درس بیست و نهم از ۳۶ درس تزکیه نفس
تیر ۱۹, ۱۳۸۳درس سی و یکم از ۳۶ درس تزکیه نفس
تیر ۱۹, ۱۳۸۳
درس سی ام از ۳۶ درس تزکیه نفس
موضوع اصلی: تزکیه نفس
موضوع فرعی ۱: مرحله محبّت
موضوع فرعی ۲: شرایط مرحله محبّت
تاریخ:
۲۰ جمادی الاول ۱۴۲۵ هجری قمری
۱۹ تیر ۱۳۸۳ هجری شمسی
2004/07/09 میلادی
فهرست موضوعات:
۱- تقوا و عبادات ما باید به خاطر محبت به خدا، خوف از خدا و شکر از او باشد
۲- محبت الهی باید با خوف از او و محبت به ثواب الهی همراه باشد
۳- ثواب و نعمتها وعظمت الهی را بیارزش تصور نكنید
۴- تمام چيزهایی كه متعلق به خداست بايد حتماً دوست داشته باشید
۵- باید محبت متمرکز به خدای تعالی باشد
۶- نميتوانيم به خدای تعالی مستقيم اظهار محبّت كنيم
۰۷- انحراف وهابیت در واسطه ندانستن اهل بیت علیهم السلام
۸- معنای تمرکز محبت به خدا این است که آنچه ارتباطش با خدا بیشتر است بیشتر دوست داشته باشیم
۹- محب خدا به همه چیز راضی است
۱۰- عبادات را به قصد اظهار محبت به خدا انجام دهید نه رفع تکلیف
۱۱- مشکل بودن تمرکز محبت به خدای متعال
۱۲- حضرت ابراهیم امضای خلیل بودن را گرفت
۱۳- عشق حضرت ابراهیم به خدای متعال ومحبت الهی به او
۱۴- اگر محبتتان به خدا متمرکز شود با همه چيز عشق میكنيد
۱۵- بهشتت از همین مرحله محبت شروع می شود
۱۶- خيلي كم هست در بين ما كه خدا را آن طوری كه شأن خداست و عظمت او ايجاب میكند دوست داشته باشد
۱۷- خدا حضرت زهرا را در دنیا قرار داد برای اکرام ما
۱۸- عظمت حضرت زهرا سلام الله علیها
۱۹- با مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها و شهادتش دنیا تاریک شد
گزارش کوتاه این درس:
در این مبحث استاد بزرگوار مطالب مهمی در خصوص مرحله محبت مطرح فرمودند.
ایشان ابتدائا بیان داشتند که محبت داشتن به خدای متعال هیچگونه منافاتی با ترس و خوف از خدا و محبت به ثواب الهی و شکر از نعمت های الهی ندارد و بلکه باید اینها با محبت الهی توام باشد و سپس فرمودند خیلی مهم است که در این مرحله، محبت سالک الی الله متمرکز ذات اقدس الهی باشد و هر چیزی را که در ارتباط با خدا باشد را دوست و آنچه ارتباطش بیشتر است را بیشتر دوست بدارد.
استاد درادامه ضمن تذکر مشکل بودن تمرکز محبت به خدای متعال اما ممکن بودن آن نمونه هایی از محبت حضرت ابراهیم به خدای متعال را ذکر و فرمودند که با مرحله محبت بهشت حقیقی انسان شروع می شود.
استاد در پایان ضمن بیان معارفی در عظمت حضرت زهرا سلام الله علیها با ذکر مصیبت آن حضرت مطالب را پایان دادند.
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسول اللّه و علی آله آل اللّه لاسیّما علی بقیةاللّه روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدّائمة علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.
«اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم، ومَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» (طلاق /۲،۳).
۱- تقوا و عبادات ما باید به خاطر محبت به خدا، خوف از خدا و شکر او باشد
در هفتههای گذشته بحث ما دربارهی خوف از خدا و رجاء به رحمت پروردگار و محبّت به ثواب الهی و بالاخره؛ قدم به قدم در راه سیر و سلوک؛ تشدید تقوا و نگهداری خود از گناهان و اشتباهاتی که طبعاً بشر در اثر غفلت، در او بوجود میآید، عرایضی است، عرض شد.
عبادتهای ما، عرض کردیم؛ هم باید به خاطر محبّت به ثواب باشد هم به خاطر خوفی که در اثر عظمت پروردگار برای بندهی خالص خدا مشهود است باشد و هم عبادت باید بخاطر شکری که در مقابل نعمتهای الهی در گذشته بوده و نعمتهایی که خواهد بود و وعده داده شدهاست؛ انجام شود و بالاخره تقوای انسان که همان نگه داشتن خود از تمام کارهای خلاف و افکار خلاف و عقاید خلاف، انسان باید خودش را از همهی اینها به خاطر محبّتی که به خدا دارد خودش را نگه دارد،
۲- محبت الهی باید با خوف از او و محبت به ثواب الهی همراه باشد
بحث امروز ما، یک بحثی است بسیار دقیق و انشاءالله دوستان باید دقت کاملی بکنند و اشتباه هم نکنند.
ما در گذشته کسانی که به مرحلهی محبّت وارد میشدند؛ چون بنای توضیح کامل نبود و با اشارهای عبور میکردیم، شاید مطلب خوب به دست آنها نیامده باشد. ولی امروز میخواهم عرض کنم کسانی که از خدا و از عظمت پروردگار نمیترسند! کسانی که شاکر نعمت پروردگار نیستند! کسانی که امید به رحمت پروردگار ندارند، کسانی که محبّت به ثواب خدا پیدا نمیکنند، اینها از دایرهی سالکین الی اللّه خارج هستند؛ بلکه باید همهی اینها باشد و هیچ منافاتی با اینکه انسان اعمالخود را برای خدا و محبّت به پروردگار انجام بدهد ندارد.
اوّل چیزی که در بحث امروز گفته میشود بعد از همهی این مقدمات که در جای خود باید انجام شود؛ این است که یک سالک الی اللّه اگر بخواهد از راه سریع، به خدا برسد که شاید در اذهان بیاید که این راه غیر از راههای دیگر است و راهِ محبّت به خدا را جدا کنیم با راه کسانی که برای محبّت به ثواب کار میکنند؛ در یک عنوان این همه راههایی که گفتم با محبّت خدا یکی است، یعنی آن کسی که خدا را دوست دارد اگر از عذاب الهی نترسد، اگر عظمت پروردگار او را نترساند، اگر ثوابهای الهی را، برای آنها؛ ارزش قائل نباشد، اگر امید به رحمت پروردگار نداشته باشد، محبّت او، محبّت غیرعقلایی است و محبّتی است که خدا آن را دوست ندارد.
«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمْ اللَّهُ»(آلعمران/۳۱)، بگو ای پیغمبر اگر خدا را دوست دارید، اگر میخواهید خدا شما را دوست داشته باشد، اگر میخواهید خدا از شما راضی باشد و شما هم از خدا راضی باشید، از من پیروی کنید که پیغمبر هستم، از من پیروی کنید حالا به هر عنوانی که باشد.
تبعیّت، پیروی کردن و پیروی از پیغمبر، نه در اعمال تنهاست بلکه در خوف پیغمبر از خدا، بلکه در امید پیغمبر به رحمت پروردگار است. وقتی که پیغمبراکرم در آن روز دوشنبه، جناب عزرائیل خدمت ایشان رسید، فرمود دست نگهدار تا برادرم جبرائیل بیاید. جبرائیل به محضر ایشان مشرف شد. چیزی که پیغمبراکرم از جبرائیل میخواست این بود که آیا شفاعت امت، ورود امت به بهشت؛ آیا امّت او به آن ثوابهایی که به وسیلهی شفاعت ممکن است نصیب آنها بشود؛ وعدهی الهی داده شدهاست یا نه؟
ببینید؛ پیغمبراکرم امید به ثواب، آن هم برای امّت، پیغمبراکرم، محبّت به ثواب برای امت دارد. وقتی که این بشارت داده شد که «وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى»(ضحی/۵) آنقدر خدا به تو عنایت میکند تا اینکه تو را راضی کند و تو راضی شوی و امام علیه الصلوة و السلام در ذیل این آیهی شریفه میفرماید: به خدا قسم پیغمبراکرم تا یک نفر از معصیتکاران؛ از کسانی که ممکن است وارد بهشت شوند؛ وجود داشته باشد و شفاعت بکند راضی نمیشود؛ یعنی راضی نمیشود تا آنکه همهی افرادی که میتوانند وارد بهشت شوند، ممکن است وارد بهشت شوند، وارد بشوند؛
۳- ثواب و نعمتها و عظمت الهی را بیارزش تصور نکنید
بنابراین یک فرد سالک الی اللّه نگوید من برای ثواب کار نمیکنم و ثواب الهی را بیارزش تصور نکند!.. نگوید من از خدا نمیترسم و عظمت پروردگار را در نظر نگیرد و فکر کند این یک راه جدایی است!
عظمت پروردگار، باید آنچنان باشد، همانطوری که قبلاً مثل زدم اگر یک بزرگی، یک شخصیتی؛ به تمام معنا هم مهربان؛ ولی انسان در مقابل او میلرزد، چون عظمت دارد و برای او احترام قائل است.
نگوید که من نعمتهای الهی را ندیده میگیرم! شکر یعنی چه؟!
حضرت ابراهیم؛ از خصوصیات ایشان این بود که شاکر بود، باید شکر کرد، باید قدردانی بکنیم، باید اجر برای نعمتهای الهی بگذاریم، همهی اینها که بود، بعد باید با یک تمریناتی که
۴- تمام چیزهایی که متعلق به خداست باید حتماً دوست داشته باشد
متأسفانه تا بهحال آنچه که ما فشار آوردهایم که این مرحلهی آخر، این راه صحیح توأم با راههای گذشته در بین افراد بخواهد انجام بشود؛ مشکل بوده یا نشدهاست و آن ایناست که انسان، آنچنان محبت او، متمرکز به ذات مقدس پروردگار شود که هیچ چیز را جز خدا دوست نداشته باشد. نه اینکه ثواب خدا را دوست نداشته باشد! ثواب خدا هم مال خداست، نعمتهای خدا هم مال خداست؛ اگر چیزی را انسان دوست داشته باشد تمام چیزهایی که متعلق به اوست باید حتماً دوست داشته باشد؛ محال است که انسان خدا را دوست داشته باشد، بندگان خدا را دوست نداشته باشد! محال است که انسان خدا را دوست داشته باشد؛ بهشت خدا را دوست نداشته باشد! محال است که انسان خدا را دوست داشته باشد ائمهی اطهار؛ فاطمهی اطهر؛ پیغمبراکرم؛ اینها را دوست نداشته باشد! محال است.
شما اگر حتی یک محبوبی دارید؛ -در محبّتهای مجازی هم این چنین است، که اگر یک محبوبی دارید- لباساو گوشهی اتاق باشد، شما لباس او را تا میکنید، میبوسید و حال اینکه این لباس با لباسهای دیگر فرقی ندارد!
شما وارد حرم مطهر علی بن موسی علیه الصلاة و السلام میشوید؛ حضرت، چه شما ایشان را ببینید چه نبینید؛ میبینید درب حرم را میبوسید، ضریح را میبوسید، هر چه متعلق به آن حضرت است میبوسید...
این محبت از محبتها جداست ---------------- حب محبوب خدا حب خداست
۵- باید محبت، متمرکز به خدای تعالی باشد
پس این مقدمات را انسان باید داشته باشد تا محبّتاو متمرکز به خدا بشود، محبّت انسان اگر به خدا متمرکز شد معنایآن این است که انسان خدا را دوست دارد؛ وقتی شخصی وارد حرم علی بن موسی الرضا میشود:
-آقا تو طلا را دوست داری؟!
-نه!
-نقره را دوست داری؟!
-نه!
ضریح را دوست داری؟!
-نه!
-پس چرا اینها را میبوسی!؟
-من علی بن موسی الرضا را، دوست دارم. اینها متعلق به علی بن موسی الرضاست.. .
۶- نمیتوانیم به خدایتعالی مستقیم اظهار محبّت کنیم
به طور کلّی محبّت مستقیم به خدا، در یک بُعد معنا ندارد، خوب دقت کنید، یعنی اگر ما بخواهیم اظهار محبّت کنیم، نمیتوانیم به خدایتعالی مستقیم اظهار محبّت کنیم! بلکه اظهار محبّت ما باید در مرحلهی اوّل به اولیاء خدا باشد.
ما ببینیم در زیارات، در روایات، و حتی از نظر عقل اینطور است که: من احبکم فقد احب اللّه -خوب دقت کنید- کسی که شما را دوست دارد، ای خاندان عصمت، «کمن احب اللّه»: مثل اینکه خدا را دوست داشته باشد، نفرموده!؛ فرموده: قطعاً خدا را دوست داشتهاست.
اظهار محبّت به امام عصر، همان اظهار محبّت به خداست. اگر شما دستِ یک عالمی را میبوسید شما از گوشت و پوست و استخوان؛ خوش تان میآید؟! ابدا! چرا دست این آقا را مثلاً میبوسید؟ میگویید خوب او را دوست دارم. این دست که گوشت و پوست و استخوان است! میگویید: نه این دست اوست؛ متعلق به اوست؛ متعلق به روح پاک عالمانهی اوست.
ما اگر امام عصر ارواحنافداه را دوست داریم، به خاطر ایناست که او دست خداست، به خاطر این است که او عین خداست، به خاطر این است که او چشم خداست، به خاطر ایناست که او لسان خدا است،
۷- انحراف وهابیت در واسطه ندانستن اهل بیت علیهم السلام
وگرنه همانطوری که بعضی افراد خیال میکنند، بهترین نمونهی آن وهابیّت منحرف است! پشت کردهاست به ضریح پیغمبر و جسارت به قبر پیغمبر میکند و مردمی که میخواهند به این وسیله اظهار محبت به پیغمبراکرم بکنند و راهِ دیگری هم برای اظهار محبّت عملی ندارند، میبینی اینها را کنار میزند، میگوید: این حدید است! این آهن است! خیال میکند ما نمیفهمیم که این ضریح از آهن است یا از چوب است یا از هر چه!
-این چیزی نیست که شما آن را دوست داشته باشید!
-نه همه چیزی که ما باید آنرا دوست داشته باشیم و در اختیار ماست فعلاً همین است!
اگر قبر مطهر حضرت را آزاد بگذارید؛ اگر حضرت رسول اکرم از قبر بیرون بیایند؛ دست مبارک ایشان و بدن مبارک ایشان؛ این چیزی است که ما به آن اظهار محبّت میکنیم و به کی اظهار محبّت میکنیم؟
۸- معنای تمرکز محبت به خدا، این است که آنچه ارتباط آن با خدا بیشتر است، بیشتر دوست داشته باشیم
به پیغمبر!
بچهای کنار کوچه نشسته بود، پیغمبراکرم فرمود:
-من را بیشتر دوست داری یا مادر خود را؟
-گفت شما را،
-من را بیشتر دوست داری یا پدر خود را؟
-گفت شما را،
-من را بیشتر دوست داری یا خودت را؟
-گفت شما را،
-من را بیشتر دوست داری یا خدا را؟
-گفت اللّه، اللّه... شما را که دوست دارم به خاطر خدا دوست دارم،
فرمود از این بچه محبت را یاد بگیرید:
«من احبَّکم فقد أحبَّ اللّه و من ابغَضَکم فقد ابغضَ اللّه»؛ محال است یک معصیتکار؛ معصیتکارِ واقعی که خدا را دوست داشته باشد؛ حسین بن علی را دوست داشته باشد، صد درصد اطاعت پروردگار را نکند!
محال است کسی که تقوا ندارد، بتواند خدا را دوست داشته باشد. دوست داشتن!.. باید از همین راه وارد شد، انسان، محبت او متمرکز به خدا میشود. اگر چیزی ارتباطی با خدا نداشت تو آنرا دوست داری؟! بچهی خود، چطور؟! نه، زنخود چطور؟ نه! خانه و کاشانهات چطور؟ نه، ارتباطی با خدا ندارند، اگر یک وقت هم به عنوان درس به ما؛ چون قرآن همهی آن درس است؛ حضرت نوح.. -علی بن موسی الرضا میفرماید- پسر خود او بود؛ آخر «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ»(هود/۴۶)! بعضیها میگویند، بعضی از مفسرین گفتهاند که این پسر او نبودهاست و نمیدانسته که او پسر ایشان نیست، لذا خدا فرمود: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ»، ولی حضرت رضا در کتاب معانیالاخبار میفرماید: نه فرزند خود او بود، اما اهل او نبود! فرزند است، غرق شده، حضرت نوح بعد از غرق شدن هم گفت؛ قبل آن نگفت. در مقام مناجات و گله، گفت خدایا تو به من وعده کردهای که اهلمن را نجات میدهی، «إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی»(هود/۴۵) پسر من، اهل من بود، خدا با غضب، تنبیهانه، تدریسانه: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ، إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ ... إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنْ الْجَاهِلِینَ»(هود/۴۶)؛ تو چرا جهل را برای خودت شعار قرار دادهای؟ من موعظهات میکنم جزء جاهلین نباش، امّا یعقوب چهل سال برای فراق یوسف گریه میکند خدا تعریف او را هم میکند، چرا؟ به خاطر اینکه یوسف ارتباطی با خدا داشت. یوسف؛ ضریح امام رضا از باب تشبیه بود، شما اگر ضریح امام رضا را در بغل گرفتید یک ساعت، دو ساعت بوسیدید، هیچکس نمیگوید چرا؟! اما اگر رفتید یک طلای مغازهی زرگری را، طلای نابتر و عیارتر آن را هی برداشتید بوسیدید، میگویند یا دیوانه است، یا خیلی محبّ دنیاست! خیلی نفهم است! اینطور صحبت ها می کنند! چرا؟! این هم طلاست، آن هم طلاست! این هم نقره آن هم نقرهاست! اگر اینطوری فکر کنید باید شما را از دایره اسلامیت و سیر و سلوک بیرونتان کرد!
محبّت، تمام آن به خدا.. کجا معلوم میشود که محبّت من، همهی آن به خداست؟ وقتی که یک چیزی جنبهی خدایی ندارد؛ به طرف شما هم آمدهاست، شما آنرا دوست ندارید! به خاطر چی من تو را دوست داشته باشم؟ برای چه؟!
وارد مقبرهی -مثلاً- فرض کنید یکی از دشمنان خاندان عصمت و طهارت شدهاید. در آنجا ضریح همین ضریح است، حرم تقریباً همان حرم است، در همان دَر است، اما اگر آزاد باشید شاید آب دهان بریزید روی آنها، لعن میکنید، نفرین میکنید، با نفرین و لعن و تبری، از آنجا بیرون میآیید و قرب به خدا پیدا میکنید، این معنای تمرکز محبت شما به خداست، در همان جا همین طور باشید و در همه چیز همین طور باشید، همه چیز.
شما فرزند خود را دوست داشته باشید امّا فرزندی را دوست داشته باشید که ارتباط او با خدا بیشتر باشد. رفیق را دوست داشته باشید؛ رفیقی که با خدا مرتبط باشد. شما میتوانید زن؛ مال، ثروت هر چه که خدا خلق کرده به خاطر خلقت او از طرف پروردگار و مخلوق بودن او، او را دوست داشته باشید. دوست شما یک شربتی درست کرده آورده، دست شما دادهاست، الان هم زیاد شربت میل ندارید اما این شربت را میخورید چون او درست کردهاست.
من یک عاشقی را دیدم، کنار معشوق خود نشسته بود، آن معشوق خیار را خورد، ته خیار را در پیشدستی گذاشت، آن عاشق برداشت و خیلی هم خوشش آمد، به او گفتم چرا نخوردی؟ گفت تلخ بود؟
-تو تلخی احساس کردی؟
-نه، آن شیرینی که من از این ته خیار احساس کردم از هیچ شیرینی این شیرینی را احساس نکردم!
اینطوری است. خدا رحمت کند مرحوم حاج ملاآقاجان را، یک وقتی یک دردی داشت، ناراحتی داشت، گفتم حال شما چطور است؟ گفت اگر انسان دوستی داشته باشد حالا آمده انسان را در بغل گرفته فشار میدهد آن مختصر دردی که به انسان وارد میشود، از آن ناراحت میشود؟ لذت میبرد! محبّت به خدا این کار را میکند.. از همه چیز لذت میبرید، شما فکر نکنید که این فرد چه ارتباطی با خدا دارد! مخلوق خداست، با آن دیدی که از جانب خدا برمیگردد؛ یعنی محبّت خود را متمرکز بکن به خدا برگردان، این خورشیدی که وصل شده به نور حقیقی پروردگار، وقتی برمیگردد همه چیز برای او نور میشود، یک دوستی داشتیم در جوانی این عاشق بود، محبت زیادی به خاندان عصمت و طهارت داشت و دوست خدا بود، در را میبوسید، دیوار را میبوسید، زمین را میبوسید، میگفتم چه احساسی داری؟ میگفت همهی اینها مخلوق پروردگار من هستند، وقتی که انسان شربتی که یک دوست برای انسان میآورد انسان با یک لذت دیگری میخورد تا یک شربتی را همان شربت یک دشمن برای انسان بیاورد، من یک وقتی خودم این را در کتاب خود نوشتم و واقعاً هم اینطور است، از یک نفری خوشتان میآید وقتی که اسم او را میبرید دهان شما شیرین میشود، به قول باباطاهر میگوید: چو ذکر دوست میگویم دهانم میشود شیرین، دهان انسان شیرین میشود؛ میگویید نه!؟ صبح برخیز صد مرتبه -ذکر نمیخواهم به شما بگویم- بگو یا فاطمه، یا فاطمه، اشک محبت تو، اشک شوق تو جاری میشود، اگر به مصائب آن فکر کنی، اشک تو به خاطر حزن تو جاری میشود، کمکم میبینی دهان تو شیرین شد، تمام وجود تو یکپارچه نور شد، یک محبت فوقالعادهای برای تو ایجاد شد امّا یک چند روز بنشین یک کسی که دشمن است با تو، دشمنی را ما هنوز خوب احساس نمیکنیم؛ یاد بیاورید آنچه که بر فاطمهی زهرا سلام الله علیها آن لعین انجام داد با آن فکر اسم آن را ببرید دهان شما قطعاً تلخ میشود، عجیب است ها، تلخی، تلخی باصطلاح مُلکی احساس میشود، شیرینی ملکی احساس میشود، تجربه شده، تجربه کردند، « وَعَينُ الرِضا عَن كُلِّ عَيبٍ كَليلَةٌ»،
۹- محب خدا به همه چیز راضیاست
انسان اگر محبّت داشته باشد، هر چه که مربوط به خدا باشد انسان میبیند که آن را دوست دارد، خوب میبیند، چرا امروز هوا گرم شد؟ چرا امروز سرد شد؟ این چراها مال غفلت است نمیگویم مال بیمحبتی به خداست، اما اگر بدانی خدا این کار را کردهاست؛ قربان تو بشویم، فدای تو بشویم، هر چه تو میکنی خوب است، هر کاری که تو میکنی خوب است، حضرت سیدالشهداء در گودی قتلگاه در سختترین لحظات عذاب میگوید: «رضاً برضائک»، یعنی من خشنودم چون تو خشنود هستی، تو راضی هستی من هم راضی هستم، «تسلیماً لامرک لامعبودک سواک»، پس محبّت باید این فایده را داشته باشد که انسان را به تمام چیزهایی که خدا داده علاقمند کند، هر چه در عالَم هست، هر چه در دنیا هست، هر چیزی که از نظر ما زشت است یا زیبا، همهی آن خوب است و مال خداست و باید در مناجات محبّین بگوییم: «من ذا الذی ذاق حلاوة محبتک، فرام منک بدلا»، بدل دارد مگر خدا؟ خدای مهربان!
۱۰- عبادات را به قصد اظهار محبت به خدا بخوانید، نه رفع تکلیف
«مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»(انعام/۱۶۰) تو یک قدم در راه محبّت به خدا بردار؛ خدا ده قدم به طرف تو میآید، تو یک اظهار محبّت به خدا بکن؛ خدا ده قدم اظهار محبّت به تو میکند. نماز را با محبّت به خدا بخوان؛ نه اینکه برای رفع تکلیف بخوانید. این مطلب را من به شماها میگویم اگر برای رفع تکلیف باشد، میگوییم نماز اول وقت بخوانیم تا راحت بشویم ولی اگر برای محبّت به خدا باشد منتظر میشویم قبل از اذان نشستهایم در مسجد، یا هر کجا گوش به اذان هستیم که اذان بگویند و با خدای محبوب خود دو کلمه حرف بزنیم، او با ما حرف بزند، ما با او حرف بزنیم،
۱۱- مشکل بودن تمرکز محبت به خدای متعال
البته این کار یعنی تمرکز محبّت به خدا و از خدا برگشتن محبّت به موجوداتی که خدا خلق کرده خیلی مشکل است، شاید همه نتوانند! کجا انسان میتواند خدا را بیشتر از زن خود دوست داشته باشد؟! کجا میتواند از فرزند، خدا را بیشتر دوست داشته باشد!؟ بیشتر از خانهی مجلل خود، خدا را دوست داشته باشد!، بیشتر از آنچه که زندگی و حیات ظاهراً به او داده خدا را دوست داشته باشد؟ نمیشود! ولی نه میشود، میشود و خیلیها هم با زحمات زیادی که خودشان را ساختند و تربیت کردند این کار را انجام دادند. حضرت ابراهیم خلیل که جانما به قرباناو، پدر پیغمبراکرم، جدّ ائمهی اطهار، حضرت ابراهیم خلیل، آمده در میان یک بیابانی ایستاده، میبیند گوسفندها از سر آن کوه تا آن سر کوه همه مال حضرت ابراهیم هستند، ثروت زیاد که حساب آن را ندارد حضرت ابراهیم، از چوپان پرسید اینها مال کی هست؟ گفت مال یک آقایی است به نام ابراهیم خلیل، این گوسفندها مال اوست، ثروت زیاد، مال و منال فراوان، ولی کسی، هر چه کار میکند، فعالیت میکند، هر چه اطعام میکند، هر چه مهمانداری میکند کسی به یاد خدا نیست، یک صدایی در کوه طنین انداخت «سبوحٌ قدوس ربّ الملائکة و الروح»، کی هست که اسم محبوب من را میبرد آن هم با عظمت!؟ چقدر انسان خوشحال میشود که اگر انسان دوستی دارد او را، از او تعریف کنند. من یک وقتی پیش بعضی از علماء میرفتم کلمات -باصطلاح نوآوریهایی- خدا رحمت کند حاج ملاآقاجان داشت، من از بس این مرد را دوست داشتم، اوّل کلام را برای آن عالم نقل میکردم، اگر میگفت بهبه عجب کلامی است، بعد میگفتم مال حاج ملاآقاجان است، یک وقتی ممکن است او را بد بیاید! اگر میخواهد او را بد بیاید به من فحش بدهد، اگر میخواهد او را خوش بیاید به او خشنود بشود، از او خوشش بیاید، انسان خیلی دوست دارد دوست خود را، آن شخصی که دوست دارد همه تعریف او را بکنند، وقتی که مینشیند از یک محبوبی یک نفری دارد تعریف میکند این هم گوش میدهد واقعاً لذت میبرد، نشاط پیدا میکند، حضرت ابراهیم میبیند در این اوضاع که همه بُتپرست، همه به طرف مادیات روانه هستند، «قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَٰذَا بِآلِهَتِنَا»(انبیاء/۵۹)، میگویند خدایان ما را کی شکسته این طور، اینطوری هستند، یکی میگوید «سبوحٌ قدوسٌ ربُّ الملائکة و الرّوح»، ای گوینده یک دفعه دیگر بگو تا من لذّت ببرم، به خدا قسم آقایان از این اللّهاکبرهایی که در اذانها گفته میشود باید شماها هم همینطور مثل حضرت ابراهیم یک دفعه تمام فکر شما برود دنبال این اللّهاکبر، و وقتی که میگوید: «حی علی الصلوة»، با شتاب بروید به طرف مسجد و این علامت محبت شما است به خدا، «سبوحٌ قدوسٌ ربُّ الملائکةِ و الرّوح»، یک دفعهی دیگر بگو نصف اموالم را به تو هدیه میدهم، گفت، یک دفعه دیگر بگو من تمام آنچه را که دارم به تو میدهم، گفت، یک دفعه دیگر بگو خودم هم نوکر تو میشوم، غلامتو میشوم، میآیم به خدمت تو، بعد دید جبرائیل است،.
۱۲- حضرت ابراهیم امضاء خلیل بودن را گرفت
حضرت ابراهیم از خدا در وحیهایی که به او شده بود شنیده بود که خدا میخواهد یک خلیلی در مردم برای خودش انتخاب کند و علامت این خلیل هم این است که به دستاو مرده زنده میشود، خیلی دنبال بود، میدانست که کسی نیست، ولی خوب حالا مطمئن بشود، امضای آن را بگیرد که من خلیل خدا هستم، مدام به خدا میگفت: «رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَى» (بقره/۲۶۰) خدایا یک مرده زنده کن من ببینم چطوری مرده زنده میکنی؟ این خیلی عجیب است، میدانست که اگر خدا بخواهد کاری بکند به وسیلهی همین وسائلآن، «أَبَیَ اللّهُ أَنْ یُجْرِیَ الأُمُورَ اِلاّ بِأَسْبابِها»، به وسیلهی همین وسایل آن و الان هم در کرهی زمین جز حضرت ولی عصر ارواحنافداه، کسی نیست که وسیلهی تام پروردگار باشد، أرِنی -به من نشان بده- «کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتَى»، خدا با کمال محبّت به او فرمود تو هنوز مؤمن نشدهای که من تو را دوست دارم، تو خلیلِ من هستی؟ «قَالَ بَلَى» ، چرا، تو من را دوست داری من خلیل تو هستم، ولی آن را امضاء کن، -این کار را، آن را امضاء کن، این تعبیر من است- «قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنْ الطَّیْرِ» ، چهار تا پرنده را بگیر اینها را در هم بکوب، بکش، بکوب، سر هر کوهی یک قسمتی از آن را بگذار بعد آنها را صدا بزن، آی خروس بیا، آی کبوتر بیا، اینها را صدا بزن، «یَأْتِینَکَ سَعْیًا»، با عجله میآیند به طرف تو، زنده میشوند میآیند طرف تو، وقتی که اینها زنده شدند بوسیلهی حضرت ابراهیم و امضای خلیلبودن را گرفت، دیگر زندگی خوبی داشت، زندگی خوبی داشت.
۱۳- عشق حضرت ابراهیم به خدای متعال ومحبت الهی به او
ماها خیال میکنیم هر کس مرحلهی محبّت را طی کرد دیگر تمام است، مرحلهی محبّت؛ اسمی است مال ما، اسمی است. گفت پسر خود را برو بکش، چشم! حالا به این پسر من به چه نحو بگویم؟ «إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» ، بهبه، پسر اینطوری تربیت کنید، نگفت خوابتو خوب است، شاید یک مختصری توهین بود، گفت: «یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّابِرِینَ»(صافات/۱۰۲) بکُش من را! چرا نمیکشی؟ «سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّابِرِینَ»، انشاءالله من را از صابرین خواهی یافت، بهبه! در آتش میخواهند او را بیندازند، عشق دارد میکند، یک آتشی بود که نزدیکآن نمیتوانستند بشوند! چون میخواستند خدایان خود را؛ نکند ما بهیک نحوی اینطوری باشیم! خدایان خود را یاری کنند، میخواستند این کار را بکنند! از همه جا هیزم آوردهاند، یک آتشی شد که نمیتوانستند همینطوری حضرت ابراهیم را در آتش بیاندازند، با من منجنیق او را پرت کردند، چون نزدیک آتش نمیتوانستند بشوند، ولی حضرت ابراهیم روی منجنیق دارد با خدا عشق میکند، با خدا دارد محبّت میکند، تو کی هستی مزاحم شدهای من دارم با خدا حرف میزنم، هیچ وقت شده برای شما بعد از نماز صبح نشسته باشید یکی از این مناجات خمس عشر را مشغول خواندن باشید، بچهی شما بیاید؛ آی! بابا! صبحانه، بابا رهاکن؛ بگذار من دارم با خدا حرف میزنم. حضرت جبرائیل است! یداللّه است! نمایندهی خداست!
به تو نه، بگذار! ما با خدا خوش هستیم! او دوست دارد ما در آتش بسوزیم میسوزیم، دوست دارد که نسوزیم نمیسوزیم، خدایتعالی هم با کمال محبّت فرمود: «یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ»(انبیاء/۶۹) ای آتش؛ حتی حضرت ابراهیم اگر میدانست که آتش اینطوری میشود، محبت او زیاد ارزش نداشت! چون نمیدانست؛ یقیناً نمیدانست، حضرت ابراهیم که خب، خلیل خداست،
۱۴- اگر محبت شما به خدا متمرکز شود با همه چیز عشق میکنید
ابراهیم جمّال میآید؛ وارد به حضرت میشود، در ابتداء، سلام آقا، سلام، برو در آن تنور، آنجا بنشین، چشم آقا، چشم.
اینهمه تواریخ نوشتهاند، شیعهی علی بن ابیطالب به این مقام میرسد حضرت ابراهیم خلیل خداست، تو که حاضر نیستی! چی بگویم! یک سیلی در راه خدا بخوری، یک حرف سبکی در راه خدا به تو بزنند، حاضر نیستی در نهی از منکر حتی به تو سرزنش کنند! اقوام و فامیلتو؛ به تو بدبین بشوند، تو، محبّت؟! مرحلهی محبّت؟! هیهات! هیهات! اگر تمرکز بشود! محبت شما متمرکز به خدا بشود! همه چیز درست میشود.. با همه چیز عشق میکنید. این کلمهی عشق را من میگویم، خب مصطلح است، با همه چیز، چیزها عیب ندارد! بعضی از اولیاء خدا حتّی در خانهی خود با خدا آنطور حرف میزنند که در مسجد حرف میزنند. در خانهی خود با حضرت رضا آنطور صحبت میکنند که در حرم صحبت میکنند، و بعضی هم هستند در حرم با حضرت رضا آن طور صحبت میکنند که در خانهی خود صحبت میکنند یعنی خانه، بچّه هست، همهی مسائل هست، حالا وقت شما را نمیخواهم بگیرم؛ در حرم هم همین حرفها هست! یک کسی آمده بود از من سؤال میکرد که من وارد حرم حضرت رضا شدم، -حرم حضرت رضا بهشت است! بین جبلی طوس «روضة من ریاض الجنه»، بهشت است! و در بهشت هم انسان هر چه میخواهد خدا باید، به او بدهد، میدهد، «وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ ۖ وَأَنتُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»(الزخرف/۷۱) من رفتم ده تا دعا کردم یکی از آنها مستجاب نشدهاست، گفتم تو در بهشت وارد نشدهای! واقعاً اینطور است، اینجا را که نگفتهاند از نظر مُلکی بهشت است! از نظر ملکوتی بهشت است.. از نظر مُلکی که همین آب و هوای مشهد است، حتی شاید هوای آن هم مثل تهران دارد کثیف میشود و همین! خب در بهشتی که گفتهاند و گفتهاند اینجا بهشت است تو وارد نشدهای، وقتی که انسان وارد بهشت میشود چی میبیند؟ حضرت رضا را میبیند، خدا را میبیند، همه چیز مربوط به خداست و همه چیز خداست، نه خدای وحدتوجودی!.. نه، همه چیز اصلاً مظهر پروردگار است.
تو اگر اینطوری رفتی در حرم حضرت رضا یا چیزی را نمیخواهی؛ که صلاح نیست و یا هر چیزی که صلاح تو باشد و تو بخواهی به تو میدهند. یک کسی پرسید در بهشت قلیان هم هست؟ گفته بودند اگر تو آنجا میلی به قلیان پیدا کردی بله! ولی تو آنجا دیگر میلی به دود و این کثافتکاریها پیدا نمیکنی، تو وارد حرم مطّهر حضرت علیبنموسیالرضا بشوید، در آن بهشت وارد بشوید، جز امام رضا چیز دیگری نبین! جز خدا چیزی دیگر را نبین! هر چه بخواهی؛ همانهایی که میخواهی، هر چه باشد، محبّت اینطور است! در خانهی تو هم به تو میدهند..
۱۵- بهشت تو از همین مرحلهی محبت شروع می شود
از همین جا بهشتتو شروع میشود، این مرحلهای است که دیگر از همین جا بهشت است، بهشت از همین جا شروع میشود که: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً»(فجر/۲۸) تو مرحلهی محبّت خود را انجام بده، «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی»(فجر/۳۰/۲۹) وارد بهشت میشوی، بعد از عالَم برزخ یا قبل از آن؟ قبل از آن. بعد از مردن یا قبل از آن!؟ قبل از آن، بهشت چی هست آقا؟ بهشت آنجایی است که هر چه بخواهی به تو بدهند، همه خوشیها مال تو باشد، همهی رفاه و آسایش مال تو باشد، اگر یک جایی از تو هم درد بکند بگویی محبوب دارد من را فشار میدهد، بهبه! چه خوب شد! چقدر نزدیک شدهام، «فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى»(نجم/۹) در هم رفتند، این بهشت، بهشت همین جا هست، از همین الان میشود. شما همهی محبتهای قبلیخود را بریز دور و تنها و تنها به خدا محبّت داشته باش و هر چه که دوست داری؛ برای خدا باشه؛ ببین بهشت تو شروع میشود، یا نه!
۱۶- خیلی کم هست در بین ما که خدا را آنطوری که شأن خداست و عظمت او ایجاب میکند، دوست داشته باشد
تمرکز به محبّت، انشاءالله طرز ایجاد کردن این حالت را در خود میخواهم بگویم؛ منتها میترسم سوءاستفاده بشود بگویند ما هم میتوانیم، نه، ما خیلی کم، آن هم احتیاط میکنم که میگویم، خیلی کم هست در بین ما که اینها واقعاً خدا را آنطوری که شأن خداست، عظمت پروردگار ایجاب میکند، خدا را انسان دوست داشته باشد، خیلی کم. انشاءالله من دوست دارم و نمیدانم خواستهی من عملی میشود یا نه، دوست دارم خودم و شماها فقط و فقط خدا را دوست داشته باشیم و هر چه را دوست داریم به خاطر خدا باشد، فرزند ما، اموال ما، دوستما، رفیقما؛ هر چه که هست برای خداست، بچه تا کوچک است خدا گفته تو ولیّ او هستی، مواظب او باش، از خطرات او را حفظ کن و او را تربیت کن. وقتی که بزرگ شد از دو حال خارج نیست یا اهل گناه و معصیت است؛ او را دوست نداشته باش یا اهل تقوا و عبادت است؛ اورا دوست داشته باش، امیدوار هستیم انشاءالله ما لااقل خاندان عصمت علیهم الصلوة و السلام که مظهر پروردگار هستند، مُظهر صفات خدا هستند ما آن طوری که خدا را دوست داریم آنها را دوست داشته باشیم و نسبت به آنها اظهار محبت کنیم،
۱۷- خدا حضرت زهرا را در دنیا قرار داد برای اکرام ما
فاطمهی اطهر؛ هفتهی گذشته من روز وفات حضرت زهرا مشهد بودم یک عظمتی از زهرا سلام اللّه علیها در فکر من آمد؛ که هر چه جناب آقای رفیعی دربارهی حضرت زهرا بگویند بیشتر از آن را هم قبول دارم! «و لها جلالٌ لیس فوق جلالها»، این معنا را به من فهماندند، «الا جلال اللّه؛ جلّ جلاله»، از روی احساسات نمیگویم ها، بگویم حالا حضرت زهرا سلام اللّه علیها؛ امالائمه است.. اعتقاد ما است، من حاضرم برای سنی وهابی این مطلب را ثابت کنم؛ به یاری پروردگار، ولو اینکه نمیتوانم روی منبر بگویم اما برای سنی وهابی این مطلب را ثابت کنم، «و لها جلالٌ و لها علم، و لها کمالٌ و لها کلُّ شیء»، که اسم آن را میشود فضلیتی گذاشت، هیچ در ردیف او؛ حالا نمیخواهم اینطوری بگویم ولی بعد از ذات مقدّس پروردگار روح مقدس فاطمهی زهرا آن قدر جلالت دارد که «لیس فوق جلالها»، عرض کردم این را اگر؛ مسأله به قدری استدلالی است که میگویم برای وهابیها میتوانم ثابت کنم ولی در منبر نمیتوانم بگویم، شرح هم شاید داشته باشد، حالا اگر موفق هم شدم برای بعضیها بگویم. این فاطمه را آوردند او را در دنیا، برای احترام شماها، اکرام شماها! که خدا به زنهای ما بگوید زن! تو محبوبهی خدا هستی قدر خودت را بدان. یک جملهای الان در زبانم آمد ولی نمیگویم! وا قعاً خاک بر سر زنهایی که فکر کنند که شأن و مقام آنها این است که بروند پشت میز بنشینند، کارهای سخت مردها را بکنند و از کارهای اصلیخود که رسیدن به فاطمهی زهرا است؛ خودشان را عقب بیندازند، ای خاک بر سر یک چنین فکری، از تو که برنمیآید! تو که خدا آن قوت را به تو نداده که هر کاری که مردها میکنند تو هم بکنی، کوتاه بیا! از اولیک شوهر نیممردی گرفته! حالا میخواهد به او کمک کند که خرجی در بیاید، یکقدری انسان بشوید، آدم بشوید، در مشهد من شانزده امتیاز برای زنها گفتم یک جلسهای برای خانمها تشکیل دادم چون سالها بود که با خانمهای مهذب مشهد تماس نداشتم؛ شانزده امتیاز خدا به آنها دادهاست که به مردها نداده ها؛ که تو محبوبهی من هستی، تو دوست من هستی، این مانتو را بپوشی و بروی در کوچه و موهایش را نشان بدهد و همهی ارزش او این است که آرایش کند خودش را و مردان بدچشمِ -آدمهای متدین که نگاه نمیکنند- افراد هرزه او را نگاه کنند؛ آنها را خوش بیاید، غیر از این است؟! ای وای بر ما! ما میگوییم ما فاطمهی زهرا را دوست داریم، تا میآید آدم حرف بزند میگویند فلانی با علم و دانش برای خانمها مخالف است! علم و دانش این است؟! همینهایی که شما انجام میدهید علم و دانش است؟ لیسانسخود را گرفتهاید میخواهید چکاره بشوید؟! من میخواهم دکتر بشوم! علم و دانش است این؟ علم و دانش آن است که انسان را از بدبختیهای زندگی ابدی خود نجات بدهد! آن علم و دانش است!
۱۸- عظمت جضرت زهرا سلام الله علیها
«و لها جلال لیس فوق جلالها»، اگر این نبود پیغمبر نمیآید دست فاطمهی زهرا را ببوسد، اگر این نبود پیغمبراکرم نمیفرمود بوی بهشت را از فاطمه استشمام میکنم، اگر این نبود؛ وقتی که میخواست فاطمهی زهرا به دنیا بیاید؛ پیغمبر است! یا رسولاللّه چهل روز باید ریاضت بکشی! شما ببینید حتی دربارهی هیچ یک از ائمه این کار نشده! چهل روز باید ریاضت بکشی، آن هم خدیجهی کبرائی که سلام اللّه علیها، در راه رسیدن به خدا از آن همه ثروت گذشت! از آن همه شخصیّت گذشت! جسارت به او میکردند، آن خدیجه باید مادر او باشد؛ بهبه! میوهی بهشتی برای او بیاورند؛ اینها درست است آقایان، این میوههای دنیا؛ این بدن نباید از این میوههای دنیا نطفهاش بسته بشود! میوهی بهشتی میآورند؛ پیغمبر میل کند؛ اینها همهی آن؛ امتیازاتی است که حضرت زهرا حتی بر ائمه اطهار علیه الصلوة و السلام دارد. با اینکه امام نبود! پیغمبر نبود! ولی حجّت بود.. این خیلی امتیاز است ها. یک وقت هست پیغمبری به خاطر اینکه میخواهد رهبری مردم را بکند او را پاک میکنند؛ صد درصد یا به خاطر امامت. ولی حضرت زهرا اینها را نداشت؛ ولی پاک بود، حجت بود. چون معنی حجت بر ائمه را نمیفهمیم؛ مگر در همان مسألهای که من عرض کردم؛ این را من نمیگویم،
۱۹- با مصیبت حضرت زهرا و شهادت ايشان دنیا تاریک شد
یک همچنین خانمی، و طبعاً این طور هم هست، هر چه یک شخصی بهتر باشد؛ بیشتر او را اذیّت میکنند. چون مردم فاسد هستند، مردم بد هستند.
اینطوری. در سنّ هجده سالگی؛ چقدر اذیّت کشید، صُبّت علیّ مصائب؛ این کلام عجیب است، آنقدر مصیبت بر من ریخته شد! ریخته شد! «لو أنها صبت علی الایام صرن لیالیا»، هر مصیبتی، یک منطقهای را تاریک میکرد؛ هر مصیبتی که بر فاطمهی زهرا وارد شد -خوب دقت کنید معنای این جمله را بفهمید- هر مصیبتی که بر فاطمهی زهرا وارد میشد یک قرنی را تاریک کرد، قرنها تاریک شد. «الی الحشر حتی یبعث الله»؛ تا وقتی که امام زمان را خدا مبعوث کند آن هم تازه از نور فاطمهی زهرا تمام عالَم را منوّر میکند، هر مصیبت! شما حساب کنید، شما خیال میکنید دَر خانهی فاطمه زهرا را آتش زدن، این یک مصیبت است! خب درهای زیادی آتش میخورد! ولی دنیا را تاریک کرد! محسن او سقط شد دنیا را تاریک کرد! جلوی خورشید را گرفت! شما فرض کنید یک دودی به آسمان بفرستید که یک صبح تا غروب اصلاً خورشید نور ندهد، این جلوی نور خورشید علی بن ابیطالب و امام حسن و امام حسین تا امام زمان که هنوز هم هست؛ این دود مصیبت حضرت زهرا سلام اللّه علیها آسمان و زمین را گرفته! که ما نمیتوانیم؛ یک قدمی نمیتوانیم در راه خدا برداریم! این جملهی حکمیانهی پر معنای فاطمهی زهرا ببینید چقدر معنا دارد: «لو أنَّها صبَّت علی الأیّام صِرْن لیالیا». به خدا قسم این ایام اگر همین یک فرد شعر را مرتب با خودتان زمزمه کنید و رویآن کار کنید، فکر کنید، میبینید خیلی مصیبت است. چقدر فاطمهی زهرا سلام اللّه علیها عمیق گفته و علی بن ابیطالب سر قبر مطهّر حضرت زهرا عرض میکند به فاطمهی زهرا: «نفسی علی زفراتها محبوسةٌُ؛ یا لیتها خرجَت مع زَفَراتی؛ لاخیر بعدک فی الحیات»، عجیب است؛ اصلاً خوبی پیدا نمیشود بعد از تو در زندگی! زندگی، چرا؟ برای اینکه ما ترویج طاغوتها را بکنیم؟! «لا خیر بعدک فی الحیات و انّما أبکی مخافة أن تطول حیاتی».
لاحول و لا قوة الاّ باللّه علی العظیم.
نسلئک اللّهم و ندعوک باعظم اسمائک و بفاطمة بفاطمة بفاطمه و بالحجة بالحجة بالحجه، یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه، خدایا به آبروی ولیعصر فرج آن حضرت را برسان، خدایا این نور فاطمهی زهرا را هر چه زودتر در دنیای ما منوّر بفرما، خدایا حجابهایی که آن حضرت را نمیگذارد که دنیا را پر از عدل و داد کند هر چه زودتر برطرف بفرما، خدایا گرفتاریهای ما را با ظهور امام زمان به آبروی امام زمان برطرف بفرما، خدایا محبّت خود را در دل ما زیاد بفرما، به آبروی خاندان عصمت و طهارت قسمت میدهیم قلب مقدس امام زمان را از ما راضی بفرما، محبّت آن حضرت، معرفت آن حضرت را در دل ما زیاد بفرما، خدایا به آبروی خاندان عصمت و طهارت تو را قسم میدهیم گذشتگان ما را؛ مخصوصاً فرزند دوست عزیز ما را و کسانی که تازه از دار دنیا رفتهاند در آسمان چهارم با ائمهی اطهار آنها را محشور بفرما، مرضهای روحیما را شفا مرحمت بفرما، مریضهای منظور، مریض منظور، مریضهی منظوره الساعه لباس عافیت بپوشان، اموات ما را، شهداء ما را غریق رحمت بفرما، عاقبت امر ما را ختم بهخیر بفرما، و عجل فی فرج مولانا.