درس خصوصی غذای روح: جلسه دوازدهم
مرداد ۲۵, ۱۳۸۱درس خصوصی غذای روح: جلسه چهاردهم
مرداد ۲۵, ۱۳۸۱
جلسه سیزدهم:
موضوع اصلی: روح و غذای روح
موضوع فرعی ۱: بزرگترین رمز پیشرفت های روحی
موضوع فرعی ۲: فهمیدن استقلال روح از بدن
تاریخ:
۰۶ جمادی الثانی ۱۴۲۳ هجری قمری
۲۵ مرداد ۱۳۸۱ هجری شمسی
2002/08/16 میلادی
فهرست موضوعات:
۱- خصوصیات مهم غذای روح
۲- تغذیه روح مساوی است با اطاعت و بندگی خدا
۳- فهمیدن استقلال روح از بدن و تغذیه روح در حالت خواب
۴- جدا کردن شرایط روح از بدن
۵- رابطه روح و بدن در بیداری و خواب و مرگ
۶- فهمیدن استقلال روح و استراحت و گردش او در خواب
۷- فرق کسی که وابسته به بدن است و عالم ربانی در وقت خواب
۸- بدن انسان مثل لباس است و حقیقت وجود انسان روح اوست
۹- چرا خدا با بدن، انسان را در جهنم می اندازد
۱۰- بزرگترین رمز پیشرفت: شما روح هستید نه بدن
۱۱- مکاشفه علمی غذای روح است
۱۲- تغذیه دائمی روحی که از علائق بدنی جدا شده
۱۳- دائما روی این مسئله که شما روح هستید نه بدن فکر کنید
۱۴- معیار ارزش انسان پاکی و علم تقواست نه مسائل بدنی
۱۵- تمام حالات و حرکات بدن نمودار صفات روح شماست
۱۶- دعا
گزارش کوتاه این درس:
در این جلسه استاد عزیز در جمع دوستان اهل تزکیه نفس مهمترین مسئله در پیشرفت های روحی را فهمیدن استقلال روح از بدن بیان کردند؛ ابتدا فرمودند: غذای روح چیزی است که روح شما را رشد دهد و بندگی خدا مساوی است با غذای روح و به همین دلیل حتی در ماه مبارک رمضان حتی در حالت خواب روح شما تغذیه میکند و متذکر شدند که بدن فقط یک لباس برای شما میباشد و ارتباط بدن با روح در حالت خواب به وسیله روح نباتی برقرار است و بعد از مرگ این رابطه کاملا قطع میشود و متذکر شدند که روح جدای از بدن هم در حال تغذیه و رشد است و فهم و درک و بینایی و شنوایی، همه مربوط به روح است و با اصرار زیاد توصیه نمودند که دائماً روی این مسئله فکر کنید و مسائل و شرایط روح خود را از مسائل بدنی جدا کنید تا موفق به پیشرفت های روحی شوید و یک عالم ربانی که از علائق بدنی جدا شده است؛ بهترین زمانها برای او خوابیدن است که بدنش را مانند لباس در گوشهای میگذارد و با اختیار خودش به هرجا میخواهد برود میرود و استراحت میکند و بقیه این طور نیستند و لذا دائماً بر روی استقلال روح فکر کنید و عملاً هم آن را در زندگی خود پیاده کنید تا موفق شوید به استقلال کامل روح برسید.
متن کامل درس سیزدهم غذای روح
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
« الحمدلله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیّما علی بقیّةالله روحی و أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللّعنة الدائمة علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین»
۱- خصوصیّات مهم غذای روح
اگرچه مطالبی که در هفتههای گذشته گفته شد زیاد مورد توجه واقع نشد و با بعضی که بیشتر مأنوس بودم، احساس میکردم که زیاد استفادهای نمیکنند ولی به هر حال إنشاءالله در بین شما، افرادی هستند که مطالب را ولو به طور اشاره بگیرند و إنشاءالله استفاده کنند. من در قبل عرض کردم که غذای روح، چیزهایی است که روح را رشد میدهد، به طور کلی، هر چیزی که تغذیه میکند یا مایهی حیات او هست و یا مایهی رشد او است، اصلاً معنای تغذیه این است که یا رشد بکند و یا زنده بماند. هر چیزی که روح انسان را رشد میدهد یا روح انسان را زنده نگه میدارد؛ این، غذای روح است و برای روح غذا است.
۲- تغذیهی روح مساوی است با اطاعت و بندگی خدا
در شبانهروز در هر حال، روح انسان ممکن است تغذیه کند، حتی در عالم خواب، بعضی از افراد هستند که خیلی روح آنها زنده هست، اینها در خواب هم تغذیه میکنند. در ماه مبارک رمضان چون ماه رحمت است، خدای تعالی این چنین قرار داده است که روح انسان در عالم خواب، تغذیه بکند. در آن خطبهای که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در جمعهی آخر ماه رمضان فرمودند در آن خطبه گفتند: «نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ»(بحار الأنوار، ج ۹۳، ص ۳۵۶). غذای روح، عبادت است.
عبادت، آن طوری که در ذهن شما میآید نیست. عبادت باید یک فایده به انسان بدهد که آن غذای روح است و آن فایده این است که انسان بداند که باید بندهی خدا باشد. معنای بندهی خدا بودن این است که خدای تعالی، همهی مصالح شما را میداند و مهربان هم هست و چون مصالح را میداند و مهربان هم هست و به احدی ظلم نمیکند بنابراین هرچه میگوید باید اطاعت بشود.
شما نمیتوانید حتی پیش یک طبیب بروید و به او بگویید من میخواهم، بدن من سالم بشود ولی حرف تو را گوش نمیدهم، اطاعت تو را نمیکنم.
تغذیهی روح مساوی است با اطاعت و بندگی خدا.
بندگی غیر خدا، تغذیهی روح نیست؛ به خاطر اینکه غیر خدا، نه مصالح را میداند و نه همهی حرفهای او مطابق با حقیقت و واقعیت است، پس بنابراین بندگی و عبادت، تغذیهی روح است و غذای بسیار کاملی هم هست. پس روی این حساب، باید خدا را عبادت کرد.
۳- فهمیدن استقلال روح از بدن و تغذیه روح در حالت خواب
و در ماه مبارک رمضان نوم شما، خواب شما عبادت است، یعنی در خواب، شما دارید عبادت میکنید؛ در خواب، شما دارید تغذیه میکنید؛ یعنی غذا میخورید، روح شما تغذیه میکند. حالا تصور اینکه در خواب، روح، تغذیه میکند، چیست؟ ببینید روح در خواب از بدن جدا میشود، یعنی وقتی که انسان به خواب میرود، بدن او بیروح است. خدای تعالی در قرآن میفرماید که خدای تعالی آن کسی است که: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها»(زمر/۴۲)، وقتی که موقع مرگ انسان میرسد، خدای تعالی روح را از بدن جدا میکند؛ «يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها» موت در موقع خواب به وجود نمیآید، وفات به وجود میآید. موت؛ یعنی جدا شدن روح صددرصد از بدن و انقطاع روح از بدن، یعنی انسان وقتی که میمیرد ارتباط روح با بدن قطع میشود. در موقع خواب هم روح در بدن نیست ولی قطع هم نشده است؛ مثل یک ریسمانی است که به پای یک کبوتری بسته باشند و یک سر ریسمان را هم به سنگ بسته باشند، یک وقت هست آن ریسمان قطع میشود و کبوتر میپَرد ولی یک وقت هست که نه، آن ریسمان قطع نمیشود بلکه ریسمان بلند است، کبوتر میپَرد میرود و باز به همان سنگ برمیگردد، فرق خواب و موت این است: در موت، ریسمان قطع شده است؛ ارتباط قطع شده است، ارتباط هم که قطع میشود به خاطر یک عارضهای است که در بدن به وجود آمده است؛ قلب از کار افتاده است، مغز از کار افتاده است، یک کسالتی که منتهی به قطع آن ریسمان میشود به وجود آمدهاست ولی در موقع خواب آن کسالت نیست، آن قطع نیست، تَوَفّا هست، یعنی «يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ» فوت با موت فرق میکند.
فوت، یک نبودن موجود است ولی موت، جدا شدن روح از بدن است.
بنابراین اگر به شما گفتند که روح شما در موقع خواب تغذیه میکند و خواب شما عبادت است، دربارهی عالِم هم دارد، دربارهی مسائل مختلفی هست که نوم عبادت است معنای آن این است که روح به قدری مستقل است، به قدری باشخصیت است که غذای خود را در موقعی که از بدن هم جدا است دریافت میکند.
۴- جدا کردن شرایط روح از بدن
یک چیزی که من زیاد هم اصرار دارم که همهی شما متوجه بشوید و متأسفانه کمتر متوجه میشوید این است که شرایط روح، شرایط نفس، اینها را از بدن جدا کنید. بدن هیچ چیزی نمیفهمد، بدن هیچ لذتی، هیچ سردی، هیچ گرمی، هیچ ناراحتی ندارد، بدنی که روح ندارد، درد ندارد. شما گوسفند را میکُشید، بعد از کُشتن، دیگر گوشت او را هرچه قطعه قطعه کنید، در روغن تفت بدهید، هر کاری بکنید هیچ دل شما نمیسوزد که این حیوان دارد درد میکشد، اما همین حیوان وقتی که زنده است یک چاقو به او میزنید ناراحت هستید که چرا از بدن این دارد خون میآید، همین مسأله را دربارهی بدن خود هم عمل کنید. وقتی که بدن یک انسان مُرد، روح از بدن رفت و قطع هم شد، یعنی خود انسان از این لباس قطع شد، این دیگر چیزی باقی نمیماند. الآن که ما داریم مثلاً یک مطلبی را میشنویم، تحلیل میکنیم، بر معلومات خود میافزاییم در حقیقت این روح شما است که دارد اینها را درک میکند، روح شما است که دارد رشد میکند، بدن شما هیچ فرقی نمیکند، شما قبل از ورود در این جلسه، وزن خود را بکِشید وقتی هم که خارج میشوید وزن خود را بکِشید، با ترازویی که مثقال را میکِشد شما خود را وزن کنید، میبینید نیم مثقال هم اضافه نکردهاید! مگر یک چیزی خورده باشید که سنگینتر شده باشید ولی روح شما کلی ممکن است مطلب یاد گرفته باشد، کلی ممکن است رشد پیدا کرده باشد، دیدنیها همین طور است، شنیدنیها همین طور است، همه چیز همین طور است، در موقع خواب هم روح مستقل است، حالا درست است پای او را به این سنگ، این بدن، این لباس، هرچه میخواهید اسم آن را بگذارید، این مَرکب؛ تازه کلمهی مرکب هم خیلی کلمهی جالبی نیست، در خیلی جاها در روایات، در قرآن و اینها هم مَرکب نمیگویند، ولی ما چه کار کنیم، همین را هم دوستان به زور قبول میکنند وإلّا لباس، فقط بهترین تشبیه بدن برای روح مثل لباس است برای بدن، همین اندازه، وقتی که روح از این بدن جدا شد حالا چه خواب باشد و چه بمیرد «کما تنامون تموتون»(رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج ۲، ص ۲۳) چه انسان بمیرد و چه خواب باشد،
۵- رابطه روح و بدن در بیداری و خواب و مرگ
در خواب روح به بدن بند است، بند هم نه اینکه حالا داخل بدن است، نه، بند به بدن است و در موت آن بند قطع میشود، بند هم همان روح نباتی انسان است، روح نباتی چیزی نیست، یک رابطی است، یعنی در درخت هم آن روح نباتی هست، در هر موجود جانداری آن روح نباتی هست. روح نباتی: فهم، شعور، درک، حافظه، احساس، هیچ چیزی ندارد، یعنی انسان وقتی که خواب است مثل وقتی است که مُرده است، منتها با این تفاوت که پای روح انسان هنوز به این بدن، گیر است ولی در مرگ پای او به این بدن، گیر نیست، گیر او هم، همان روح نباتی است، همان غذای بدن را از معده گرفتن است و تبدیل به خون کردن و در قلب وارد کردن و به مغز رساندن و به تمام اعضای بدن رساندن، است. این یک کاری است، یک کارخانهای است، کارخانهی بیحسِ، بیدرک و بدون همه چیز است. در وقتی که خواب است نه چیزی یاد میگیرد، نه دردی احساس میکند، نه خوشی دارد، نه بدحالی دارد، هیچ چیزی ندارد ولی روح آزاد میشود.
۶- فهمیدن استقلال روح و استراحت و گردش او در خواب
مکرر عرض کردم که روح انسان وقتی در حال خواب از بدن خارج میشود، گاهی روح بدن را میگذارد و راحت میشود و به مرخصی میرود ولی ماها غالباً میخواهیم بدن را مرخصی بدهیم، بدن را میخواهیم در یک رختخوابی، آرام قرار بدهیم و او را راحت کنیم ولی این اشتباه است، مثل اینکه یک کبوتری را در قفس کردهاند و پای او را هم به گوشهی قفس بستهاند، یک مدتی درِ قفس را باز کردند که برود بچرخد و به همین قفس برگردد، انسان در حال خواب، اینطوری است. آن وقت در حال خواب وقتی که انسان این طوری شد، روح مستقل میشود. شما اگر تمام ریاضتها را بکشید برای اینکه به روح خود استقلال بدهید و او را از بدن جدا کنید و حساب او را جدا کنید و حساب بدن را جدا، به خیلی از حقایق میرسید.
مثلاً انسان، وقتی که میخوابد، با یک سرعتی دست به این جهت پیدا میکند که بدن خود را بردارد و یک جا بگذارد، مثلاً فرض کنید مثل کبوتری که در قفس است قفس خود را ترک بکند و هر جایی که دوست دارد برود، اختیار هم دست خود او است.
روح زنده است، روح همه چیز هست اما آنهایی که اینطوری نیستند وقتی میخوابند، هیچ چیزی نمیفهمند، تازه اگر یک خواب سر و دست و پا شکستهای ببینند، خیلی خوشحال هستند که بله، مثلاً فرض کنید ما پیغمبر اکرم را خواب دیدیم، علی بن ابیطالب را خواب دیدیم، نمیدانم چه کسی را خواب دیدیم، خواب هم صددرصد سر و دست و پا شکسته است، یعنی آن حقیقت خواب معلوم نیست.
اما اگر کسی توانست بفهمد که روح انسان مستقل است، اینکه میگویم مستقل است شما باید معتقد باشید که مستقل است، همه چیز روح انسان است، همه چیز نفس انسان است، همه چیز خود انسان است، این مستقل است.
اگر این را فهمیدید و روی این کار کردید، -اینکه من گِلهمند هستم که غالباً توجه ندارند واقعاً اکثریت دوستان به این معنا توجه ندارند- استقلال او را بفهمید، وقتی استقلال او را فهمیدید،.. -هیچ وقت شده است که شما وقتی لباس خود را دربیاورید کمتر بفهمید تا وقتی که لباس داشته باشید!؟ هیچ وقت شده است!؟ هیچوقت شده است وقتی که لباس دارید گوش شما بشنود ولی وقتی که لباس ندارید گوش شما نشنود!؟ هیچوقت شده است که وقتی لباس دارید، چشم شما ببیند ولی وقتی که لباس ندارید چشم شما نبیند؟! هیچوقت چنین چیزی نشده است! چرا حالا ما این طوری شدیم؟ بس که نگاه به لباس خود میکنیم، بس که در آینه نگاه میکنیم ببینیم صورت ما سیاه نشده باشد، یک لکهای پیدا نشده باشد، یک غدهی سرطانی پیدا نشده باشد، یک مرضی در آن پیدا نشده باشد! بینی او بزرگ نشده باشد! بینی او کوچک نشده باشد! نمیدانم رنگ او نپریده باشد! اینها است؛ بس که به این نگاه میکنیم، روح را از دست میدهیم.
۷- فرق کسی که وابسته به بدن است و عالم ربانی در وقت خواب
اگر یک نفری را شما ببینید که مدام لباس خود را درست میکند، مدام مواظب لباس خود است، میگویید این شخص در این مجلس چیزی نمیفهمد.
شما در همین مجلس خود ما، میبینید یک نفر مدام دکمهی خود را بالا و پایین میکند، مدام لباس خود را عقب و جلو میکند، مدام به فکر لباس خود است، حالا مردها کمتر ولی خانمها؛.. حالا یک جملهی معترضه در وسط عرض کنم، من تعجب میکنم: زن اهل تزکیهی نفس نباید؛ عرض میکنم نباید؛ این قدر زینت بکند! طلا به دست و گردن و گوش خود بیندازد! این کارها را دیگر کنار بگذارید؛ برای شماها بس است! من شنیدم که بعضیها مراحل خود را هم؛.. البته مراحل که التماس دعا! اصلاً ما دیگر کم کم میخواهیم بگوییم مراحل هیچ! چون میگوید من اهل تزکیهی نفس هستم!.. جواهرات و این چیزها مستحب است، واجب نیست! مستحب است که وقتی شوهر تو به منزل میآید، برای او استفاده کنی! بس.
کسی که دارد مدام به سر و گردن و عمامه و قبا و عبای خود میرسد..! مخصوصاً انسانهایی که یک بُعدی هستند؛ یعنی یک بُعد بیشتر ندارند، معلوم است که این اهل معنویت نیست! اهل روح نیست، به خود نمیرسد و بعد هم وقتی که خواب میرود روح او کجا برود؟! بیچاره! اینکه لباسهای خود را سر جالباسی گذاشته است که سالم است، در رختخواب، روی تخت، بالش زیر سر، لحاف یا پتو روی بدن که مبادا پای او سرما بخورد! همه چیز را رعایت کرده است و راحت خوابیده است، خب روح هم کاری ندارد، تا هم به بدن او دست میزنی میپرد و داخل بدن میآید، دیدهاید دیگر! گاهی شده است که انسان در خواب دارد میبیند در راه بسیار دوری هست و تا دست به او میزنند میپرد! همه چیز او بدن است، همه چیز او این یک دست لباس است. وقتی کسی این طوری شد و از بدن قطع نشد خواهی نخواهی وقتی هم میخوابد هیچ استفادهای نمیکند اما آن عالِم ربّانی که خود را از همه چیز پاک کرده است، تزکیه کرده است، این به بدن کاری ندارد. بهترین لذتها و بهترین وقتها برای او وقتی است که بخوابد.
۸- بدن انسان مثل لباس است و حقیقت وجود انسان روح اوست
شما الآن نسبت به بدن خود همین طور هستید، یعنی در بُعد حیوانی همین طوری هستید، لباس خود را درمیآورید و یک جایی میگذارید که آشغال در آن نرود، پرنده و حیوانات در آن نروند، یا آن را تا میکنید و یک گوشهای میگذارید یا سر جالباسی میزنید یا یک جای تمیزی که کثیف نشود و بعد شما دنبال کارهای خود میروید، در خانه هستید لباس خود را درمیآورید، خنک، مشغول کار میشوید، همین جهت را در روح خود هم پیاده کنید، این بدن را در رختخواب، جای تمیز میگذارید، یک پتو هم روی آن میکشید، بالش هم زیر سر او میگذارید که گردن او درد نگیرد، یک پتو هم روی او میکشید که اگر بادی چیزی آمد، سرما نخورد، اگر اتاق سرد است آن را گرم میکنید، حالا خواب است و انسان خواب سردی و گرمی نمیفهمد ولی شما اتاق را در یک درجهی حرارتی قرار میدهید و بعد میخوابید، پنجرهها باز نباشد که کوران بکند سرماخوردگی پیدا بکنید، این کارها را میکنید، وقتی همهی کارها را کردی و این را خواباندی، خود تو برو، {می گوید} خود من همین هستم! وای بر چنین کسی، خود تو همین هستی؟ پس وقتی این مُرد و آن را زیر خاک کردند، هیچ؟ بله دیگر. ببینید به کجا منتهی میشود؟! در خواب که هیچ، وقتی هم که مُرد، آن دیگر بدتر هیچ! یک کاری بکنید که روح شما استقلال پیدا بکند؛ یعنی تا خوابیدید نگویید میخواهم بخوابم که؛.. میخواهیم بخوابیم که چه؟! که خستگی بدن رفع بشود؛ بدن خسته نشده است! گوشت است دیگر؛ یک گوشت، چه خستگی دارد؟ شما یک ران گوسفند را بگیرید و مدام به دیوار بکوبید تا استخوان آن را هم بشکنید، چه میشود؟! هیچ، نه دردی احساس میکند، نه خسته میشود، نه هیچ چیز، این روح شما است که خسته شده است. شما یک صبح تا عصری بیل زدید، کار کردید، خیلی هم بدن شما درد گرفته است و خسته شدید، بدن شما خسته شده است یا روح؟ میخواهی بدن را جدا کن، تو روح را بیرون کن بعد ببین بدن چه میشود، هیچ چیزی نمیشود. بدن خسته نمیشود بلکه این روح است که خسته میشود. حالا خسته شده است آن را آزاد کن برود، بگذار این بدن..، شما اگر یک لباس ضخیم سنگینی پوشیده باشید، لباس ضخیم سنگینی پوشیدید، بلند شدید رفتید و عرقکنان به خانه آمدید، چه کار میکنید وقتی بخواهید این خستگی شما رفع بشود؟ لباس را درمیآورید، لباس گرم که اینطور عرق به سر و گردن شما ریخته است این را در میآورید، باشد، شما هم آن را درآوردید، بعد چه کار میکنید؟ بعد میگویید این لباس من خستگی خود را بگیرد تا من راحت بشوم؟! نه، لباس را درآوردی حالا یک مقداری خود تو خستگی میگیری، عیناً بدن همین طور است، بدن انسان مثل لباس انسان است، شما اگر توانستید برای،.. -مَرکب که میگویم تشبیه غلط یا بلکه ناقصی برای این جهت است! او روح مستقلی دارد و شما روح مستقل دارید، بدن شما روح مستقلی ندارد، دلیل آن این است که وقتی شما از داخل بدن بیرون میروی بدن نه میبیند، نه میشنود، نه میچشد، نه هیچ چیز دیگری ولی آن الاغ را وقتی میگذاری در آخور هم میخورد، هم میچشد، هم میبیند، لذا از این جهت میگویم بدن برای روح مَرکب است و مثال به مَرکب از باب این است که... ماها همان را هم تازه قبول نداریم، چطور قبول نداریم؟ وقتی که میآییم سر سفرهی غذا مینشینیم، خود ما میخواهیم غذا بخوریم، روح ما میخواهد غذا بخورد، یک چایی باید اول بدهیم، یک چایی آخر بخوریم، وسط کار خسته میشویم... یک آقایی روی منبر بود تا سه چهار سیگار نمیکشید نمیتوانست حرف بزند، ببینید چقدر قاطی کردیم، ما که میخواهیم حرف بزنیم یک لیوان آب جوش میآورند کنار دست ما میگذارند، قاطی کردیم، یعنی چه؟ اصلاً نباید قاطی بکنیم، اگر بر فرض مَرکب باشد، او آخور خود را ادامه بدهد و شما هم در مجلس تالار غذاخوری غذای خود را بخوری. ما در یک جایی برای نماز رفتیم یک آقایی بود که من پشت سر او نماز میخواندم بعد از نماز همان داخل محراب، دیدیم یک مُخَطَّع و یک بالش و اینها آن جا گذاشتند و او تکیه داد و یک چایی فوری آوردند برای او گذاشتند و یک سیگاری کشید، هنوز بین نماز مغرب و عشا هم بود، ببینید چقدر ما قاطی میکنیم؟ در مسجد غذا خوردنِ بدن، چه معنایی دارد؟ حالا ما میگوییم بدن ما با روح ما یکی هست و هر دوی ما با هم رفیق هستیم و یکی شدیم و بلکه ما میگوییم باشد، ولی او را مقهور بدن خود نکنید، روح شما مقهور بدن شما نباشد!.. الآن ماها اینطوری هستیم، همهی ما این طوری هستیم، همهی ما، تعارف نداریم؛ وقتی که میخوابیم بدن را برای اینکه ما را خسته کرده است نمیگذاریمش، بدن را برای این زمین نمیگذاریم، برای این میگذاریم که بدن ما خسته شده است و یک جای نرمی بخوابد؛ شما اگر روی تشک پَر قو خوابیدید، بعد از خواب، همینقدر که به خواب رفتید، دیگر هیچ فرقی نمیکند که روی سنگ باشید یا روی تشک آنچنانی و جای تمیز آنچنانی و سرما و گرما، هیچکدام از اینها را نمیفهمید، مثل لباسی که گذاشتید داخل یک اتاق گرم یا یک اتاق سرد یا یک اتاق تاریک یا اتاق روشن، هیچ فرقی نمیکند! این روح شما است که برای او فرق می¬کند، این شما هستید که سرما برای شما فرق میکند، گرما برای شما فرق میکند، سرما را شما میخورید منتها از طریق بدن.
۹- چرا خدا با بدن انسان را در جهنم می اندازد
چرا خدا میخواهد شما را در جهنم بیندازد؟ روح شما گناه کرده است، روح شما معصیت کرده است، روح شما کفر ورزیده است، برای اینکه از طریق بدن شما عذاب بکشید. لذا باز، شما را در همین قالب میکند، مثل کسی که روی لباس او بنزین ریختند و میخواهند او را آتش بزنند، میگویند او لباس خود را بپوشد که بگیرد. جهنم «وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ»(بقره/۲۴) چون آن بدن انسان «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ»(نساء/۵۶) این «لِيَذُوقُوا الْعَذابَ» برای روح است و بدن با آن سنگ که هر دو آتشگیره هستند فرقی نمیکند و إلّا آنها را ردیف همدیگر قرار نمیداد. اشکال کار در جهنم این است که روح را میکنند در همین بدنی که آتشگیره است. اگر در آن سنگ گوگرد هم بکنند که «وَ الْحِجارَةُ» را سنگ گوگرد میگویند، در آن هم بکنند شما عذاب میکشید، فرقی نمیکند.
۱۰- بزرگترین رمز پیشرفت، شما روح هستید نه بدن
پس روی این کار کنید، من نمیدانم چطوری بگویم، با چه قاطعیتی بگویم، که اگر این را کار نکنید هیچ پیشرفتی ندارید، بلکه عقب هم میافتید، روی این جهت کار کنید که روح شما غیر از بدن شما است، روح شما عیناً برای شما لباس است، همان اندازهای که برای لباس اهمیت قایل نیستید برای بدن هم اهمیت قایل نباشید لذا وقتی میخواهند شما را عمل بکنند، یک کسالتی دارید میخواهند شما را عمل بکنند فوری میگویند آقا بیرون برو، ما یک کاری با این لباس تو داریم. چرا، عبای آنچنانی و قبای آنچنانی و عمامهی آنچنانی را انسان حاضر نمیشود جلوی چشم او بگیرند پاره کنند، خود انسان را از داخل آن لباس بیرون میکنند و بعد آن را پاره میکنند، یک وقتی یک جایی از عبای من پاره شده بود میخواستم آن را بدوزند، گفتند: دربیاور، گفتم: چرا؟ همین جا بگیر بدوز، گفت: میگویند فقر میآورد، میگویند بد است! ما هم آن را درآوردیم، دادیم به آن شخص دوخت و بعد از اینکه دوخت به ما داد و ما هم پوشیدیم، اینطوری باشید.- اگر این کار را توانستید خوب عملی کنید، از لحظهای که میخوابید روح شما هر جا میخواهید میرود، اختیار دست خود شما است، اصلاً اختیار برای روح است، نه برای بدن. این رمزی است که من به شما دارم میگویم که فکر میکنم بیفایده باشد، من شاید از این جهت خیلی مأیوس باشم، شاید بیخود هم مأیوس باشم. صددرصد روی روح خود کار کنید که مثل خود شما باشد و بدن شما مثل لباس شما باشد، شب که میشود لباس را درمیآورید و کنار میگذارید، حالا لباس پارچهای را انسان، سر جالباسی میزند ولی این لباس را داخل رختخواب بخواباند، همین، از بدن بیرون میرود. آن وقت زمانی که از بدن بیرون رفت هم غذا میخورد... بعضی معتقد هستند در حالت خواب و مکاشفه انسان بهتر از حقایق اطلاع پیدا میکند تا در موقع بیداری. اکثر آنهایی که اهل معنا هستند در مکاشفه..، اسم آن را مکاشفه میگذارند وإلّا همان نیمهخواب است؛ خواب است؛ آن وقتی که روح یک انقطاعی از بدن پیدا کرده است.
۱۱- مکاشفه علمی غذای روح است
حالا یک بحث کوچکی، خیلی مختصر دربارهی مکاشفه برای شما عرض کنم: خیال نکنید مکاشفه یک مسألهی مهمی است، اولاً بهترین مکاشفه، مکاشفهی علمی است؛ یک چیزهایی در ذهن شما بیاید و برای شما کشف بشود که دیگران نمیتوانند چنین کشفیاتی داشته باشند، همان حکمتی که از قلب به زبان سرازیر میشود، همان حکمتی که در قلب پیدا میشود، اینها مکاشفه است.
مکاشفه یعنی کشف حقایق و مطالب علمی، این را مکاشفه میگویند. حالا شما مثلاً در عالم نیمه بیداری دیدید که کربلا رفتید، البته خواب کربلا هم ارزش دارد تا چه برسد به مکاشفهی آن، اما اینها کاری انجام نمیدهد. شما مکاشفهای کرده باشید که در محضر یک امامی نشستید و فقط به صورت او نگاه کردید، خوب است ولی غذای روحی برای شما نیست، چرا؟ به اینجهت که رشدی به روح شما داده نشده است.
مکاشفات علمی ارزش دارد؛ غذای روح است، مثلاً شما فکر میکنید: کوثر یعنی چه؟ ذهن شما میرود روی حکمت و خیر کثیر و فاطمهی زهرا در چه مرحلهای است، کلی این مطالب در ذهن شما رژه میرود، در بیداری باشد: مکاشفهی علمی است، در خواب باشد: مکاشفهی علمی است.
شیخ مفید با عُمر، در خواب یک بحث جالبی دربارهی معزول کردن ابی بکر از خلافت دارد که واقعاً آنهایی که در بیداری هستند و علمای بزرگ از این خواب استفاده کردهاند، غذای روحی برای همه شده است. شیخ مفید به عمر میگوید تو به چه دلیل میگویی ابی بکر مقدم است؟ که بحث مفصلی است، در کتاب زندگی شیخ مفید ظاهراً آمده است.
۱۲- تغذیه دایمی روحی که از علایق بدنی جدا شده
روح انسان وقتی که خود را از علایق بدنی جدا کرد هم در خواب غذا میخورد، هم در بیداری، جدا غذا میخورد، سفرهی خود را جدا میاندازد، هم در خواب و بیداری مشغول غذا خوردن است و غذای روح هم، هیچ وقت محدود نیست، شما میتوانید تمام اوقات خود را سر سفره بنشینید و غذای خود را بخورید و روح شما سیر بشود که البته سیر هم نمیشود؛ اینطوری تعبیر کنیم که شکم روح یک شکمی است که اگر تمام علوم اولین و آخرین را در آن بریزند باز پُر نمیشود و همین طور هم خواهد شد، یعنی ما دایماً هستیم و همین طور هم خواهد شد. روزی یک کلمه هم که یاد بگیریم باز هم باید بریزیم، جا دارد.
اگر گفتند «نَوْمُكُمْ فِيهِ عِبَادَةٌ» ببینید حالا به این معنا میرسید، شخص روزه دار، شخصی که بندهی خدا است در ماه مبارک رمضان نوم این عبادت است، یعنی وقتی خواب است... او کاری ندارد که بدن حالا یک گوشهای افتاده است، لباس خود را درآورده است یا لباس خود را درنیاورده است، مشغول ارتباط با پروردگار است، مشغول کسب حقایق و معارف است، پس بنابراین غذای خود را دارد میخورد و عبادت خود را دارد میکند «أَنْفَاسُكُمْ فِيهِ تَسْبِيحٌ» در همان خطبه دارد که نفس شما در ماه رمضان تسبیح است، یعنی چه تسبیح است؟ یعنی ثواب سبحان الله گفتن را به شما میدهند، یعنی تو داری خدا را تسبیح می¬کنی، آن را منزه میکنی از هر عیب و هر نقصی.
۱۳- دایما روی این مسأله که شما روح هستید نه بدن فکر کنید
پس این کار را إنشاءالله کوشش کنید که فراموش نکنید و راه آن هم همین است که دایماً فکر کنید که روح شما است که مسئولیت دارد، روح شما است که متعهد است، روح شما است که باید غذای معنوی بخورد، روح شما است که حیات ابدی دارد، اگر شما از بدن جدا شدید همه چیز دارید.
در این دنیا واقعاً انسان گاهی فکر میکند که هر چقدر هم در ناز و نعمت است و در سطح بسیار بالایی که باشد باز میبینید که مشکلاتی در گوشه و کنار آن هست، چرا؟ بهاینجهت که با بدن توأم است، بدن مشکل ایجاد میکند. شما اگر دارای فرزند میشوید، یک مُشت فرزندانی اطراف شما را میگیرند و مشکلاتی ایجاد میکنند همهی اینها مربوط به بدن است. اگر زن میگیرید، مشکلاتی از ناحیهی آنها نصیب شما میشود، مربوط به بدن است، یعنی مربوط به این است که شما روح خود را تحت نفوذ بدن خود قرار دادهاید! شخصیت داشته باش! آقا باش! خود را مستقل بدان؛ کاری نکن که الاغ تو سوار تو بشود، حالا اگر بگوییم مَرکب، گاهی میشود که الاغ سوار انسان میشود! گهی زین به پشت و گهی پشت به زین، انسان اینطوری میشود، ماها اکثراً اینطور هستیم. شما در شبانهروز چقدر به بدن خود فکر میکنید و چقدر به روح خود فکر میکنید؟ چقدر برای قیافهی بدنی خود اهمیت قایل هستید، چقدر برای قیافهی روح خود اهمیت قایل هستید؟
۱۴- معیار ارزش انسان پاکی و علم تقواست نه مسائل بدنی
بعضی از افراد را انسان میبیند دیگر، یک نفری رفته بود بینی خود را عمل کرده بود، میگفت بینی من بزرگ است، کلی ناراحتی و رنج کشیده بود و پول خرج کرده بود،.. که بینی او بزرگ است! همین شخص یک لحظه به این فکر نمیکند که آیا اخلاق او، انسانیت او، وجدان او در افراط است یا در تفریط است؟! بزرگ بودن بینی یا کوچک بودن بینی افراط و تفریط در بدن است دیگر، در لباس است ولی یک لباسی است که حالا آستین آن یک مقدار بلند است اما یک دفعه بنشین فکر بکن که این اخلاقیات تو آیا اشکالی دارد؟ احتیاج به عمل دارد؟ احتیاج به طبیب دارد؟ احتیاج به یک فردی یا ناصحی که تو را هدایت کند دارد؟
همین دیروز با یکی از دوستان صحبت میکردیم ایشان میگفتند: «هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكِيمٌ يُرْشِدُهُ»(بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۱۵۹) اصلاً هلاک است، هلاک یعنی چه؟ یعنی نابود است، ماها نابود هستیم، فکر میکنیم که یک انسان مهمی هستیم، نه، نابود هستیم، دلیل آن هم همین مسألهی جدا نکردن روح از بدن است و شخصیت ندادن به روح در مقابل بدن است و روح را بیارزش کردن و لباس را با ارزش کردن است، چون در لباس هم همینطور است. یک جا دو سه شب مهمانی بود، یک کسی شب اول با لباس معمولی رفت، دید به او اعتنا نکردند و دَم در او را نشاندند، فرداشب رفت یک دست لباس فاخر پوشید، همه گفتند حاج آقا بفرمایید بالا، او را بالا نشاندند و خیلی هم او را احترام کردند، این برنجها را برمیداشت و در آستین خود میریخت میگفت لباس خوب غذا بخور. حالا ماها اینطوری هستیم! ماها مدام به فکر بدن خود هستیم، من مرد هستم، من زن هستم، من نمیدانم چه هستم و امثال اینها که خود شما هم میدانید و حالاینکه خدای تعالی فقط و فقط خوب بودن را به علم و تقوا میداند، ارزش را به علم و تقوا منتهی کرده است «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»(حجرات/۱۳) تقوای هر کس بیشتر است، تقوا در تمام چیزها، تقوا یعنی روح انسان سالم باشد، تقوا یعنی روح انسان در راه صحیح حرکت کند، تقوا یعنی روح انسان، وجدان داشته باشد، تقوا یعنی روح انسان، شخصیت داشته باشد، آقا باشد، برای دنیا و برای مال دنیا خود را نکوبد، از بین نبرد! بیچاره نکند! این معنای تقوا است: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ»؛ در جای دیگر میفرماید: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»(مجادله/۱۱)؛ خدا بالا میبرد کسانی را که دارای علم هستند، دارای دانش هستند، چون همین دو چیز غذای روح است: تقوا و دانش. هرچه علم انسان بالا میرود، از غذای روح انسان رشد میکند؛ هرچه هم از مرضهای روحی که به آن اشاره کردم پاک میشود، تمیز میشود، به خاطر تقوا است، تقوا او را پاک میکند. هیچ جا نگفتهاند که گرامیترین شما در نزد خدا، زنها هستند، گرامیترین شما در نزد خدا، مردها هستند یا مثلاً ارزش برای مردها است و زنها ارزش ندارند، اینها نیست. انسان میتواند ثابت بکند که ارزش زنها بیشتر از مردها است و میتواند هم ثابت بکند که به یک جهات دیگر ارزش مردها بیشتر از زنها است چون تقریباً دو موجود هستند، همهی اینها هست. پس آنچه که انسان را ارزش میدهد؛ «لا فخر للعرب علی العجم» عرب بر عجم فخری نمیکند؛ «و لا للأبیض علی الأسود»؛ سیاه بر سفید، سفید بر سیاه فخری ندارد؛ انسان چاق بر انسان لاغر فخری ندارد. ممکن است ماها برای این چیزها ارزش قایل باشیم ولی از نظر دین و اسلام ارزشی نیست، انسان سفیدپوست با سیاه پوست، انسان زیبا با زشت، هیچ اینها مطرح نیست، چیزی که مطرح است روح شما است و خود شما و زیباییِ جمالِ روحی شما است و خود خدا جمیل است «یحب الجمال» و زیبایی را دوست دارد، زیبایی که خود او دارد، آن زیبایی که خدا دارد چیست؟ زیبایی روح است، زیبایی معنوی است، زیبایی صفات حمیده است. اگر در کسی این زیبایی پیدا شد خدا او را دوست دارد و آن کسی که این زیبایی را ندارد، این معنویت را ندارد خدا او را دوست ندارد.
۱۵- تمام حالات و حرکات بدن نمودار صفات روح شماست
به هر حال این مسأله را توجه داشته باشید چون اگر توجه نداشته باشید بحثهای گذشتهی ما و بحثهایی که شاید إنشاءالله در آینده میخواهیم انجام بدهیم همه بیفایده میشود، بهاینجهت که وقتی انسان به یک نفری میگوید که آقا باتقوا باش خیال میکند همهی آن مربوط به بدن است یا اگر میگویند خوب باش یعنی منظور همین مسائل ظاهریِ بدنی است. ببینید اینکه من میگویم بدن، بدن هیچ کاری نمیتواند بکند، بدن، نه میتواند دست به سینه جلوی کسی بایستد! نه میتواند، دست به کمر بایستد! چون دست به پشت گرفتن در مقابل افراد: تکبر است، دست در مقابل گذاشتن: تواضع است. این دست به پشت زدن و دست به کمر زدن و دست به سینه گذاشتن؛ اینها هیچ کدام مربوط به بدن نیست، بلکه مربوط به روح شما است. روح شما که متواضع است: دست خود را این طوری میکنید، روح شما که متکبر است: دست خود را به پشت خود میگیرید، روح شما که میخواهد مثلاً استراحت بکند: دست خود را به پهلوی خود میگیرد، نمیدانم، روح شما که میخواهد در مقابل یککسی مؤدب باشد ممکن است دوزانو بنشیند، میخواهد راحت باشد چهارزانو مینشیند، همهی اینها دیگر مربوط به روح است، مربوط به بدن شما نیست، حواس شما پرت نشود، بالأخره مربوط به روح شما نیست. پس کوشش کنید در شب و روز مشغول اینچیزها باشید که اینها را از هم جدا کنید و إنشاءالله جدا خواهد شد و امیدوار هستیم که خدای تعالی به همهی ما کمک بکند که واقعاً خود را بشناسیم که «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(بحار الأنوار، ج ۲، ص ۳۲) کسی که خود را بشناسد... همه میگویند: این «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ» یعنی مثلاً ما این شکلی هستیم... در آینه نگاه کنیم مثلاً چطوری هستیم، چه کار بکنیم و از این قبیل چیزها، نه، نَفس خود را، یعنی خود را از بدن جدا کن و بعد آن را بشناس تا خدا را بشناسی.
«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین»
۱۶- دعا
خدایا به آبروی ولیّعصر توفیق معارف حقهی اسلامی را به ما مرحمت بفرما. خدایا شناختی که باید ما از خود و از بدن خود و از هر چیزی که تو خلق کردهای داشته باشیم به ما مرحمت بفرما. معرفت ما را کامل بفرما. فرج امام زمان ما که همهی این مشکلات مربوط به غیبت آن حضرت است برسان. خدایا همهی ما را از اصحاب و یاران آن حضرت قرار بده. قلب مقدس ایشان را از ما راضی بفرما. مشکلات ما برطرف بفرما. توفیق تزکیهی نفس به همهی ما مرحمت بفرما. اموات ما غریق رحمت بفرما.
«و صلی الله علی سیدنا محمد و آله أجمعین»