درس خصوصی غذای روح: جلسه دهم
مرداد ۱۱, ۱۳۸۱درس خصوصی غذای روح: جلسه دوازدهم
مرداد ۱۱, ۱۳۸۱
جلسه یازدهم:
موضوع اصلی: روح و غذای روح
موضوع فرعی ۱: امراض روحی - نفاق – سِر نگهداری- حسن ظن - تقیه
تاریخ:
۲۲ جمادی الاول ۱۴۲۳ هجری قمری
۱۱ مرداد ۱۳۸۱ هجری شمسی
2002/08/02 میلادی
فهرست موضوعات:
۱- تمرین بندگی و صمت
۲- معنای نفاق
۳- اجتهاد در مسئله تقیه راحت تر از تقلید است
۴- معنای تقیه
۵- اگر می خواهید به کمال برسید باید یک استاد داشته باشید
۶- ضابطه کلی در تقیه کردن
۷- سِرنگهداری
۸- گوش دادن به حرف نمّام انسان را ملعون میکند و نحوه برخورد با نمّام
۹- حفظ اسرار مردم و محمل خوب انتخاب کردن برای کار برادر مومن
۱۰- با حسن ظن با دیگران برخورد کنید
۱۱- روایت مهمی در باره حسن ظن و پیشرفت روحی
۱۲- پاک بودن قلب و زبان برای جاری شدن حکمت
۱۳- جدی گرفتن آفات و امراض روحی و عمل کردن به دستورات استاد
گزارش کوتاه این درس:
در این جلسه حضرت استاد ابتدا این نکته را به همه سالکین الی الله تذکر دادند که باید شما بندگی خدا را تمرین کنید و در مجالس تمرین صمت را بنمایید تا روحتان به کمال برسد و حرف های لغو و بیهوده نزنید و سپس در ارتباط با امراض روحی معنای نفاق را بیان کردند و مواردی که دو رو یا دو رنگ بودن اشکال ندارد و باید تقیه کرد را توضیح دادند و فرمودند در مسئله تقیه اجتهاد کردن آن راحت تر از تقلید میباشد و ضابطه کلی در موضوعاتی که باید تقیه کرد این است که هر جا ضرر زیادی یک مسئله داشته باشد واجب است که تقیه کنید و اگر ضررش کم است کراهت دارد که صفا داشته باشید و اگر ضرری ندارد میتوانید آن کار را انجام دهید و سپس اشارهای به مسئله سِر نگهداری نموده و فرمودند اسرار دیگران را حفظ کنید زیرا افرادی که بدی های دیگران را بیان میکنند نمّام هستند و هرکس آن را گوش دهد ملعون است و اگر باور کند ملعون تر است و اگر ترتیب اثر دهد بیشتر ملعون است و لذا برای نجات از این آفات روحی باید کارهای برادر مؤمن را حمل بر خوبی کرد و با دیگران با حسن ظن برخورد نمود تا از امراض روحی نجات پیدا کنید و کوشش کنید که هم قلبتان پاک باشد و هم زبانتان تا حکمت در قلب و زبانتان جاری شود و امراض روحی را جدی بگیرید و به دستورات عمل کنید تا موفق به تزکیه نفس شوید و همچنین متذکر شدند که در زمان غیبت امام زمان (علیه السلام) بدون تردید انسان نیاز به استاد دارد تا به کمالات برسد.
متن کامل درس یازدهم غذای روح
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین»
۱- تمرین بندگی و صمت
در مقدّمه، گاهی، انسان فکر میکند که اسم بندگی را بیجهت روی خودمان گذاشتهایم.
این مطلب جداگانهای است و مربوط به مطالب هفتههای گذشته نیست، یک تذکری است.
بندهی خدا، باید کوشش بکند که آنچه را که خدا دوست دارد انجام بدهد. إنشاءالله کوشش بکنید، بندگی را تمرین کنید، من گاهی فکر میکنم که همین چند دقیقهای که الآن قبل از جلسه نشستهایم و همهی شما ساکت نشستهاید، خود این، یک تمرین صمتی است که یکی از اساسیترین چیزهای اخلاقی است و حتی گفتهاند:
صمت و جوع و سَحَر و عزلت و ذکر به دوام ---------- ناتمامان جهان را کند این پنج تمام
ولی بعضیها همین را هم حاضر نیستند انجام بدهند. حضرت زکریا سه روز حرف نزد، حضرت مریم با اینکه خانمی بود در عین حال یک روز، حرفنزد. تمرین کنید کم حرف بزنید، کم صحبت کنید. من الآن اینجا نشسته بودم روی همین مسأله فکر میکردم، بعضیها برای خودشان حرف ایجاد میکنند! یک نفر بیاید، با او خوش و بِش بکنند، با او حرف بزنند، اقلاً بتوانید یک مقداری خود را کنترل بکنید! من اولیای خدا را دیدهام که یک ساعت، دو ساعت دو نفری روبهروی هم نشسته بودیم، من احترام طرف را نگهمیداشتم حرفی نمیزدم و او هم، چیزی از او سؤال نکرده بودیم که حرفی بزند. کوشش بکنید إنشاءالله، بیشتر از اینکه حرفهای لغو و حرفهای بیهوده و حرفهایی که به کارتان نمیآید، بزنید؛ فکر کنید. همینجا نشستهاید، همه ساکت هستند، شما هم در مورد حرفهایی که آن هفته گفتیم فکر کنید؛ ببینید عمل کردهاید یا نکردهاید و إنشاءالله جدّی کوشش بکنید که هم بدن خود را به آداب اسلام تمرین بدهید و هم روح خود را عادت بدهید.
۲- معنای نفاق
مسألهای که در هفتههای گذشته مورد بحث بود دربارهی غذای روح، دربارهی غذاهای ناسالم روح، دربارهی امراض و آفات روح بود که یکی از امراض و آفات روح را هفتهی گذشته، نفاق عرض کردیم. نفاق به معنای دورویی، دو رنگی است. در روایات هم هست ذو وجهین، ذو لسانین، زبان انسان یک چیز بگوید و همین زبان که یک چیزی را گفته است پشت سر این شخص یک چیز دیگری بگوید، این را ذو لسانین میگویند. همین زبان که اقرار به وحدانیت پروردگار کرده است؛ همین زبان کفر بگوید. همین رویی که انسان داشته است، همین وجههای که انسان داشته است این را با یک وجههی دیگر عوض کند که ما هم میگوییم دورویی؛ دورویی یعنی همان ذو وجهین. اینها را باید انسان خیلی مواظب باشد؛ بزرگترین آفت و مرض روح است. اگر انسان دروغ گفت؛ عرض کردم؛ دروغ آفتی است از آفتها که از نفاق سرچشمه میگیرد.
۳- اجتهاد در مسئله تقیه راحت تر از تقلید است
یک مطلبی، یک مطالبی، یک استثنائاتی دربارهی نفاق، باقی ماند، دربارهی دو رویی باقی ماند که این هفته، باید آنها را تذکر بدهم. به طور کلی نفاق بد است، به طور کلی دروغ بد است، به طور کلی ذو وجهین و ذو لسانین بد است، این مطلب از نظر کلّی است، یعنی از امراض است، اما گاهی پیش میآید که همین دو رویی، همین صداقت، همین ریا، همینها یا جایز میشود و یا واجب میشود که در این جا، انسان حتماً باید مجتهد باشد و اگر بخواهد از یک مجتهدی تقلید بکند، اسباب زحمت برای او میشود، چون ما در معارف و حقایق اسلام، بعضی چیزها را مطلقا اجازه داریم که تقلید کنیم مثل فروع احکام. بعضی چیزها را هم تقلید کردن آن مطلقا جایز نیست مثل اعتقادات؛ تقلید کردن بعضی چیزها جایز است اما خیلی مشکل است! یعنی اجتهاد آن آسانتر از تقلید آن است چون تقلید برای این است که کار آسان بشود، نمیخواهد شما بروید مجتهد بشوید و آن درسهای مفصل حوزوی را بخوانید. میگویند یک رسالهی توضیح المسائل را بردارید و تقلید کنید. طبیعی است که تقلید، آسانتر از اجتهاد و درسهای حوزوی و اینها است اما بعضی چیزها است، بعضی از کارها هست، مثل همین چیزی که میخواهم عرض کنم که تقلید آن مشکلتر از اجتهاد آن است، مثلاً همین موضوع که در کجا من میتوانم دورو باشم که آیا آن دورو بودن مستحب است یا واجب است؟ گاهی واجب است و ذو لسانین باشم که این ذو لسانین واجب است یا مستحب است یا حرام است؟ خود تقلید آن، کار بسیار مشکلی است؛ چرا تقلید آن کار مشکلی است؟ به اینجهت که این مسائل در یک کتابی مثل توضیح المسائل که نوشته نیست و اگر نوشته هم باشد شما مورد آن را نمیتوانید پیدا کنید! حکم و فتوا به عهدهی مجتهد است ولی تعیین موضوع و پیدا کردن موضوع به عهدهی مجتهد نیست! این را به طور کلی بدانید؛ مثلاً مجتهد میگوید بول نجس است، حالا او دیگر نباید بیاید به شما بگوید این رطوبتی که در خانهی شما و روی فرش شما است و بچهای هم از آن جا عبور کرده است این بول است یا این آب است! این پیدا کردن موضوع، به عهدهی مردم است. اینجا چون پیدا کردن موضوع است؛ او گفته است نفاق بد است، این به طور کلی؛ دورویی بد است، استاد علم اخلاق شما به شما گفته است دو زبان بودن، دو رنگ بودن اینها بد است اما حالا این از همان بدها است یا از آن چیزهایی است که وقتی گفته است تقیه واجب است؛ چون تقیه هم یک دورنگی است، در دل من یک چیز است و اعتقاد من یک چیز است ولی عمل من یک چیز دیگر است؛ عین همان وقتی است که با یک نفری میخواهم دورویی بکنم، همانطوری است یا مثلاً فرض کنید یک کسی سِرّی به من سپرده است یا خود من فهمیدهام که سِرّ او است، این جا واجب است که آن سِرّ را من نگهدارم، طبعاً در عمل، من دورو میشوم! یعنی آن چیزی که میخواستم باشم نیستم.
اگر، ما هفتهی گذشته گفتیم، صفا داشته باشید؛ اگر گفتیم هرچه در دل شما هست همان را اظهار کنید؛ این طور جاها که نیست! پیدا کردن اینکه این مورد خاص از کدام موارد است، این را یا باید تقلید کنیم و یا اجتهاد. تقلید آن تقریباً محال است، یعنی باید ما یک مجتهدی را، یک استادی را، یک کسی را که آگاه به این مسائل است، همیشه همراه خود داشته باشیم که هر وقت خواستیم بفهمیم که این کار تقیه است یا تقیه نیست! سِرّ است یا سِرّ نیست! افشاء آن جایز است یا جایز نیست! از او بپرسیم؛ این تقلید است؛ این تقلید مشکل است، باید اجتهاد داشته باشیم، یعنی طبیعتاً باید خود ما یک درک و فهم فوق العادهای داشته باشیم که این درک و فهم فوق العاده با مُماس با دین، با تماس با دین، با اینکه انسان روح دین را درک بکند، حاصل میشود. روح دین را باید درک کرد، ما بفهمیم که دین در چنین جایی چه چیزی میگوید.
حالا برای اینکه شماها إنشاءالله از این جهت خودتان را کامل کنید، یک ضوابطی را در این ارتباط به دست شما میدهم که با آن ضابطه إنشاءالله خود شما اجتهاد کنید؛ ولو اینکه خیلی طول میکشد، چند روزی باید روی آن صحبت کرد ولی تا جایی که برای شماها میسر است و یاد گرفتن آن مشکلی نیست این مطلب را توضیح میدهم.
۴- معنای تقیه
اولین چیزی که یا شبیه به نفاق است یا اصل آن و حقیقت آن نفاق است و واجب هم هست که انسان انجام بدهد تقیه است.
تقیه یعنی انسان، آنچه را که در باطن دارد نگه دارد، از وقی؛ یقی است، یعنی نگه داشتن خود انسان از چیزی که در دل او هست، در دل شما اعتقاد به تشیع و تمام احکام تشیع، حق و از جانب خدا است، خیلی روشن و واضح است.
شما، در میان اهل سنت، در میان دشمنان واقع میشوید که اگر آنچه از تشیع اطلاع دارید، اظهار کنید، شما را میکُشند! این جا میگویند آنچه که در دل دارید نگه دارید، آن را حفظ کنید و آنچه را که به شما میگویند بکنید، آن را انجام بدهید، مانند علی بن یقطین.
علی بن یقطین وزیر هارون الرشید بود، آن قدر در مقابل امام خود تسلیم بود که حضرت به او پیغام دادند که امروز از صبح تا غروب تو فقط طبق احکام اهل سنت کار کن، یعنی وضوی خود را مثل آنها بگیر، نماز خود را مثل آنها بخوان. اگر در خانهی تنها و در بسته هم هستی، این کار را بکن.
۵- اگر می خواهید به کمال برسید باید یک استاد داشته باشید
یک جملهای را در این میان برای شما عرض کنم: ما در زمانی واقع شدهایم که امام نداریم، یعنی نه اینکه نداریم، اماممان نیست، علت اینکه ما به کمالات روحی نمیرسیم، همین است که اماممان نیست، بروید إنشاءالله دعا بکنید که امام زمان شما ظاهر بشود و چیزهایی که شما را صد در صد و سریع به کمالات میرساند از او یاد بگیرید، مثل همین جریان علی بن یقطین؛ وقتی که امام برای او فرمودند، سفارش کردند، پیغام دادند که امروز مثل اهل سنت عمل بکن؛ این دیگر، حالا نگفت که لابد منظور امام در خیابان و کوچه و بازار بوده است! بلکه چون امام او گفته است امروز را مثل اهل سنت عمل کن، حتی در اتاق خصوصی که فقط خود او بود و خدای او بود نماز خود را دست بسته خواند، وضوی خود را مثل اهل سنت گرفت، این طور باید انسان مطیع باشد.
حالا اگر یک وقتی؛ -نمیدانم این جمله را بگویم یا نگویم، تا حالا که نگفته بودم، اگر یک وقتی- امام شما نیست، غایب است، اگر میخواهید به کمال برسید؛ برو و برگرد هم ندارد، باید یک استادی داشته باشید؛ مثل من که مرحوم حاج ملا آقاجان را داشتم؛ یک روز من بچه بودم، ایشان خیلی به من رو داده بود، خیلی من بی¬ادب شده بودم که از آن جا به بعد تصمیم گرفتم ادب خود را رعایت کنم، یک مطلبی را ایشان به من گفت و من سست در مقابل مطلب او حرکت کردم، بعد که به من ایراد گرفت گفتم: شما که معصوم نیستید! گفت: درست است ولی یک چیز هست، من یک تجربیاتی دارم، یک مسائلی دارم، من هشتاد سال از خدا عمر گرفتهام، من در ده تا مورد یک اشتباه میکنم ولی تو در ده تا مورد نُه تا اشتباه میکنی؛ اگر تو عاقل باشی اگر انسان باشی..، حالا دقیق حرفهای ایشان را به یاد ندارم، اگر انسان سودجویی باشی باید این نُه تا نفع را با آن نُه تا ضرر، عوض کنی.
در زندگی، اگر که انسان بخواهد پیشرفت بکند، پیشرفت روحی، اگر مثل حیوانات باشیم و منظور ما خوردن و خوابیدن و پول درآوردن و زندگیهای مادّی باشد و تا وقت مرگ بیشتر در ذهن ما هیچ چیز نچرخد و خیلی انسان خوبی هم باشیم، یک چیزهایی را برای بچههای خود بگذاریم که آنها بعد از ما استفاده بکنند و همین، این که همان کار حیوانات است! حیوانات در این جهت بهتر از ما هستند، حیوانات غصهی اینکه وقتی بازنشسته شدند چه میشود را نمیخورند! حیوانات وقتی امروز ناهار خود را در آخور خوردند، به فکر شام شب خود نیستند ولی ما به فکر این چیزها هستیم و همین سبب ناراحتی اعصاب ما و ناراحتیهای مختلف ما شده است. اگر به فکر آخرت باشیم و آنچه که پروردگار در عالم آخرت برای ما تهیه کرده است و آماده کرده است، اگر به فکر آن باشیم این راه آن نیست، این روش آن نیست، باید بهتر روی این جهات کار کنیم. باید حتماً یک ضوابطی را، یک کلیاتی را از جا و موارد خود آن، از زبان خاندان عصمت در مسائل مختلف خود یاد بگیریم و بتوانیم اجتهاد کنیم.
۶- ضابطه کلی در تقیه کردن
این ضوابطی را که الآن من عرض میکنم این ضوابط خوبی است برای جایی که انسان باید تقیه کند. گفتم تقیه از وقی، یقی است به معنای نگه داشتن خود، انسان خود را نگهدارد. یک وقت هست ما میگوییم خود را نگهبدارد از آنچه که در دل دارد، یک بُعد آن این است، هرچه که در دل من هست، نگه بدارم، این که با صفا و صمیمیت و یک رویی و یک رنگی منافات دارد! تقیه بکنم یا اظهار بکنم؟ کدام یکی؟ اینجا، یک ضابطهی کلی به شما عرض میکنم: هرچیزی که ضرر آن بیشتر از نفع آن است از آن چیز، خودم را حفظ کنم.
ببینید من اگر آمدم و گفتم، با سنّیهایی که دشمن من هستند یک رو و یک رنگ باشم، در دل خود میگویم بر عُمر لعنت و جلوی آنها هم بگویم بر عُمر لعنت؛ در دل خود میگویم مذهب اهل سنت باطل است و به آنها هم بگویم مذهب اهل سنت باطل است؛ ببینید این جا این صفا است، این یکرنگی است، شاید اینجا بگویند عجب انسان خوبی است که همهجا هر چه در دل دارد میگوید اما ضرر آن بیشتر از نفع آن است! یعنی وقتی شما گفتید یا شما را میکُشند یا شما را اذیت می کنند یا ناراحتیهایی برای شما ایجاد میکنند و خدا و ائمهی اطهار دوست ندارند که شما ناراحت بشوید. این جا اجازه داده شده است بلکه در بعضی از موارد واجب شده است، یعنی اگر ضرر قابل توجهی داشته باشد در بعضی از موارد، شاید واجب باشد و نباید از خود صفا و صمیمیت نسبت به آنها نشان بدهید. پس ببینید یک ضابطهی کلی است، هر جایی که ضرر آن بیشتر از نفع آن است شما باید تقیه کنید، هر کجا که ضرر ندارد، تقیه نکنید و اگر یک دوست صمیمی دارید، آنچه که در دل دارید، بیجهت، آن را پنهان نکنید، مثلاً انسان یک مسافرتی میخواهد برود، بالأخره دوستان نزدیک او میفهمند که این مکه رفته است، میگوید به کسی نگویید! این شخص مکه میرود و برمیگردد و همه از او بدشان میشوند! تو که میخواستی به مکه بروی و همه میفهمیدند که تو مکه رفتهای چرا گفتی که کسی نفهمد؟ برو از همه خداحافظی کن، با کمال صمیمیت و اظهار محبت کن، تقاضای دعا کن، تقاضای این را بکن که من به سلامتی برگردم، این طوری عمل کن. اگر هم برگشتی و از تو سوغات خواستند و تو برای این جهت میترسی، بگو رسم من نیست که سوغات بیاورم، یک صفایی نشان بده، یک صمیمیتی نشان بده و اگر غیر از این را بکنی، این از نظر اخلاقی بیصفایی است. ببینید تعیین شد که چگونه شما صفا داشته باشید، چگونه تقیه بکنید و چگونه هم خود را از ضررها حفظ کنید. بعضی افراد هستند، اصلاً اخلاق آنها این طوری است هر کاری را که میخواهند بکنند خیال میکنند تحت آن جملهی «أستُر ذَهَبَک و مَذهَبَک» باید عمل بکنند، حتی به زن و بچهی خود نمیگویند، به زن خود نمیگوید من کجا می¬خواهم بروم! میرود یک ماه، چند روزی هم نیست، وقتی میآید..، هیچ کار هم نکرده است ولی زن او هزار فکر دربارهی او کرده است و کلی اوضاع خانه را به هم ریخته است و کلی ناراحتی ایجاد کرده است، بگو من دارم فلان جا میروم و فلان کار را هم میخواهم بکنم، با دوستان صمیمی و با آنهایی که به تو صدمه نمیزنند، با آنهایی که به تو ضرر نمیزنند، با آنهایی که با تو صفا دارند تو هم صفا داشته باش، اگر صفا نداشته باشی ضرر میکنی، این ضابطهی کلی است. دربارهی دو رویی، دو رنگی، تقیه و این مسائل؛ ضابطهی کلی آن این است: بسنجید، اگر ضرر زیادی دارد حرام است که تو یک رو باشی و یک رنگ باشی. اگر ضرر کمی دارد و قابل تحمل است، باز کراهت دارد که تو یک رنگ و یک رو باشی. اگر ضرری ندارد بهتر این است که یک رو و یک رنگ بشوی.
۷- سِرنگهداری
مسألهی بعد مسألهی سِرّ است، یک کسی به شما میرسد، میگوید آنچه که الآن از من دیدی، مثلاً، به کسی نگو؛ دلیلی هم ندارد که حالا چرا به کسی نگو! وظیفهی شما این است که امانتدار باشید و اگر شما را قطعه قطعه کردند هم، به کسی نگویید.
انسان بعضیها را میبیند، میگوید حالا شما از خود هستید که دارم به شما میگویم! این آقا از خود است و دارد سِرّ مردم را به او میگوید و به او هم میگوید به کسی نگو! افرادی هستند که همین علامت نمّامی و بدی آنها است؛ میآیند به انسان میگویند: من یک چیزی از یک نفر دیدم، نمیدانم به شما بگویم یا نگویم! طبیعت و فطرت انسان این است که دل او میخواهد آنچه نمیداند، بداند، ولو هرچه باشد! مخصوصاً انسانی باشد که اهل تزکیهی نفس نباشد؛ شماها باید این طوری باشید، از قیافهی طرف پیدا است که این میخواهد از کسی مذمت بکند و میگوید بگویم یا نگویم! شما بگویید حتماً نگو و جلوی او را بگیرید، غیر از این بکنید شما با او شریک هستید؛
-نگو.
حالا اصرار دارد بگوید وإلّا این حرف را نمیآمد بگوید!
-نه
لازم است شما بدانید: بگویید نه، لازم نیست.
-ای آقا، من را بگو که برای تو مطلبی آوردم
-بیخود آوردی
بحث را تمام کنید. میآیند میگویند و بعد میگویند به خود طرف نگویید! اگر کار او است پس چرا به خود او نگویم؟
من غالباً این طوری هستم، وقتی کسی چنین حرفی را میزند و میگوید اگر به او نمیگویی من بگویم، من میگویم نه، من به او میگویم، نمیشود نگویم! مسأله برای او است، مربوط به او است و من هم میگویم.
الآن هم به همهی شما دارم میگویم: اگر بدی از کسی به من گفتید و من ناخودآگاه و یا از روی هوای نفس شنیدم، حتماً میروم به او میگویم چون میخواهم او را درست بکنم، میخواهم او را اصلاح بکنم . پس به من نگویید، صاف و راحت، شما هم همین طور باشید تا او دیگر نیاید به شما بگوید، او خودش را کنترل بکند یا لااقل حساب شده بیاید بگوید، آن چیزی که هست بگوید، نه اینکه چند تا هم از خودش روی آن مطلب، بگذارد.
۸- گوش دادن به حرف نمّام انسان را ملعون میکند و نحوه برخورد با نمّام
اگر کسی آمد به شما سِرّ کسی را گفت، مخصوصاً در مقام مذمت او به شما چیزی گفت، شما اگر گوش بدهید سه مرحله دارد: یک مرحلهی آن این است که فقط گوش میدهید، این جا شما ملعون هستید. مرحلهی دوم این است که باور میکنید: شما معلونتر هستید. مرحلهی سوم این است که ترتیب اثر میدهید، آن جا سه برابر ملعون هستید. چنین انسانی اصلاً از دایرهی تقوا خارج است، این را بدانید و بعد نسبت به آن کسیکه آن حرف را زده است شما به این شخص بگویید تو الآن داری نمّامی میکنی، نمّام است دیگر! خبرچین است، تو آمدهای نمّامی میکنی! آن نمّامی که تو میکنی تو را فاسق معرفی میکند و من تا به حال از آن شخص گناهی ندیده بودم و او را عادل میدانم، تو فاسق هستی و او عادل است، نمیشود که من حرف فاسق را بر نقص یک عادل، ترجیح بدهم. خوب گوش بدهید، اینها حساب دارد، خوشحال نشوید که یک نفر آمده است به نفع شما حتی، حرفی را زده است، فلانی پشت سر تو به تو فحش داد، من خیلی او را دعوا کردم، شما هم خوشحال میشوید که ما عجب دوست خوبی داریم که این با آن کسی که به من فحش داده است درگیر شده است، از روی نفهمی و سادگی این فکر را ما میکنیم، همان جا شما فوراً بگویید نمّامی حرام است و دیگر این نمّامی خود را ترک کن و حرف تو برای من یک پول ارزش ندارد و او به همان حالتی که قبلاً پیش من بوده است به همان حالت هست. متأسفانه من در بین افراد تزکیهی نفس شده که حتی به مراحل بالا رسیدهاند میبینم که با یکی دعوا کرده است آمده است میگوید فلانی را رها کن، میگویم چرا؟ میگوید فلانی به من گفته است که او نسبت به تو فحش داده است، یعنی نسبت به خود این شخص؛ از همان لحظه آن شخص از چشم من میافتد که هیچ، اصلاً بعد هم به او هیچ کمک روحی و معنوی نمیکنم، چرا؟ به خاطر اینکه خود اینشخص یک نمّام است، خود اینشخص تحت تأثیر یک فاسقی واقع شده است، آن شخص فاسق بوده است که این خبر را برای تو آورده است، چرا؟ برای اینکه نمّامی کرده است و تو هم تحت تأثیر حرف او واقع شدهای به صریح قرآن خدای تعالی در قرآن شریف میفرماید: «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا»(حجرات/۶) اگر یک فاسقی حتی یک خبر معمولی هم برای شما آورد او را تبیُّن کنید، یعنی تحقیق کنید، به او اعتنا نکنید، به حرف او اتکا نکنید، حتی به تعبیر من او را اصلاً انسان حساب نکنید که بله، فلانی گفته است که فلانی این کار را کرده است و چنین مسائلی، اگر میخواهید تقوا داشته باشید، اگر میخواهید رشد پیدا بکنید، اگر میخواهید به کمال برسید باید طبق این آیهی شریفه به حرف فاسق توجه نکنید و کسی که نمّامی میکند فاسق است و این در بین ماها هم کم نیست. همین الآن من با قید قرعه از بین شماها یک کسی را انتخاب میکنم به طوری که بعد از این جلسه باشد، به او میگویم چه کار کردی فلانی به تو فحش داد، شما باید چه کار کنید؟ میگویید برای خود کرده است که من را فحش داد، خیلی ممنون از شما که آمدی این خبر را به من دادید، شاید همهی ماها این طوری باشیم، شاید دلگیر بشویم، محزون بشویم، اهل تقوا و اهل کمالات نباید محزون بشوند، نباید دلگیر بشوند، نباید اصلاً به این حرف توجه بکنند و بلکه او را مورد مؤاخذه قرار بدهند، نهی از منکر که واجب فوری و لحظهای است او را نهی از منکر کنند و تا از این گناه خود توبه نکرده است او را فاسق بدانند، این را یاد بگیرید، در این موضوع حتماً فراموش نکنید.
۹- حفظ اسرار مردم و محمل خوب انتخاب کردن برای کار برادر مومن
انسان سِرّ مردم را باید حفظ کند، اسرار مردم را باید حفظ کند. شما وارد یک محلی شدید دیدید یک کسی دارد مشروب میخورد، گناه میکند، فوراً میگویید فلانی مشروبخور است. اولاً شیشه شیشهی مشروب است، تا چشم طرف به شما افتاد شیشهی خود را برداشت جمع کرد و برد پنهان کرد، شیشه هم شیشهی مشروب است ولی یقین ندارید که داخل آن آب بوده است یا مشروب بوده است! بعضیها هستند، من یک وقتی سر یخچال یک دوستی رفتم دیدم این شیشههای مشروب را آن جا گذاشته است و همهی آن هم مارک مشروبهای خارجی است، اول در دل من آمد که به او بگویم این کار چیست؟ دیدم نه! حالا حواس او نبوده است، البته نباید انسان این کار را بکند، در اینها آب کرده است، شیشههای خالی بود، حالا نمی دانم از کجا پیدا کرده است، اینها را آب کرده است و گذاشته است سرد بشود، «ضَعْ أَمْرَ أَخِيكَ عَلى أَحْسَنِهِ»(الكافي، ج ۲، ص ۳۶۲) ببینید معنای آن این است که حساب بکن؛ این اهمیت دارد، اگر اهمیت ندهید و همین طوری بگویید من اهل تقوا هستم ارزش ندارد، به حرف که کارها درست نمیشود، تا چنین فردی را دیدید که شیشهی مشروب را گذاشته است و تا شما را هم دید برداشت و کنار گذاشت، همهی ماها یقین می¬کنیم که این آقا داشتهاست مشروب میخوردهاست و از ما هم پنهان کرده است. حالا باید شما بنشینید فکر کنید، حتی برای خودتان، برای گفتن که اصلاً و به هیچ وجه نباید باشد؛ اصلاً نباید بگویید، اگر بگویید غیبت است، اگر بررسی نکرده باشید و بگویید تهمت است. اما برای خود شما، برای اینکه غِلّی در قلب شما واقع نشود، بنشینید فکر کنید که ممکن است، همانطوری که من گفتم یکی از دوستان ما این طوری بود، ممکن است در این شیشهی مشروب آب کرده باشد، حالا پس چرا مخفی کرد؟ برای اینکه تو یک وقت خیال نکنی این مشروب میخورد، شیشه شیشهی مشروب است، ولی برای این پنهان می کند که تو فکر نکنی او دارد مشروب میخورد؛ این میشود؛ تا بیاید تو را قانع بسازد که آقا این مشروب نیست و یک مقدار به تو بدهد که بخوری، طول میکشد، میگوید بهتر این است که آن را کنار بگذارم. ببینید معنای «ضَعْ أَمْرَ أَخِيكَ عَلى أَحْسَنِهِ» این است، تا این جا باید پیش بروید، حالا اگر دیدید نه! مشروب میخورد، واقعاً شما رفتید دیدید! بله، اصلاً مشروب است، این سِرّ او است و شما نباید این را اظهار بکنید. به هر کسی بگویید غیبت است؛ سِرّ او را در دل خود نگه میدارید و اگر شما را قطعه قطعه بکنند، نمیگویید؛ این معنای تقوای است، معنای سِرّ نگه داشتن است.
۱۰- با حسن ظن با دیگران برخورد کنید
اینکه من توضیح میدهم: واقعاً گاهی انسان در افراد میبیند که به هیچ وجه به این مسائل توجه نمیکنند. میگوید فلانی انسان بدی است، از کجا میگویی انسان بدی است؟ می¬گوید از قیافهی او پیدا است، ریش خود را هم نتراشیده است که بگوییم حالا فاسق است، از قیافهی او پیدا است! نه، ببین آن نورانیت را ندارد! نورانیتی را هم که این آقا میگوید آن شخص ندارد چیست؟ خود من با این گونه افراد برخورد کردم، حمام رفتیم و یک مقداری صورت خودمان را صابون زدهایم و صورت برق میزند، خیال میکند این نورانیت است. یک چند روز حمام نرفته باشد، سیاه چهره باشد، در آفتاب واقع شده باشد، نه، صورت این آقا تاریک است، اصلاً اهل کمالات نیست! اهل معنا نیست! یک وقتی به من آدرس یکی از بزرگان از اولیایخدا را داده بودند، در همان قسمتهای ابهر و آنجا، با یکی از دوستان رفتیم، در یک باغی بود یک ولیّخدایی که یک چهرهی لاغر و سیاه، بدون اینکه صورت او برق بزند آن جا ایستاده بود، آن رفیق ما گفت: این است؟ ما را هم به شک انداخت، چون انسان اهل معنا باید یک محاسن سفیدی، یک صورت براقی داشته باشد! ما این قدر نافهم هستیم که الاغ را با خود آقا اشتباه گرفتهایم! چون صورت و رنگ صورت و برقزدن صورت مال الاغ (بدن) است! مربوط به مَرکب زیر پای ما است! مربوط به روح ما که نیست! او را دیدیم این طوری میگوییم یا یک کسی مخصوصاً در برخورد اول یک مقداری با بداخلاقی با انسان برخورد کند، میگویند این هیچ چیزی نمیفهمد، هیچ چیزی سر اینشخص نمیشود، این طوری است! با سوء ظن با کسی برخورد نکنید، با حسن ظن برخورد بکنید. همهی مردمی که در کوچه و بازار راه میروند احتمال دارد از اولیای خدا باشند، چون خدای تعالی، همانطوری که شب قدر را در شبها مخفی کرده است، اولیای خود را هم در بین مردم مخفی کرده است. یک نفری این جا خمیده و پیرمرد است، یک گاو را هم جلوی خود راه انداخته است و دارد به طرف صحرا میرود، از قیافهی او پیدا است که هیچ چیزی نمیفهمد، از شغل او هم پیدا است که هیچ چیزی نمیفهمد! همین وضع را حضرت موسی داشت، شاید آن وقتی که حضرت موسی از خدمت شعیب داشت به طرف مصر میرفت همین طور قیافههایی داشت، یک مُشت گوسفند جلو انداخته است، گوسفندچران است دارد می رود. علم خدا مثل علم ما نیست که ما از قیافه و از شکل و از لباس، از این طور چیزها طرف را بشناسیم! خدای تعالی میفرماید «وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى»(طه/۱۳) او را اختیار میکند. به ظواهر نمیشود اکتفا کرد «ضَعْ أَمْرَ أَخِيكَ عَلى أَحْسَنِهِ» یعنی فعل برادر مؤمن خود را بر نیکوتر آن قرار بده.
۱۱- روایت مهمی در باره حسن ظن و پیشرفت روحی
یک روایت عجیبی دارد که من دارم عرض میکنم؛ -اینهایی که مدام تکرار میکنم اگر نباشید پیشرفت نمیکنید، چون در بین دوستان خیلیها هستند که به این مسائل توجه ندارند و إنشاءالله باید توجه داشته باشید، باید است، اینها یک آفاتی است که به روح شما میرسد و اگر انسان کلی هم زحمت بکشد فایدهای ندارد. گاهی شده است که ما برای بعضی از افراد آن قدر زحمت کشیدیم ولی دست آخر یکی از همین آفات روحی و از این امراض روحی به آنها خورده است و آنها را از بین برده است.- روایتی دارد که اگر پنجاه نفر راستگو..؛ آقایان اینها مبالغه نیست! باید این طور باشد، پنجاه نفر راستگو میآیند میگویند فلانی فلان کار را کرده است، همهی آنها متفقاً می گویند ولی خود او میگوید من نکردهام «کذبهم و صدقه» به همهی آنها بگو دروغ میگویید و خود او را تصدیق کن، خیلی عجیب است. البته گاهی میشود در مقام محکمه است و قاضی است و چه است و چه است، آنها هیچ، آنها بحثهای علمی است که بماند ولی حالا شما یک رفیقی دارید، مثلاً فرض کنید مدام آمدند به شما گفتند، مثلاً پییشنماز محل آمد گفت: فلانی فلان کار را کرده است، خود من دیدم؛ دومی، یک انسان خوب محل آمد و همان کار را گفت: فلانی فلان کار را کرده است و خود من دیدم؛ تا پنجاه نفر؛ در بین ما چه کسی است که باور نکند؟! مشکل است، نگویید من باور نمیکنم، نه، نمیشود انسان باور نکند، این نمیشود که میگویم یعنی با موازین غیر شرعی و غیر اسلامی که ما داریم نمیشود. به آن آقا میگویند تو چنین کاری کردی؟ میگوید نه، من نکردم. همه را تکذیب کنید، بگویید همهی شما دروغگو هستید.
دو نفر عادل پیشنماز که هر شب دارید پشت سر آنها نماز میخوانید آمدند دو تایی به شما گفتند که فلانی زنا کرده است، فوراً آنها را به حاکم شرع معرفی کنید تا هر کدام را صد تا شلاق بزنند، ببینید چقدر اسلام دقیق است. سومی آمد گفت من هم دیدم، باید هم دیده باشد، او را هم بخوابانید و شلاق بزنید. چهارمی آمد گفت من هم دیدم، این جا به خاطر احترام چهار تا عادل، دیگر ترتیب اثر بدهید. ببینید چقدر دین روی این مسائل دقیق است و ما چقدر به این مسائل بیتوجه هستیم! این بیتوجهیها آفات روح است، آفات پیشرفت است، آفات عدم موفقیت است.
۱۲- پاک بودن قلب و زبان برای جاری شدن حکمت
میگوید: من چند سال است که مشغول صراط مستقیم هستم، چرا هیچ پیشرفتی نکردهام؟! با ذکرهایی که به تو گفتهاند، با برنامههایی که به تو گفتهاند، در جوال خود مدام جواهر ریختهای ولی انتهای آن سوراخ بوده است و حواس تو هم نبوده است یا خود تو سوراخ کردهای و آنها ریخته است، حالا هیچ چیزی در آن نیست! هیچ کاری نکردهای! اینها آفات روح است، یعنی امراض روح است، آفات روح است. حالا یک مریضی را که مثلاً فرض کنید مبتلای به مرضهای بدی هست، شما مدام او را بخوابانید و به او کباب برگ بدهید بخورد، نمیدانم غذاهای مختلف، بهترین غذاها را به او بدهید بخورد، شاید برای او اینها ضرر هم داشته باشد و یقیناً ضرر دارد «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظَّالِمينَ إِلاَّ خَساراً»(إسراء/۸۲) خسارت برمیدارد. هرچه چشم او میخواهد باز بشود ممکن است با یک نگاه تند به یک نفری که شاید مظلوم باشد باز چند تا حجاب جلوی چشم او بیفتد و دیگر چیزی نبیند، تا میآید گوش او باز بشود که صدای خدا را بشنود با شنیدن این مسائل از قبیل همین که فلانی به تو بد گفت و تو هم باور کردی، از این راه گوش وارد میشود، فوراً چندتا حجاب میافتد، چند تا پرده میافتد و از بین میرود، یعنی دیگر چیزی از سخنان الهی نمیشنوی. میآید شامهی او باز بشود و عطرهای معنوی را استشمام کند، چند تا از این آفات به او میخورد و شامهی او بسته میشود. میآید زبان او به حکمت باز بشود، یک مسائل واقعی و حقیقی را بگوید با کلام خود یک تشنجی به وجود میآورد، یک دعوایی به وجود میآورد..؛ حواس ماها هم نیست، یک کلمه میگوید، ممکن است یک کلمهی خیلی ساده گفته بشود و یک دعوایی پشت پرده به وجود بیاورد که خود طرف هم متوجه نباشد، اینکه میگویم زبان خود را حفظ کنید برای همینجهت است، این زبان شما دیگر به حکمت باز نمیشود. حالا دل شما هم که بدتر از همه، اگر در دل غِلی از مردم باشد، از مؤمنین باشد، اگر صفتی از صفات رذیله در آن باشد محال است که در آن حکمت وارد بشود. من یک وقت مثال زدم که یک ظرفی را پیش شیرفروش میبرید، این شیرفروش نگاه میکند میبیند کنار آن یک قدری نجاست چسبیده است، آن گوشهی ظرف یک قطره خون چسبیده است، به شما میگوید این ظرف را ببر تمیز کن و بیاور تا شیر بریزم. خدای حکیم در دل نجس، در دلی که گوشه و کنار آن نجاست چسبیده است میآید حکمت خود را میریزد؟ حالا خیلی شیرفروش مهربان باشد، میگوید پس این ظرف را اینطوری نگه دارد، چند قطره برای او میریزد که به آن نجاستها نخورد که شیر نجس بشود و به او میگوید حالا برو. اگر میبینید گاهی بعضی از افرادی که تزکیهی نفس نکردهاند، قلب نجسی دارند، قلب ناپاکی دارند، قلب ناسالمی دارند ولی یک چیزی هم میفهمند و یک چیزی میگویند آن مهربانی ذات مقدس پروردگار است و إلّا قاعدهی آن این است که نباید به آنها چیزی بدهند. اگر ظرف را شستی، انسانهایی در گوشه و کنار هستند که تحت تأثیر حرفها واقع میشوند، زبان آنها به بدگویی باز میشود، گوش آنها به بد شنیدن باز میشود اما در عین حال یک مقداری قلب آنها پاک است، قلب سالمی دارند، زبان آنها بد عمل کرده است، گوش آنها بد عمل کرده است، چشم آنها بد عمل کرده است، اگر در قلب اینها حکمت ریخته شد به زبان آنها دیگر جاری نمیشود، اگر بخواهد به زبان اینها جاری بشود باید علاوهی بر اینکه قلب پاک است، علاوهی بر این باید زبان اینها هم پاک بشود. چرا آب دهان مؤمن شفا است؟ برای اینکه هرچه از این زبان بیرون آمده است ذکر خدا بوده است، کلام خدا بوده است، حرفهای حکمتآمیز ائمهی اطهار بوده است، باید شفا باشد. چرا بعضی وقتها دهان واقعاً مایهی فساد است، بدترین میکروبها را دارد؟ برای این است که از این دهانی که فحش درمیآید، غیبت در میآید، بدگویی درمیآید، خراب کردن جامعه در میآید، اظهار اخلاق بد درمیآید، اسرار مردم را بیان میکند، این زبان نمیتواند زبان خوبی باشد، نمیتواند دهان خوبی باشد، حتی برای خود او هم ضرر دارد. بنابراین إنشاءالله کوشش بکنید تا جایی که برای شما میسر است به خصوص زبان شما؛ چون زبان «جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ»(بحار الأنوار، ج ۶۷، ص ۲۴۲) زبان شما پاک باشد، دل شما هم پاک باشد، دل شما سالم باشد، زبان شما هم سالم باشد که مردم از دست و زبان شما در ناراحتی نباشند تا آن وقت ببینید چه چیزی بیان می¬کنید، مینشینید با یک نفر صحبت میکنید و او منقلب میشود که حتی خود شما تعجب میکنید، من دیدم، حتی برای خود من، اتفاق افتاده است، میگویید من چیزی نگفتم که این شخص این طور منقلب شد، تمام گناهان را کنار گذاشت، تمام معصیتها را کنار گذاشت، تمام کارهای بد خود را کنار گذاشت، من چیزی نگفتم. تو نمیخواست چیزی بگویی، تو حتی اگر آب دهان خود را به پیشانی این شخص بزنی این همین طوری میشود.
۱۳- جدی گرفتن آفات و امراض روحی و عمل کردن به دستورات استاد
پس بنابراین إنشاءالله این مسائلی که به عنوان آفات روح و امراض روح عرض کردم، اینها را جدی بگیرید، عمل بکنید، حواس شما جمع باشد که اینها یک وقتی مایهی فساد نشود، مایهی عقبافتادگی شما نشود، شما را به عقب نیندازد و اکثر عقبافتادگیهای ماها در اثر همین است. گاهی میشود که مثلاً انسان سوار یک قطاری شده است و قطار دارد سریع میرود، این تا چه موقع تو را میبرد؟ تا وقتی که در آن کوپهی خود نشسته باشی، کار خلاف نکنی، در ایستگاه از قطار پیاده نشوی و بعد هم سوار نشوی، تا آن وقت است ولی اگر شما، چند مورد کارهای بدی در همان قطار کردید، شما را پیاده می کنند یا اگر پیاده شدید و دیگر سوار نشدید، به مقصد نمیرسید و إنشاءالله امیدوار هستیم خدای تعالی به همهی ما کمک کند که این مطالب را عمل بکنیم و باز سفارش میکنم تا جایی که برای شما میسر است تمرین بندگی خدا را بکنید و اجتهاد در موضوعاتی که مایهی عقبافتادگی شما میشود إنشاءالله داشته باشید.
«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین»