شما پرت آنها است. خیلی باید مواظبت بکنید. این خطرات هست، آنوقت از همه مهمتر این است که میخواهید این خطرات را رد کنید و نداشته باشید، باید چراغی در دست شما باشد. من هفتهی گذشته، همین جادهی چالوس را مثال زدم، فرض کنید یک کسی سر جاده در کرج نشسته باشد و بگوید همه را پرت میکنم، قسم هم بخورد و پرت هم بکند و جایی هم نشسته است که هیچ کس او را نمیبیند. شما هرچه این طرف و آن طرف هم نگاه بکنید، طرف را نمیبینید، اصلاً مخفی است، این یک، دوم: سالها است جادهها را منحرف کردهاند، جادههای انحرافی در دو طرف این جاده هست، دستاندازهای خیلی سختی هست، حالا شما میخواهید این راه راست را بیایید، این راهی که برای شما کشیدهاند بیایید، آنچنان با خیال راحت که اکثر دوستان متأسفانه با خیال راحت، دارند حرکت میکنند، نه شیطان را به حساب میآورند، نه انحرافات را به نظر میآورند!! هیچ!! همینطور، دارند میآیند.
«امام زمان» شما، حق دارد برای شما گریه بکند که چرا، حواس اینها اینقدر پرت است که مکرر این مسأله را مشاهده کردند یا بیان شده است یا گفته شده است، چون «أبٌ کریم»، «أبٌ عطوف»، «حضرت بقیةالله»(ارواحنا فداه) یک پدر و مهربان و کریمی است ولی ماها اصلاً توجه به این مسائل نداریم! خیلی باید جدی بگیریم، یک چراغی در دستمان باشد، آن چراغ چیست؟ «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ»(الكافي، ج ۱، ص ۱۶) حجت، همان چراغ است، یکی چراغ عقل است، یکی چراغِ امام است یا امام هر زمانی است. سرِ جادهای که میخواهید، وارد این جادهی پُرخطر بشوید اول چراغ عقلتان را روشن کنید «أَ فَلا تَعْقِلُونَ»(بقره/۴۴)های قرآن را در نظر بگیرید، این «أَ فَلاتَعْقِلُونَ» که مکرر خدای تعالی در قرآن بیان کرده است، این یعنی چراغت را روشن کن، چرا چراغ را روشن نمیکنی؟ در این جادهی تاریک با این همه خطر. معنای «أَ فَلاتَعْقِلُونَ» یعنی چرا چراغ را روشن نمیکنی «أَ فَلايَتَدَبَّرُونَ»(نساء/82) چرا اطراف خود را نگاه نمیکنی و مواظب نیستی؟ «أَ فَلاتَتَفَكَّرُونَ»(انعام/50) چرا فکر نداری؟ حواس تو پرت نباشد، اینجا خیلی خطرناک است. اینها در قرآن هست و مهمتر، حجت ظاهری است که «امام زمان» است. اگر کسی این راه را حرکت بکند و ارتباط با امام زمانش نداشته باشد این را بدانید مثل این است که تنها در جاده حرکت بکنید، مثل این است که بیچراغ حرکت بکنید، مثل این است که خودتان را به شیطان سپرده باشید، اینها است. اول کاری که انسان میکند... خدا استاد ما مرحوم حاج ملا آقاجان را رحمت کند، مدتها روی ما کار میکرد برای اینکه ما صبح به صبح متوسل به حضرت ولیعصر بشویم، متوسل شدن هم این نیست که بگوییم «يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ» که معنای آن را هم نمیفهمیم. توسل این است که آقا، دست من به دامان شما، آقا دست من را بگیر. دست من در دست تو باشد، به هیچکس دیگر، جز به امام زمان متوسل نشوید.
اگر این را نداشته باشید، بدانید، شیطان مزاحمتان میشود، اصلاً معنا ندارد، بتوانید یک قدم حرکت کنید. یک قدم، در چنین جادهای که پُر از خطر است، پُر از بریدگی است، پُر از انحراف است، بدون چراغ، نمیتوانید حرکت کنید. چون چراغ عقل کاملاً انسان را راهنمایی نمیکند؛ فقط چراغ ظاهر... چون -چراغ عقل؛ چرا..، بعضیها جاها خوب است، انسان را در رابطه با دستاندازهایی راهنمایی میکند ولی- گاهی یک جایی میرسد که عقل شما هیچ راهی ندارد برای اینکه تشخیص بدهد و باید حتماً امامتان تشخیص بدهد، اینطوری است.
هرچه محبت دارید، هرچه فعالیت دارید، در اول جاده باید در این باشد که یک ارتباطی با امام زمانتان پیدا کنید، ارتباط هم که ما میگوییم فوراً ذهن آنها میرود به اینکه کجا او را پیدا کنیم!؟ خانهی او کجا است!؟ آدرس او کجا است!؟
مگر شیعیانی که زمان امام صادق(صلوات الله علیه) بودند همه آدرس امام صادق را داشتند، مگر؟! هر روز آنجا میرفتند!؟
مگر میلیونها شیعه میتوانند؟
شاید إنشاءالله در زمان ظهور ده میلیارد جمعیت باشد، مگر همهی اینها میتوانند بروند اطراف امام زمان بنشینند؟! مگر بدن حضرت مطرح است؟!
«امام زمان» همه جا هست؛ روح مقدس ایشان را باید از: «اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَك»(الكافي، ج ۱، ص ۳۳۷)؛ از «خدا» باید شروع کنید و تا پایین بیایید، «خدا» هرجا هست لااقل در این کُرهی زمین ما، در این ماسویالله، هرجا هست او هم هست.
انسان خیلی باید پایین باشد که اگر به یک بزرگی بخواهد اظهار علاقه بکند بگوید:
-الاغ او کجا است؟! مَرکب او کجا است که من بروم به او اظهار علاقه کنم!؟
-این حرفها چیست؟!
-ما «امام زمان» را نمیبینیم!
-تو کور هستی که نمیبینی!
اگر اسلام حق است و اسلامی هست و تشیّعی هست و اینهایی که میگویی حق است، امام زمان هم دیگر، همه جا هست. مگر دیوانه هستی که وقتی هر جا میرسی میگویی «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ وَ رَبَّانِيَّ آيَاتِه»(بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۷۱) تو یا دیوانهای یا غافل محض هستی! وإلّا سومیاش این است که حتماً «امام زمان» همین الآن اینجا هست، «خدا» هم هست، پیغمبر هم هست.
تو بعد از نماز میگویی «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ» نماز تو، کاف خطاب است، اگر پیغمبر نشنود، حاضر نباشد، کلمهی غلط در نماز که نباید بگویی! «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ». این را من به سنّیها گفتم باور کردند، قبول کردند! آنوقت تو که شیعه هستی نمیخواهی قبول بکنی!؟.
حضرت همه جا هست، همه جا میشود به ایشان عشق ورزید، به ایشان دست داد، محبت کرد.
چرا!! یک کوری باشد: باید دست بکشد، ببینید این چیزی که اینجا هست آیا هست یا نیست؛ وإلّا چشمدار! معتقد! باایمان، اولین کاری که میکند: باید حتماً دستش به دامن «امام عصر» ارواحنا فداه باشد. وجود مقدس «حضرت ولیعصر» مثل خورشید است که دست شما باشد که بتوانید در جاده از آن استفاده بکنید و عقل هم مثل یک چراغقوهای است که در جیب تو باشد، بعضی جاها که خورشید کلیات را دارد نشان میدهد، شما میخواهید دقیقتر آنجا روی آن کار بکنید با آن چراغ قوه کار کنید، این مثال آن است.
إنشاءالله امیدوار هستیم که این عرایض را جدی بگیرید و متوجه خطرات راهتان باشید، متوجه خطرات دینتان باشید، متوجه خطراتی که در راهتان برای رسیدن به لقاء پروردگار دارید باشید و إنشاءالله این ایام هم برایتان پُربرکت باشد، پُرشادمانی برایتان باشد و جز برای دینتان برای هیچ چیزی محزون نباشید و غصه نخورید و فقط غصهتان برای این باشد که مبادا شیطان، مبادا انحرافات راه، مبادا عادتها، مبادا رسومات، اینها بیاید عقل شما را از دستتان بگیرد و تاریک بشوید که «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»(نور، آیه ۴۰)
«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین»