درس خصوصی غذای روح: جلسه پنجم
تیر ۵, ۱۳۸۱درس خصوصی غذای روح: جلسه هفتم
تیر ۵, ۱۳۸۱
جلسه ششم:
موضوع اصلی: روح و غذای روح
موضوع فرعی ۱: اهمیت دادن به غذای روح
موضوع فرعی ۲: افراد سالم و مریض روحی در ارتباط با غذای روح
تاریخ:
۱۵ ربیع الثانی ۱۴۲۳ هجری قمری
۰۵ تیر ۱۳۸۱ هجری شمسی
2002/06/26 میلادی
فهرست موضوعات:
۱- وظیفه سالک الی الله در ارتباط با جنبه های ملکی و ملکوتی
۲- علت اهمیت دادن به جنبه های معنوی و غذای روح در روایات
۳- انسانهای سالم و مریض روحی در ارتباط با غذای روح
۴- حکمت و شناخت حقایق، غذای روح مومن است
۵- اهمیت دادن به تفکر و سلامتی روح و غذای روح
۶- رشد روح انسان، نامحدود است
۷- غذای روح باید شما را رشد دهد
۸- خصوصیات اهل تقوا و اهل محبت بعد از صراط مستقیم
۹- مقایسه مریض روحی و بدنی
۱۰- انسان سالم دائم به فکر غذای روح (قرآن، روایات و تفکر) هست
۱۱- افراد مریض روحی و مرده روحی، در ارتباط با غذای روح
۱۲- به فکر یاد گرفتن و لذت بردن از غذای روح و رشد خود باشید
گزارش کوتاه این درس:
در این جلسه که در ارتباط با اهمیت دادن به غذای روح بود ابتدا استاد عزیز فرمودند که چون ما در جنبه های ظاهری و ملکی مغلوب حواس ظاهری هستیم و در سرازیری میباشیم؛ لذا همین حواس پنجگانه و غفلت های ناشی از آن ما را از درک حقایق غافل کرده است و در مسایل معنوی و ملکوتی چون دور از ذهن انسانها میباشد و کمتر به طرف آن کشیده میشوند؛ لذا خدای تعالی و انبیاء و ائمه اطهار (علیهم السلام) بیشتر ما را به طرف حقایق و معنویات سوق دادهاند و افرادی که دارای امراض میباشند میل و کششی به طرف غذای روح و رشد روحی ندارند ولی افرادی که در مسیر پاکی هستند و سالک الی الله واقعی میباشند دائماً به فکر رشد روحی خود میباشند و از غذاهای روحی (قرآن، روایات و تفکر در آیات الهی) نه تنها برای رشد روحی خود استفاده میکنند بلکه از آن لذت هم میبرند و این افراد، افرادی هستند که روحشان با ارزش و دارای صفات خوب میباشند و بعد از صراط مستقیم هم در زمره محبین و مخلَصین قرار میگیرند.
متن کامل درس ششم غذای روح
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
« الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أروح العالمین لتراب مقدمه الفداه و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین»
۱- وظیفه سالکالیالله در ارتباط با جنبه های ملکی و ملکوتی
انسان در ارتباط با روح خود و یا به عبارتی دیگر {در ارتباط با} خود وظایفی دارد و چون ما زیاد با بدن خود آشنایی بیشتری داریم و بیشتر به این مَرکب خود توجه داریم، باید به مسائل روحی خود بیشتر فکر کنیم. به عبارت واضحتر تمام حواس ما به طرف جنبههای ظاهری است، جنبههای مُلکی، یعنی با چشم خود ظواهر را میبینیم، با گوش خود ظواهر را میشنویم، با تمام حواسی که داریم بالأخره همین ظواهر را میبینیم و طبعاً به طرف آنها کشیده میشویم، به تعبیر دیگر اینکه در بخش جنبههای ظاهری و مُلکی ما در سرازیری هستیم، یعنی دیگر به ما نباید بگویند به فکر ناهار خود باش، به فکر شام خود باش، به فکر لباس خوب خود باش، چون به فکر اینها هستیم، یک مقداری ترمز را رها کنیم سرعت میگیرد. ولی مسائل معنوی و روحی ما از حواس ما بیرون است، یعنی خارج از حواس ما هست، چشم ما حقایق را نمیبیند، گوش ما حقایق را درست نمیشنود و زبان ما حقایق را درست بیان نمیکند بلکه اگر یک وقتی هم یک توجهی به حقایق میخواهیم بکنیم باز با همین عالم مُلک آن را مقایسه میکنیم، یعنی مثلاً فرض کنید اگر بخواهیم دربارۀ خدا فکر کنیم غالباً... حالا در دنیا که اینطور است، ظاهراً غیر از شیعه همه خدا را به یک صورتی بالأخره تصور کردند، یعنی بتپرستها او را به یک صورتی درمیآورند و میگویند خدا به این صورت است، مجسمهای درست میکنند و میگویند خدا به این صورت است. اهلسنت معتقد هستند که خدا در عرش است و مثلاً به صورت بشر است. فقط شیعه هست در میان تمام مذاهب که معتقد به آن خدایی است که همۀ جهات آن را عقل بیان کرده است، نه مُرکب بُوَد و جسم، نه مرئی، نه محل و چون نمیشود با دیدنیها و شنیدنیهای خود او را مقایسه کنیم به ما گفتند که در ذات خدا تفکر نکنید «و لا تفكّروا في ذات اللَّه فتبلکو » (نهجالفصاحه/۳۸۹)، یا مثلاً «فَإِذَا انْتَهَى الْكَلَامُ إِلَى اللَّهِ فَأَمْسِكُوا» (اصولکافی:۱/۹۲)، وقتی که سخن شما به خدا رسید دیگر حرف نزنید، چون نمیشود آن را با دیدنیهای خود مقایسه کنیم. لذا به طور کلی هیچ چیزی از عالم مُلک را با عالم ملکوت نمیشود مقایسه کرد، یعنی دیدنیهای با چشم ظاهر را، شنیدنیهای با گوش ظاهر را، لمس کردنیهای با لامسه را نمیشود با دیدنیهای عقلی، شنیدنیهای عقلی مقایسه کرد. تا انسان در این وضع هست و در این سرازیری هست به هیچوجه نمیتواند به حقیقت توجه کند، حقیقت را درک بکند. لذا حضرت امیر علیهالصلاةوالسلام به کمیل میفرماید: «ما لك و الحقيقة؟»(روضهالمتقین:۲/۸۱)، تو را چه به حقیقت، یعنی تو که در این سرازیری، در این شیب تند سرعت گرفتی و داری میروی، در آن سربالایی فوقالعاده که با هیچ یک از حواس تو تطبیق نمیکند نمیتوانی حرکت کنی. لذا اول کاری که هر سالکالیالله باید بکند و تردیدی هم ندارد باید خود را از عالم مُلک نجات بدهد، نجات دادن خود هم یعنی از آن شیب تند نجات پیدا بکند، از آن سرعتی که به طرف مادیات دارد از آن نجات پیدا بکند، یک حرکت ملایمی به مناسبت همان جنبههای بدنی، جنبههای مَرکبی، باید همان اندازه داشته باشد. در این مسئله انسان باید خیلی دقت کامل بکند، تحقیق کاملی بکند و خود را کاملاً برای این جهت که به سوی حقیقت دارد میرود آماده بکند، یعنی یک سربالایی را مثلاً تصور کنید انسان باید خود را بیشتر از وقتی که ماشین به طرف سرازیری دارد حرکت میکند مهیا کند. در سربالایی همۀ وضع ماشین باید مرتب باشد، استقامت او بیشتر باشد، کنترل او بیشتر باشد و فشار او طبعاً بیشتر است. من میخواهم هر طوری هست شما متوجه این جمله باشید که انسان دربارۀ رسیدن به حقایق، رسیدن به خدا، رسیدن به مسائل حقیقی و به مسائل اعتقادی باید یک مقداری همت بیشتری داشته باشد، جدیتر باشد و بر این اساس ما بیشتر دربارۀ این مسائل صحبت میکنیم. ائمۀاطهار علیهمالصلاةوالسلام، قرآن، همۀ کتب آسمانی بیشتر دربارۀ آنچه که حقیقت است، آنچه که واقعیت است صحبت کردند.
۲- علت اهمیت دادن به جنبه های معنوی و غذایروح در روایات
ممکن بود ائمۀاطهار علیهمالصلاةوالسلام چون علم آن را داشتند ماشین بسازند، هواپیما بسازند، همۀ وسایل مادّی ما را تهیه بکنند، برق برای ما اختراع کنند، علم اینها را داشتند ولی خود بشر به این طرف میرود، حتی باید او را وادار به ترمز کردن کرد وإلّا سرنگون میشود، اما به طرف معنویات، حقایق و مسائل معنوی خود انسان نمیرود، چرا؟ به جهت اینکه همۀ ظواهر حواس او به طرف همین مادیات است، شاید اکثر ما اینطور باشیم که اولاً نمیفهمیم غذایروح چیست، اگر ده شبانهروز غذایروح نداشته باشیم زیاد مسئلهای نیست، اما اگر یک شب سر بیشام زمین بگذاریم آسمان به زمین میآید، زمین به آسمان میرود، مشکل است، فلانی سر بیشام به زمین میگذارد یا فلانی آنقدر فقیر است که غذایی پیدا نمیکند بخورد، امثال اینطور مسائلی که میبینیم هست. بنابراین مقدمهای که عرض کردم؛ چون انسان به طرف حقایق، به طرف معنویات به زور میرود و هُل میخواهد و باید حتماً «حَكِيمٌ يُرْشِدُهُ»(بحار:۷۵/۱۵۹)، برای او باشد که روایت هست؛ «هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشِدُهُ» بنابراین باید بیشتر دقت کند، بیشتر جدی باشد، بیشتر دنبال کار خود باشد و همۀ ماها به عکس هستیم، یعنی به ظواهر خیلی متوجه هستیم.
۳- انسانهای سالم و مریض روحی در ارتباط با غذایروح
عرض کردم اگر یک شب یک نفری سر بیشام بر زمین بگذارد و واقعاً غذا نخورده باشد، حالا یا گرسنگی را احساس بکند و یا گرسنگی را احساس نکنند که اکثراً احساس نمیکنند، یعنی باید بروند رفع کسالت خود، رفع مرض خود، بعضیها اینطور هستند ممکن است ده روز بگذرد و حتی اگر نماز هم نخواندند، اگر دعا هم نخواندند، اگر ارتباطی با خدا نداشتند، اگر ذکری نگفتند، اگر فکری دربارۀ حقایق نکردند، هیچ باکی ندارند، هیچ مشکلی ندارند اما اگر یک صبح تا غروب میخواهند روزه بگیرند که وظیفۀ واجب آنها است عصری به مشکل برخورد میکنند، باید روح انسان آنقدر قوی باشد، آنقدر زنده باشد، آنقدر سالم باشد که اگر حتی یک ساعت یک مسئلۀ روحی و معنوی به او نرسد احساس گرسنگی بکند، همانطوری که وقتی از ظهر یک ساعتی میگذرد انسان میبیند خیلی گرسنه شده است، احساس گرسنگی میکند. چرا حیوانی که زیر پای شما است، آن سالمتر از شما باشد؟ او به کاه و جوی خود بیشتر توجه داشته باشد، هم شما و هم او، ولی خود شما آن احساس را نداشته باشید، آن احساس گرسنگی را نکنید، اکثراً اینطور هستیم اگر انسان یک حکیمی پیدا نکند و برای او یک مطلبی نگوید یا مثلاً فرض کنید اگر یک آیهای از قرآن را نخواند، اگر یک جملهای را از طرف پروردگار تحلیل نکند، یک علمی را بر علوم خود افزوده نکند، یک توسعهای در روح او پیدا نشود این برای او هیچ مهم نباشد، اگر چنین حالتی برای کسی پیدا شد، إنشاءالله برای شما نیست، اگر چنین حالتی برای شما پیدا شد که ارزش نداشت مثلاً چند دقیقه یک گوشهای بنشینید و فکر بکنید دربارۀ عظمت خلقت، دربارۀ کمال معرفت خود در راه معرفت خدا و در معرفت حقایق، اگر برای شما چنین مسئلهای پیش نیامد و طوری هم نبود، هیچ هم ناراحت نبودید، این را بدانید روح شما مریض است، ذائقۀ او باز نیست. چرا شما دربارۀ غذای خود اینطوری نیستید، دربارۀ استراحت بدنی خود اینطوری نیستید، دربارۀ تفریحات بدنی اینطوری نیستید ولی دربارۀ روح خود اهمیت نمیدهید، چرا؟ به علت این است که ما دربارۀ مسائل روحی خود در سربالایی هستیم، باید هم خود ما گاز بدهیم و هم یک کسی ما را هُل بدهد و باید ما را یک مقداری متوجه کنند،
۴- حکمت و شناخت حقایق غذایروح مومن است
لذا آنهایی که باایمان هستند، آنهایی که دنبال حقایق هستند آنها غالباً اینطوری هستند که «الْحِكْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ»(نهجالبلاغه/۴۸۱)، مؤمن این خصوصیت را دارد که حکمت، شناخت حقایق اشیا برای او یک گمشدهای است، یعنی یک چیزی است که باید آن را پیدا کند. میبینید اگر یک چیز قیمتی را گم کرده باشید این طرف را میگردید، آن طرف را میگردید، لای این فرش، لای آن فرش و بالأخره میخواهید هر طوری هست آن را پیدا کنید، گاهی میگویید اینقدر این مسئله برای من مهم است که مثل این افراد گیج شدهام، چند روز است اصلاً هیچ حواس ندارم، چرا؟ به جهتی که یک جواهر پُرقیمتی داشتم و این را گم کردم. معنای «ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ» این است، یعنی گمشدۀ مؤمن است، هر جایی که احتمال میدهید این گمشدۀ شما پیدا بشود باید دنبال آن بروید، برای اینکه این غذایروح شما است، اگر آن را به دست فراموشی بسپارید مسلماً اینطور است که کمکم ذائقۀ او از بین میرود، کمکم غذایروح نمیخورید، کمکم روح شما میمیرد.
۵- اهمیت دادن به تفکر و سلامتی روح و غذایروح
لذا حتی برای تفکر در حقایق و در معنویات میبینید که روایات زیادی داریم که به این تعبیرات میفرماید... چون روایات متعدد است که «تفكّر ساعة خيرٌ من عبادة سبعين سنة»(مصباحالشریعه/۴۲۳)، یک ساعت، یک لحظه انسان فکر بکند این از عبادت بیفکر هفتاد سال بهتر و برتر است، چرا؟ الآن یک مثالی بزنم تا خوب مسئله برای شما روشن بشود. گاهی میشود که انسان بیفکر عبادت میکند، مثل همین افراد مثلاً مقدسی که اینها خیال میکنند خدا آنها را فقط برای نماز خواندن، روزه گرفتن خلق کرده است و نماز میخوانند، روزه میگیرند، ذکر میگویند، گاهی شب تا صبح در حال قیام هستند، روز در حال صیام هستند، سفرهای مفصلی برای زیارتهای مختلف دارند، مکه میروند، کربلا میروند، این طرف، آن طرف اما در وجود آنها یک صفت کبر هست، در آن روایتی که خدایتعالی میفرماید: به عزت و جلال من قسم اگر یک سرسوزن کبر در وجود کسی باشد بوی بهشت را استشمام نمیکند و حال اینکه بوی بهشت از هفتاد سال نوری استشمام میشود. شما ببینید چقدر این شخص متکبر از بهشت دور است، در اینجا هم نگفتند که نماز بخواند یا نماز نخواند، نگفتند روزه بگیرد یا روزه نگیرد، هیچ کدام از اینها را نگفتند، هیچ صفت رذیله... حالا نه اینکه همین یکی باشد، همۀ صفات رذیله همینطور است، اصلاً صفت رذیله با بهشت و معنویات و حقایق فاصله ایجاد میکند و انسان را از حقایق جدا میکند. بنابراین باید تمام کوشش ما این باشد که روح خود را سالم نگه بداریم، در مرحلۀ اول بدانیم غذایروح ما چیست و بعد هم مرتب به آن برسانیم. باید کاری بکنیم که روح ما حیات داشته باشد، حیات روح به چیست؟ یک مقدار همینطور خود ما تحقیق میکنیم، یک مقدار همینطور بررسیِ طبیعی میکنیم. روح انسان با علم زنده میشود، با صفات حمیده زنده میشود، اینها درست است یا نه؟ روح انسان با کمالات روحی زنده میشود، در اینها حرفی نیست، بدن انسان با غذاهای مناسب و صحیح و سالم رشد میکند، البته رشد آن خیلی محدود است، مثل روح نیست که رشد آن نامحدود باشد. بدن از ایام طفولیت تا سن هفده هجده سالگی رشد میکند. از همانجا تقریباً متوقف میشود، بعد هم «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ»(یس/۶۸)، در وقتی هم که پیر میشود شکسته میشود، شکسته میشود تا جایی که دیگر... به قول یک کسی میگفت مثل یک جوجه شده بود، کوچک میشود، پیر میشود، کمر خم میشود، بالأخره «نُنَكِّسْهُ» آن نکس در خلق، شکست در خلقت به وجود میآید، آن محدود است. رشد او همین است، بهترین غذاها و مائدۀ آسمانی هم که برای شما بیاید از همین قد و قوارهای که بدن شما دارد تجاوز نمیکنید، نه یک سانت بلندتر میشوید، یک مدت اصلاً انسان در یک حدی میماند و بعد هم باز شکست میخورد اما روح انسان اینطوری نیست، روح انسان هر روز که چیزی یاد بگیرد بر آن افزوده میشود، کم نمیشود، یعنی شما بدانید از روح هیچ چیزی کم نمیشود، ممکن است فراموش بشود، فراموشی غیر از کم شدن است، مثل یک اتاق بایگانی که شما همۀ پروندهها را در آنجا بایگانی کردید حالا فراموش کردید که آن پروندۀ مخصوص در کجای این اتاق بایگانی است ولی گم نمیشود، درِ اینجا بسته است، قفل است، گم نمیشود.
۶- رشد روح انسان نامحدود است
روح انسان هم همینطور است، شما هر روز هرچه یاد گرفتید در روح شما ثبت میشود، این غذای شما است، به شما رشد میدهد، یعنی اگر روح شما در سنین خردسالی یک متر بوده است، هر روزی چند متر بزرگ میشود، مثل بدن نیست، بدن محدود است، بدن آنقدر ارزش ندارد که روز به روز بزرگ بشود ولی روح انسان بزرگ میشود، حتی بعضی از دانشمندان میگویند اگر شما یکدفعه قرآن را از اول تا به آخر بخوانید یا هر کتابی را، اگر روح شما سالم باشد و از این خواندن خسته نشوید، از این مطالعۀ کتاب ناراحت نشوید، اجباری نباشد و بخواهید در روح خود آن را ثبت کنید یک روز میبینید همۀ آن ثبت شده هست، یعنی انسان وقتیکه از دنیا رفت تمام قرآن را حفظ است، یکدفعه هم که خوانده باشد تمام قرآن را حفظ است، به جهت اینکه یکدفعه از جلوی چشم خود گذرانده است. یک کتابی را، یک عقایدی را، یک مسائلی را که گرفته باشید... چون گاهی انسان نمیگیرد، ولی اگر آن را گرفته باشید اینها در روح شما هست و آن دیگر ضایعات ندارد، روح انسان دیگر مدفوع ندارد، مدفوع آن فراموشی است، فراموشی هم مثل یک پردهای است که روی یک چیزی بکشید. عرض کردم؛ بهترین مثال همان پروندههایی است که شما در یک اتاق بایگانی آن را بایگانی کرده باشید.
۷- غذایروح باید شما را رشد دهد
بنابراین آنچه که مهم است این است که شما باید... یعنی علامت مؤمن این است، این را بدانید، علامت شخص سالکالیالله این است که هر روز طالب یک رشدی برای روح خود باشد، یعنی روح او رشد کند، همانطوری که در خردسالی شما میبینید، در ایام کودکی بچه اگر در دو سالگی سه سالگی حرف نزند، حرف زدن را یاد نگرفته باشد، اسم اشیا را بلد نشده باشد و هر چیزی را به جای خود نشناخته باشد، اقلاً آن چیزهایی که اطراف او هست {نشناخته باشد} میگویید این مریض است و او را پیش طبیبی میبرید و میگویید رشد روحی این بچه کم است، این بچه چیزی یاد نمیگیرد، این همینطور ادامه دارد منتها در آن سنین خردسالی چیزهایی که اطراف او هست یاد میگیرد، مثلاً این قند است، آن فرش است، آن چراغ است و در وقتیکه انسان به یک حدی از کمالات بدنی رسید و روح او یک مقداری فعال شد آنجا چیزهای عقلی را یاد میگیرد، اعتقادات او باید درست بشود. ما غالباً اینطوری هستیم و این مخصوصاً برای کسی که سالکالیالله باشد بد است، خیلی هم بد است که حالا اعتقادات ما هرچه بود، اخلاق ما هرچه بود، صفات رذیلۀ ما هرچه بود، گاهی هم آنقدر مغرور هستیم که حاضر نیستیم خود را اقلاً یک بررسی بکنیم، یک تحقیقی از خود بکنیم، ببینیم آیا ما مثلاً درست حرکت میکنیم، آن غذایروحی که میخوریم درست است یا به اصطلاح آن وضعی که داریم آیا این درست است یا نه. یک کسی شش انگشتی بود میگفت من یازده تا انگشت دارم و مثلاً بهتر از شما هستم. گاهی میشود بعضی از عقاید اشتباه را انسان دارد و خیال میکند که این بهتر از دیگران است، یک مطالبی را از ذوق خود بیان میکند و خیال میکند بهتر از بقیۀ مردم است. ما دیدیم دیگر، شب دوشنبه در تهران گفتم، چون این آیهای که این هفته میخواندید اولین آیه این بود «لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ»(طه/۱۰۹)، شفاعت مفید نیست مگر با اذن پروردگار، خلاصۀ آن را عرض میکنم، شفاعت را ترجمه کردم به اینکه هر چیزی که انسان را از خدا دور میکند، هر چیزی، هر کلامی، هر سخنی، هر مطلبی که انسان را به خدا نزدیک میکند و از خدا دور نمیکند این شفاعت است. اگر من الآن مثلاً به شما گفتم که این کار را بکن، آن کار را بکن، این اعتقاد را داشته باشد، آن اعتقاد را داشته باش تا اینکه بتوانی به بهشت بروی، در واقع من دارم الآن شفاعت شما را میکنم، یعنی شما را جفت میکنم با بهشت که شما با بهشت جفت نبودید، الآن دارم با این عرائض شما را به بهشت میرسانم یا مثلاً دو تا رفیق هستند که با هم قهر کردند، میروم یک کاری میکنم که این دو نفر به هم میچسبند، چون شفع به معنای جفت است «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ»(فجر/۳)، نماز شفع میخوانیم، یعنی نماز جفت، و نماز وتر یعنی نماز فرد، اگر من توانستم شما را با بهشت جفت کنم، با حقایق شما را جفت کردم در واقع شفاعت شما را کردم، این معنای شفاعت در تمام جاها است، آنوقت به اذن پروردگار باید باشد، یعنی کلماتی که انسان میگوید، سخنانی که میگوید، کارهایی که میکند برای رسیدن به بهشت باید با اذن خدا باشد. هر کلامی که انسان را به خدا نمیرساند، درست است زرق و برقی دارد، مثلاً سخنان عرفانی هست، صحبتهای متصوفه است، اینها زرق و برقی دارد، گاهی هم یک نشاطی به انسان میدهد ولی انسان را به خدا نمیرساند، به آن رحمت واسعۀ پروردگار انسان را نمیرساند. بنابراین باید غذایروح انسان طوری باشد که هر روز شما را رشد بدهد، هر روز شما را بالا ببرد، ترقی بدهد، به کمالات برساند، همانطوری که اگر غذا نخوردید گرسنه میشوید اگر یک مسئلۀ روحی و فکری برای شما پیش نیاید و یا یک روز یک مسئلۀ مثلاً علمی را تحقیق نکرده باشید، یک مسئلۀ علمی را یاد نگرفته باشید باید یک حالت گرسنگی، یک حالت ضعف، یک حالت انقباض {به شما دست بدهد} چون آنجا اسم آن فرق میکند، یک حالت انقباضی به شما دست بدهد و اگر یک چیزی یاد گرفتید، یک غذای خوشمزهای برای روح خود پیدا کردید، یک مطلب علمی یاد گرفتید، فصلالخطابی، حکمتی، مثلاً یک بیان خوبی، یک مطلب خوبی یاد گرفتید این را باید احساس کنید نه، امروز روح شما یک توسعهای پیدا کرده است،یک کمالی پیدا کرد، یک نشاطی پیدا کرد و اکثر ما به این مسئله توجه نداریم، یعنی اکثراً برای ما فرقی نمیکند که امروز ما چیزی یاد گرفتیم یا نه، امروز یک رشدی به روح ما متوجه شده است، روح خود را یک رشدی دادیم یا ندادیم، اکثراً متوجه این نیستیم یا لااقل اهمیت نمیدهیم، خوشحال میشویم اگر یک مطلبی را یاد گرفتیم ولی اگر هم یاد نگرفتیم مهم نیست، اینکه گفتند هر روز پنجاه آیه از قرآن را بخوانید بهترین غذا و بهترین سفرهای که برای روح ما پهن شده است، آن هم از جانب پروردگار، آن هم غذایی که خود خدایتعالی پخته است و مهیا کرده است، بهترین مائدۀ آسمانی همین قرآنمجید است. روزی چند آیهای از قرآن صبح زود و بعد از نماز صبح انسان بخواند. ببینید چقدر انسان باید ناسالم باشد که میگفت من سی آیه قرآن خواندم و سی دفعه به خواب رفتم، یعنی هر آیهای را که تمام میکردم... صبحها معمولاً اکثراً خوابآلود هستند دیگر، میگفت: سی دفعه به خواب رفتم، حاج آقا چه کار کنم؟ این مزاج ندارد، این ذائقه ندارد، قرآن برای او تحمیل است. شما ببینید یک مریضی که هیچ میلی به غذا ندارد بخواهید یک غذایی به او بدهید بخورد، مخصوصاً یک مقدار هم غذای او سنگین باشد و نفهمد این چه غذایی است حالت استفراغ به او دست میدهد، همینها استفراغ است که وسط قرآن سی دفعه چرت میزند، این خیلی مرض بدی است، خود را معالجه بکنید اگر خدایی نکرده اینطوری هستید. یک نفر از مقدسین بود در مشهد بالای سر حضرت رضا صلواتاللهعلیه که این یک ذکری میگفت، حالا نمیدانم ذکر او چه بود، مدام از دست این تسبیح میافتاد و این باز برمیداشت، باز تسبیح میافتاد... چنین حالتی داشت بعد که با او تماس داشتم دیدم که او یک انسانی است که اصلاً روح ندارد، اصلاً برای او دعا و ذکر و اینها تحمیل شده است و حالت استفراغ... شاید این تعبیر زشت باشد ولی حالت استفراغ دارد، این مدام برمیگرداند، این به خود فشار میآورد که هر طوری هست این قرص را بخورد، این دارو را بخورد ولی برمیگرداند، ما یک طوری باید باشیم که غذای معنوی را با اشتها بخوریم، البته ممکن است در یک جلسه اشتها داشته باشیم اما باید دائماً به فکر این باشیم که روح خود را رشد بدهیم، اگر ما با همین حالت علاقۀ به بدن و...
۸- خصوصیات اهل تقوا و اهل محبت بعد از صراط مستقیم
چون این را بدانید از صراطمستقیم و از محبت به بعد دو تا راه میشود یک راه الاغ ما را میبرد، یک راه روح الاغ را میبرد، دو تا الاغسوار، یکی از این طرف دارد میرود و یکی از آن طرف، آن جا که الاغ انسان را میبرد که عرض کردم از مرحلۀ بعد از صراطمستقیم اینطور است و هر دو هم مورد تأیید... تو آنجا بیا الاغ عادت کرده باشد تو را بیاورد، فرقی نمیکند یا تو الاغ را بیاور، تو آنجا برس. یک منبری بود، روضهخوانی بود، این روضۀ هفتگی داشت، میگفت من فراموش کردم که مثلاً روز شنبه کجا روضه دارم، این سوار یک الاغی میشد، میگفت: الاغ ما را میبرد درِ آن خانهای که آن هفته روز شنبه آنجا منبر رفتم، عجیب از الاغ خود تعریف میکرد. حالا الاغهای ما گاهی چون خوب هستند، چون الاغ باهوشی هستند ما را میبرد و به مقصد میرساند، به آن مجلس ما را میرساند، به آن بهشت ما را میرساند اما این را بدان این الاغ آنجا هم بر تو مسلط است، در عالم برزخ هم بر تو مسلط است، در دنیا هم بر تو مسلط است، منتها حالا بعضی الاغها انحراف دارند و بعضیها نه. ما یک قاطری گرفته بودیم و امامزاده داود میرفتیم، آن وقتهایی که هنوز امامزاده جاده نداشت، این قاطر پای خود را لب پرتگاه میگذاشت، من میگفتم آقا این نیفتد، میگفت: نه، او راه خود را بلد است، ما دیگر تسلیم بودیم. ما اینطوری هستیم، ما در صراطمستقیم اگر حرکت بکنیم و اگر به فکر غذایروح خود نباشیم، به فکر حقیقت نباشیم، چنین حالتی داریم که الاغ خوبی داریم، الاغ را خوب تربیت کردیم، باتقوا تربیت کردیم، الاغ بسیار خوبی است ولی اختیار ما در دست او است و ما را دارد به طرف بهشت، آنچه که عقل او میرسد، آنچه فکر او میرسد که باید او را دوست داشته باشد به طرف او میبرد. در بهشت هم اول آقا این گلابیهایی که در دنیا میگفتند خیلی خوشمزه است کجا است؟ یا مثلاً دیگر دنبال خدا و دین نمیرود و «مُتَّكِئينَ عَلى فُرُشٍ بَطائِنُها مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دانٍ»(رحمن/۵۴)، یا مثلاً «مُتَقابِلينَ»(واقعه/۱۶)،اینها کجا است؟ ما را اول آنجا ببرید چون خیلی خسته هستیم استراحت کنیم، اما آن کسی که روح او بر مَرکب او مسلط است که از همینجا شروع میشود، نگویید الحمدلله مَرکب ما که زیاد مهم نیست، نه، این مسائل نیست، آن کسی که روح او بر مَرکب او مسلط است او وقتی وارد بهشت میشود میگوید امام زمان کجا است؟ خدا کجا است؟ نمیدانم محبوبههای ما کجا هستند؟ آن کسی که غذایروح ما را مهیا کرده است، مرتب کرده است، آن کجا است؟ و راه آن هم از همین دنیا شروع میشود، همین دنیا شما اگر حساب بکنید «كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً»(اسراء/۱۴)، حساب کن، در شبانهروز بیشتر به فکر غذای بدنی خود هستی یا بیشتر به فکر غذا روحی خود هستی؟ بیشتر به فکر معنویات هستی یا بیشتر به فکر مادیات؟ خیلی ساده است، اگر کسی بگوید من نمیتوانم حساب بکنم، نمیفهمم خیلی اشتباه میکند، خیلی نافهم است، به فکر رفیق راه خود هستی که میخواهی مثلاً از تهران تا اینجا بیایی یا به فکر رفیق راه کمالات خود هستی، به فکر یک رانندهای که شما را سالم اینجا بیاورد هستی یا به فکر یک استادی که شما را سالم به مقصد برساند هستی؟ خیلی روشن است، این محاسبه را داشته باشید،
۹- مقایسه مریض روحی و بدنی
همیشه، دائماً، همانطور که وقتی میبینید بدن شما، وضع مزاجی شما به هم خورده است، میل به غذا ندارید، حوصلۀ شما سر آمده است، دوست ندارید که با فلان فرد صحبت کنید، به فکر میافتید که من پیش یک طبیب روانشناس بروم شاید من مریض شده باشم، روح من... اشتباه میکند، خیال میکند همین قدر که کسی اعصاب نداشت، حوصلۀ او سر آمد روح این ضعیف است، نه، آن کسی که میل به معنویات و به کمالات و اینها ندارد او مریض است وإلّا اعصاب مربوط به همین اعصاب است، اسم خوبی هم روی آن گذاشتهاند ضعف اعصاب است، حتی درباره دیوانه امام صادق صلواتاللهعلیه میفرماید: این مریض است، نه اینکه عقل نداشته باشد، نه اینکه فهم نداشته باشد، فکر نداشته باشد، این یک مریضی پیدا کرده است، همانطور که چشم او نمیبیند سلولهای مغزی او هم کار نمیکند.
۱۰- انسان سالم دائم به فکر غذایروح (قرآن،روایات ،تفکر) هست
اگر انسان توانست خود را اینطوری بسازد که واقعاً اگر یک روز یک حکمتی، یک مطلبی، یک علمی بر علم او، بر اعتقاد او، بر حکمت او اضافه نشد این ناراحت بشود، گرسنه بشود، بدَود دنبال اینکه برود یک جایی که یک غذایروحی به او بدهند و غذایروحی خود را بخورد، حالا چه مطالعه باشد، چه تفسیر قرآن خواندن باشد، چه کتابهای روایی باشد، چون این را بدانید آن غذایی که برای روح بسیار سالم است در رتبۀ اول قرآن است، چون این غذایی است که خدا پخته است، هیچ آلودگی در آن ندارد، بعد روایات است، اینها غذاهای مطلوبی است، بعد هم فکر کردن در حقایق است که انسان خود غذای خود را تهیه میکند، مثل این است، چون انسان دشمن خود نیست اگر فکر خود را آزاد بگذارد، تحت تأثیر دیگران واقع نشود، غذای سالمی برای روح خود تهیه میکند، عیناً مثل همین غذاهایی که برای بدن خود تهیه میکنیم. یک وقت هست یک آشپز بسیار ماهر و مورد اعتمادی یک غذایی درست کرده است و جلوی شما گذاشته است، اینجا دیگر راحت هستید، فکر شما راحت است یا یک غذاشناس بسیار خوبی که از آن اصل الهام میگیرد این غذا درست کرده است و جلوی شما گذاشته است، این هم خیلی خوب است که قرآن و روایات اینطوری هستند، یک وقت هم هست که خود انسان برای خود غذا درست میکند، باز این هم مورد... ممکن است آن را شور کند، ممکن است آن را تلخ کند، ممکن است نخود و لوبیای آن نپخته باشد، ممکن است یک اشکالاتی داشته باشد ولی سمّ دیگر در آن ندارد، این همان فکری است که شماها ممکن است داشته باشید، بنشیند فکر بکند، یک برگ درخت را جلوی خود بگذار و روی آن فکر کن، بنشین روی یک پرنده فکر کن، بنشین روی یک حشره فکر کن، یعنی یک غذای خوبی خود تو برای خود درست کردی، آنوقت چه فایده دارد؟ میبینید که یک مقدار اعتقاد شما به پروردگار شما زیاد شد، همین غذایروح شما است، کمالی است دیگر، ببینید تا امروز اعتقاد روح شما به خدا مثلاً یک متر بود حالا یک متر و نیم شده است، اعتقاد شما تقویت میشود. همیشه هم همۀ مواد غذایی اطراف انسان است، نمیتواند بگوید من مثلاً گوشت نداشتم، نخود نداشتم، لوبیا نداشتم، از این قبیل چیزها، نه، در غذاهای مادّی این مسائل ممکن است پیش بیاید اما در غذایروح خدایتعالی یک طوری انسان را خلق کرده است که غذایروح همیشه با خود انسان هست. شما بنشین به دست خود نگاه کن و فکر کن، به نقش سر انگشتهای خود بنشین فکر کن، به رگهایی که در بدن تو پنجاه سال، شصت سال دارد در هر لحظهای چند مرتبه از قلب به تمام بدن میرساند فکر کن، خیلی ساده است، فکر کردن خیلی آسان است، من یک وقتی یک آقایی را دیدم که یک پشمی را از روی آن فرش جدا کرده بود و نگاه میکرد، گفتم: چه کار میکنی؟ گفت: فکر میکنم این مو را خدایتعالی در پشت گوسفند قرار داده است، داخل آن را سوراخ کرده است که بخارات بدن گوسفند بیرون بیاید، از آن طرف مثلاً این را پوششی برای گوسفند قرار داده است که زمستان سرما نخورد، بعد هم استفادۀ فرش بشود، این همه استفاده. ببینید همین یک غذای خوبی است که ممکن است خود شما برای خود بپزید و از آن استفاده کنید.
۱۱- افراد مریض روحی و مرده در ارتباط با غذایروح
انسان بیفکرِ بیمطالعۀ بیحضور در مجالس و اینها این انسان به درد نمیخورد، تحت تأثیر الاغ خود است و شاید هم مُرده باشد، یعنی یقیناً اگر یک کسی مطالعه نداشته باشد، یک کسی باشد که فکر نداشته باشد، یک کسی باشد که به فکر این نباشد که روز بعد او بهتر از روز قبل او باشد این مرده است، لذا امام میفرماید: «مَنِ اسْتَوَى يَوْمَاهُ»(بحار:۶۸/۱۷۳)، یعنی دو روز او مساوی است، دیروز هم روح او همین اندازه بوده است امروز هم همان اندازه است، یک کلمه دیروز تا حالا چیزی یاد نگرفته است «مَنِ اسْتَوَى يَوْمَاهُ» این مغموم است، یعنی چه؟ یعنی ضرر کرده است، سرمایه را از دست داده است و ضرر کرده است. تو که همه چیز اطراف خود داری، مثل یک کسی است که در یک سوپر پُر از مواد غذایی نشسته باشد و گرسنه هم باشد، این کیست؟ این چه کاره است؟ همۀ شما میگویید این مریض است. خدایتعالی اطراف یک سوپری همه نوع غذا قرار داده باشد و گفته باشد همۀ اینها برای تو، از آنها هم بخور ولی این نخورد، این مریض است که نمیخورد، یقیناً مریض است که نمیخورد، یقیناً اگر گرسنه باشد و نخورد بیعقل است، این مسلّم است و اگر کسی روز قبل او بهتر از روز بعد او باشد این ملعون است، یعنی معلوم است که این دیگر مطرود است، این به درد نمیخورد، از رحمت خدا دور است.
۱۲- به فکر یاد گرفتن و لذت بردن از غذایروح و رشد خود باشید
پس نتیجۀ همۀ عرائض این شد که اگر یک وقت میبینید فرقی برای شما نمیکند، شما در جوانی خود هم همینها را میفهمیدید که الآن میفهمید، هیچ ترقی نکردید، هیچ رشدی نکردید، هیچ کمالات روحی برای خود به وجود نیاوردید، اینجا بدانید که باید این مرض را معالجه بکنید، نه، من لذت میبرم از اینکه یک چیزی یاد بگیرم، تحصیلاتی، عقایدی، البته آن تحصیلاتی که میگویم تحصیلات مادّی را نمیگویم، تحصیلات روحی که توسعهای در روح شما پیدا بشود، عقاید شما، معارف شما، دوست دارید که در اینها رشد بکنید، اینجا روح زنده هست اما اگر همینطور آن را نگه دارید میمیرد، مواد غذایی هم اطراف شما زیاد است، میگویم دیگر از یک پشم گوسفندی که از فرش جدا کرده است چنین غذایی درست کرده است که خدایتعالی چه کرده است، چه کرده است، چه کرده است و اینطور هم مفید واقع شده است، خود این یک غذایروح است و روح انسان نشاط پیدا میکند. این کار را بکنید ببینید چقدر زنده میشوید، گاهی برای خود من پیش میآید که مثلاً بعد از نماز صبح میبینیم مهمتر از تعقیبات همین افکاری است که ما باید داشته باشیم، یک برگ درختی را بیاور جلوی خود بگذار و ببین خدایتعالی چه کرده است، اعتقاد تو به خدا زیاد میشود، توجه تو به خدا زیاد میشود، یک صبحانۀ بسیار خوب با یک برگ درخت و فکر روی برگ درخت. گاهی میشود یک ناهار بسیار مفصل با یک توجه به حقیقت الله اکبر، الله اکبر یعنی چه؟ لا حول و لا قوة إلّا بالله یعنی چه؟ شما اینها را دارید، اطراف شما زیاد است، بنشینید روی آن کار کنید، فکر کنید، همین اذکاری که میگویید، هر کدام از شما یک ذکری میگویید. چرا باید آن کسی که در مرحلۀ بالا یا پایین است هزار مرتبه یک ذکری را بگوید؟ یک دفعه بس است، منتها شما مدام مواد غذایی را از این طرف میریزید در قابلمه و از آن طرف هم سوراخ است و آن طرف میریزد، مدام میگویند بریز، بریز شاید یکی از آنها آن انتهای قابلمه گیر بکند و این غذا را نگه بدارد، در وجود شما این غذا نگهداری بشود. روی این حساب تک تکمان ، از خود من گرفته تا همۀ شما، حالا من شاید آخرین نفر از نظر ارزش باشم، یک بررسی کنیم ببینیم چرا اولاً ما بیتفاوت هستیم در مقابل اینکه امروز یک چیزی یاد نگرفتیم، یک چیزی یاد گرفتیم، هیچ فرقی برای ما نمیکند، این نباید باشد، باید فرق بکند، دوم باید از آن لذت ببریم، سوم اینکه باید به فکر این باشیم که روح ما یک مقداری رشد بکند. یک نفر بود خیلی لاغر بود هر روز میرفت یک غذاهایی میخورد و هر روز میرفت خود را میکشید تا ببینید آیا چند مثقالی بزرگ شده است یا نه، شما هم خود را بکِشید، برای شما روح است، نه بدن. بدن حالا چاق شد یا لاغر شد بالأخره میمیرد، چه چاق باشد و چه لاغر باشد، چه سالم باشد و چه ناسالم، این میمیرد و تمام میشود، آن روح است که همیشه هست و چاق و لاغری آن فرق میکند، این روح است که سلامت و غیر سلامت آن فرق میکند، آیندۀ شما را ممکن است صددرصد به هم بزند، این را بکِش «وَ زِنُوهَا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا»(بحار:۶۷/۷۳)، خود روایت است دیگر، خود را وزن کنید قبل از اینکه شما را وزن کنند. شما را روز قیامت وزن میکنند میگویند تو چه کار کردی؟ آن آیۀ شریفه میفرماید: کسی که سبک باشد... حالا ما فکر اعمال هستیم، اعمال باز هم مهم نیست، روح ما سبک باشد «وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ»(اعراف/۹)، نمیگوید اعمال او، میگوید کسی که وزن او کم باشد، میزان او کم باشد. «وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازينُهُ» چه؟ «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازينُهُ»(اعراف/۸)، موازین سنگین باشد. این شصت سال هفتاد سال در دنیا زندگی کردی چقدر وزن تو اضافه شده است؟ ما چیزی نخوردیم که وزنی پیدا بکنیم بلکه همان چیزی هم که بلد بودیم از دست دادیم، غفلتها، معصیتها، گناهها، سوءاخلاقها، نمیدانم رذائل، همانهایی را هم که داشتیم از دست دادیم، هیچ، سبک شدیم، کسی هم که «ثَقُلَتْ مَوازينُهُ» میزان او سنگین است، وزن او سنگین است، باریکالله، معلوم است تو چاق شدی، در دنیا پیشرفت کردی، به روح خود رسیدی، هر روزی یک چیزی یاد گرفتی، هر روزی دیدی که چیزی نداری، حالا «حَكِيمٌ يُرْشِدُهُ» نیست، یک حکیمی که تو را ارشاد بکند نداشتی، یک جا تنها بودی، قرآن که بود، غذای به این خوبی پروردگار. آن سفره را باز کن یک آیۀ آن را مطالعه بکن، یک سورۀ «قُلْ هُوَ اللَّهُ»(اخلاص/۱)، را مطالعه بکن، یک غذای حسابی برای روح تو هست، قرآن هم نداشتی، روایت، روایت هم اطراف من نبوده است، کتاب، انسان حتی از داخل یک کتاب موش و گربه میبینید یک غذایی میتواند تهیه کند، چون در همان کتاب موش و گربهای که سابق بود یک کلمات حکمتآمیزی گاهی در آن پیدا میشد و انسان میدید باید آن را حفظ کند، مثلاً موش به گربه میگوید:
یا بیا پای تخت در خدمت -------- یا که آماده باش جنگانا
این یک کلمۀ سیاسیِ حسابی است، بعضی از دنیا اینطوری هستند که میگویند یا بیا به ما تواضع بکن یا که باید جنگ بکنیم، خود این مطلبی است، یک غذایی برای روح تو است. از کتاب موش و گربه میشود انسان غذای تهیه بکند، از هر کتابی، حتی به نظر من بدترین کتابها بالأخره یک چیزی دارد که تو {بتوانی از آن استفاده کنی} منتها تو باید غذاشناس باشی، اگر ده تا نخود در یک مُشت سنگ باشد این ده تا نخود را بتوانی جمع کنی و بروی بپزی و بخوری، برای تو غذایی میشود. همینطور حتی در یک کتاب ضالّ و مضل، حالا اسم نمیخواهم ببرم، همین کتابهای مزخرفی که بعضیها مینویسند، ببینید یک چیزی از آن گیر شما میآید. تو آن نخودهای آن جمع کن و سنگهای آن را رها کن، میتوانی غذا تهیه بکنی، میخواهم بگویم باز هم تنبلی است. این هم نیست، هیچ کتابی نیست، پشم گوسفند که زیر پای تو افتاده است، تو از آن آقا کمتر هستی؟ برگ درخت که کنار اتاق تو هست، اینها هم نیست، نقش سر انگشتان تو، ببینید همه جا هست. آنقدری که مواد غذایی برای روح شما هست برای بدن شما پیدا نمیشود. إنشاءالله کوشش بکنیم با این عرائض که خود من زیاد راضی نیستم از حرفهای امروز خود ولی در عین حال از همین عرائض إنشاءالله استفاده بشود که تا میتوانیم به فکر رشد و کمالات روحی خود باشیم و نگذاریم مریض بشود، نگذاریم ناسالم بشود، نگذاریم بیتفاوت بشود، نگذاریم عقب بیفتد و هرچه میتوانیم آن را رشد بدهیم تا به جایی برسیم که بینهایت پُرارزش باشیم، بینهایت سنگین باشیم، بینهایت از همۀ چیزها غذاهای روحی خوبی برای خود درست کنیم. این کلمه معروف است که ادب را از کِه آموختی؟ از بیادبان، حتی افراد بدی همراه تو هستند به بدیها فکر بکن و تو آنها را به عکس بکن و تو استفاده بکن از همین برخوردهای با انسانهای بد، دیگر از این بهتر میشود غذایی در اختیار انسان باشد؟ امیدوار هستیم إنشاءالله خدایتعالی همۀ ما را به رشد و کمالات روحی برساند و همۀ ما إنشاءالله متوجه حقایق باشیم.
ضمناً این را عرض کنم گاهی بعضی افراد میگویند دیگر از ما گذشته است، نه، نگذشته است. ممکن است از نظر غذای بدنی از ما گذشته باشد ولی از نظر غذایروحی در عالم برزخ هم باید غذا بخوریم، در بهشت هم باید غذا بخوریم، غذایروح، حتی میبینید در مورد شهدا میگویند «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»(آلعمران/۱۶۹)، تا به جایی برسیم که «عِنْدَ» ربّ خود، یعنی در نزد علیبنابیطالب، امامزمان خود، مربی خود روزی بخوریم و غذا بخوریم و إنشاءالله جزء آنهایی باشیم که هم روح سالمی داشته باشیم و هم بدن سالم و هم إنشاءالله رشد زیادی داشته باشیم.
«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین»