درس سی ام از ۳۶ درس تزکیه نفس
تیر ۲۶, ۱۳۸۳درس سی و دوم از ۳۶ درس تزکیه نفس
تیر ۲۶, ۱۳۸۳
درس سی و یکم از ۳۶ درس تزکیه نفس
موضوع اصلی: تزکیه نفس
موضوع فرعی ۱: مرحله محبّت
موضوع فرعی ۲: صفا و صمیمیت و راه ایجاد آن
تاریخ:
۲۷ جمادی الاول ۱۴۲۵ هجری قمری
۲۶ تیر ۱۳۸۳ هجری شمسی
2004/07/16 میلادی
فهرست موضوعات:
۱- لزوم بیداری، توبه واقعی و استقامت برای طی مرحله محبت
۲- خلقت انسان و ابدی بودن او
۳- دوستی خدا، دوستی ابدی متقین است
۴- دوستی خدا ابدیست اما غیر خدا زایل شدنی است
۵- محبت و صفای با خدا را با صفا و صمیمیت با دوستانتان تمرین کنید
۶- يك طرفه صميميت داشته باشيد
۷- تزکیه نفس و عبودیت مقدمات تمرین محبت و صفا و صمیمیت است
۸- محبت و صفای اهل بیت در سوره هل اتی
۹- صفا بكنید با بندگان خدا و همه را محبوب خدا بدانید
۱۰- نسبت فقر به اهلبیت دادن کار دشمنان است و از مسیحیت به ما رسیده
۱۱- صفا و صمیمیت علی بن ابیطالب و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
۱۲- با اهلبیتتان تمرین صفا کنید
۱۳- نسبتهای ناروای دشمن به حضرت زهرا سلام الله علیها
۱۴- سالک الی الله نباید کوچکترین اختلافی با دوستان و خانواده اش داشته باشد
۱۵- حضرت زهرا سلام اللّه عليها ريسمان محكم خداست
گزارش کوتاه این درس:
استاد در این مجلس ابتدا به عنوان مطلب فرعی شرحی در خصوص خلقت روح انسان بیان و خلقت روح را طبق روایات دو هزار سال قبل از خلقت آدم دانسته که در زمان خلقت بدن حضرت آدم وارد بدنهای ذره ای شدیم و تا ابد هم خواهیم بود لذا فرمودند که ما باید خود را موجودی ابدی بدانیم و اگر بحثی از محبت خدا می شود صحبت از یک طرح دوستی ابدی می باشد.
در اینجا استاد مزایای دوستی با خدا را شرح و سپس به عنوان مطلب اصلی جلسه، این نکته را به دوستان تاکیدا فرمودند که: در مساله محبت با خدای متعال باید محبت را با دوستان و بندگان خدا تمرین نمود یعنی اگر ما توانستیم با آنها صفا و صمیمیت داشته باشیم می توانیم با خدا اهل محبت و صفا باشیم.
استاد در ادامه تزکیه نفس و رسیدن به مرحله عبودیت را لازمه این صفا و صمیمیت دانستند و به نمونه هایی از صفا و صمیمیت اهل بیت با بندگان خدا اشاره فرمودند.
ایشان در پایان مجددا سالکین الی الله را به تمرین صفا داشتن با همه افراد توصیه و همه افراد را بنده و محبوب خدا دانسته و در انتها ضمن طرح مسایل ناروای دشمن علیه فاطمه زهرا سلام الله علیها و رد آنها با ذکر معارفی در عظمت آن حضرت مجلس را پایان دادند.
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الحمد لله و الصلاة و السلام علی رسول الله و علی آله آل الله لا سیما علی بقیة الله روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین .
اعوذباللهمنالشیطانالرجیم، وَ مَن یَتَّقِ اللّهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجاً وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسبُهُ(طلاق/۲-۳).
شهادت حضرت زهرا سلاماللّهعلیها در پیش است به پیشگاه مقدس حضرت بقیةاللّه تسلیت عرض میکنیم. و شهادت و وفات فرزند عزیزمان پسر جناب حاجآقای بختیاری که در سال گذشته تصادف کردند و عموی محترمشان که ما خدمتشان رسیده بودیم، این را هم به همهی برادران و دوستان ایشان و به خود ایشان تسلیت عرض میکنیم.
۱- لزوم بیداری،توبه واقعی و استقامت برای طی مرحله محبت
مطلب در هفتههای گذشته درباره مسأله تقوا و در اثر تقوا محبّت به ذاتمقدس پروردگار -که بحث بسیار مشکلی هست- مطرح بود لذا در سراسر جلسات آن هم با پیشنهاد دوستانی که در جلسه شرکت میکنند و شاید به خاطر آسایش بیشتر من این پیشنهاد را کردهاند، از دوستانی که اداره جلسات را به عهده دارند تقاضا دارم که از این هفته به بعد تنها کسانی که امتحان دادهاند و در مراحل تزکیهنفس هستند با داشتن کارت در این جلسه شرکت کنند. این مسأله که امروز میخواهم مطرحش کنم و شاید یکی دو هفتهی دیگر هم مطلب بسیار عمیق باشد اگر چه من همانطور که دأبم بوده مطالب فلسفی و علمی را خواستهام که ساده مطرح کنم و ساده هم هست، ولی پیاده کردن این مطالب باید حتماً مقدماتی داشته باشد. یعنی یقظه کامل همانطوری که گفتهام، توبه واقعی همانطوری که توضیح دادهام، استقامت و صراطمستقیم آنچنان که در هفتههای گذشته شرح دادهام. اینها باید باشد تا بتوانیم انشاءالله محبت پروردگار را در دلمان ایجاد کنیم، مخصوصاً محبتی که توأم با شناخت پروردگار باشد، شناخت عظمت پروردگار باشد، انسان نعمت پروردگار را منظور کند و همیشه خودش را محتاج پروردگار بداند، و شاکر نعمتهای گذشتهاش و نعمتهایی که به او در آتیه وعده داده شده است باشد.
۲- خلقت انسان و ابدی بودن او
یک مطلب را من در پرانتز -اگر چه این پرانتز خیلی باید وسیع باشد- ولی باید بگویم و آن این است که هر سالکالیاللّه باید بداند که این سیرش الی الابد ادامه دارد. ما مثل مادّیین در یک بُعد فکر میکنیم و آن بُعدی که باید بهعنوان یک مسلمان واقعی فکر کنیم کمتر فکر میکنیم مادّیین معتقدند که: «إِنْ هِی إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَنَحْیا»(مومنون/۳۷)، «وَ ما یُهلِکُنا اِلاَّ الدَهرُ»(جاثیه/۲۴)، چند روزی در دنیا آمدهایم و از آن ساعتی که در شکم مادر نطفه پدر و مادر به هم آمیخت و فرزندی کمکم بوجود آمد، از آنجا پیدا شدهایم و به دنیا آمدهایم. وقتی هم که از دنیا رفتهایم نابود شدهایم و آخرین منزل هستی این است و آنچه را که میگوییم و متوجه نیستیم. امّا قرآنکریم و تمام دانشمندان مسلمان حتی جمعی از فلاسفه معروف معتقدند که خدایتعالی ما را بهعنوان ارواحی خلق فرموده یک مدتی تحت تعلیمات خاندان عصمت علیهمالصلوةوالسلام، تحت تعلیمات کوثری که خدایتعالی در ابتدای خلق و در ابتدای خلقت روحمقدس رسولاکرم به پیغمبراکرم عطا کرده که «إِنَّا أَعْطَینَاک الْکوْثَرَ»(کوثر/۱)، تحت تعلیم آنها بودهایم، طبق احادیث دو هزار سال این مکتب طول کشیده و بعد هم از زمانی که حضرت آدم علینبیناوآلهوعلیهالسلام خدا بدنش را خلق کرد و بعد در او روح دمید و بعد ملائکه در مقابلش سجده کردند و بعد آدم، آدم شد از آن موقع ما ارواحِ فرزندان بدنی این آدم، در بدنهای ذرّهای که ماکت همین بدن است بودهایم. مدتها در این وضع بودیم. -این مطالبی است که منکرش اگر نگوییم کافر است، باید بگوییم که از اسلام بهرهای و بویی نبرده. دهها بلکه صدها بلکه هزارها روایت در همین مطالبی بود که عرض شد- و بعد هم در دنیا آمدهایم، آنچه را که ما میبینیم و نمیتوانیم منکرش بشویم. امتزاج نطفه مرد و زن است و عالَم رحم و بعد هم آمدن در این دنیا که الان از هر کدام شما بپرسند چند سال عمرتان است؟ از روز تولّد در این عالَم و بدنتان تاریخ را گذاشتهاید و بعد هم بعد از هر چند سالی که انسان در این حوادث دنیا طاقت بیاورد زندگی کرده و این هم آخرین منزل هستی قبر است و فوت است و تمام شد! این مطلب –این را بدانید- منافات با شاید دو ثلث قرآن دارد. یعنی شما اگر این مطلب را همینطور معتقد باشید که اوّل زندگی رحم مادر و آخر زندگی قبر است، دو ثلث قرآن را منکر شدهاید. اوّل زندگی وقتی است که بهعنوان روح خدایتعالی شما را خلق کرده، آخر زندگی الیالابد چه جهنمی باشیم چه بهشتی. در هر دو دارد «خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا»(احزاب/۶۵)، هم در بهشت مخلدید هم در جهنم، یعنی اگر جهنمی بودید در جهنم و اگر بهشتی بودید در بهشت مخلد، -عرض کردم این در پرانتز است- و آیات قران و روایات شاید دو ثلثش مربوط به همین مطالب مختصری بود که عرض کردم.
۳- دوستی خدا دوستی ابدی متقین است
بنابراین ما اگر خواستیم با خدا طرح دوستی بریزیم خدای ابدی دوست ابدی میخواهد. در عالَم قیامت این را بدانید همهی دوستان از هم جدا میشوند بلکه اظهار دشمنی میکنند. «الْأَخِلَّاءُ یوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»(زخرف/۶۷)، دوستان بعضیهایشان با بعضی دشمن هستند در روز قیامت، «إِلَّا الْمُتَّقِینَ»، مگر آنهایی که تقوا دارند، مگر آنهایی که با خدا طرح دوستی ریختهاند، مگر آنهایی که در هفته قبل گفتم دوستیشان برای خدا بوده، چون این شخص دوست خداست من هم با او دوستم. یک وجه مشترکی که در عالَم بالا هست، در عالَم معنویت هست، این است که هم من خدا را دوست دارم هم او خدا را دوست دارد. هم او تقوا دارد هم من تقوا دارم، «إِلَّا الْمُتَّقِینَ»، پس تقوا محبّتها را حفظ میکند، چرا؟ به خاطر اینکه محبوب همهی متقین یکی است و او ابدی است پس این محبت هم ابدی خواهد بود، روز قیامت متقین از هم بدشان نمیآید، دشمن هم نمیشوند، از یکدیگر فرار نمیکنند، روز قیامت روزی است که «یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ»(عبس/۳۴) برادرت، چه برادر دینیات باشد، چه برادر نسبی، اگر این برادری و محبت بر اساس تقوا نباشد وقتیکه طرف را میبینی فرار میکنی، میگویی من خودم آنقدر گرفتاری دارم حالا این هم ممکن است یک مقداری گرفتاری برای من بوجود بیاورد، بار خودم سنگین است بار او را دیگر به دوش نکشم. پدر از فرزند، فرزند از پدر! من دیدهام در یک جایی در زمان رژیم گذشته ما را برده بودند به ساواک، یک دوستی داشتیم دیدم او هم آن طرف نشسته، به او اظهار محبت کردم دیدم رویش را از من برگرداند! من آنجا به یاد این مطلب افتادم که «الْأَخِلَّاءُ یوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» این آقا میترسد من یک مجرمی باشم که اگر اظهار رفاقت به او کردم جرم من اضافه بر جرم او بشود، -خود او هم مجرم بود- یک طوری من کار کرده باشم که او را هم متهم کنند. روز قیامت یک همچنین روزی است، همه از هم فرار میکنند، همه به هم سوءظن دارند، «إِلَّا الْمُتَّقِینَ»، من هم به خاطر خدا، تو هم به خاطر خدا، یکدیگر را دوست داشتیم خدا هم که حاکم مطلق امروز است، و هر دویمان خدا را دوست داشتهایم. پس بنابراین همه بیایید با هم معانقه کنیم، خدای تعالی هم که اشتباه ندارد. بنابراین روز قیامت همهی متقین، متقینی که در این جلساتِ هفتههای گذشته بحث کردم، متقینی که از طریق تقوا خدا را دوست داشته باشند، میبینید که اینها به هم میرسند؛ شما هم که اینجا هستید! با هم یکی هستیم، این یکی هم همینطور، آن یکی هم همینطور، یک عده میشوند. صورتها مثل ماه میدرخشد و جلوی پایشان را میبینند تا بهشت.
۴- دوستی خدا ابدی است اما غیر خدا زایل شدنی است
آنچنان که مجرمین آنهایی که در دنیا محبتشان بر اساس مادّیت بوده، یک عده این هستند! تا تو پول داری، تا تو شخصیت و قدرت داری، با تو دوستند، اما به مجردی که از قدرت معزول شدی، به مجرد اینکه پول و مالت از بین رفت دیگر دوستت ندارند، پس تا به حال دوستی تو دوستی به من نبوده، به قدرتم بوده، محبتت به من نبوده، به پولم بوده، محبتت به مالم بوده، نه به من، آن هم که در دنیا گذاشتیم و آمدیم! حالا معنا ندارد که در قیامت به هم محبت داشته باشیم، معنا ندارد که ابداً با یکدیگر باشیم، تمام شد، از بین رفت همانطوری که دنیا از بین رفت. هیچگاه این محبتی را که خدا در دلتان گذاشته، این دوستی و صمیمیتی را که خدا در دلتان گذاشته بر اساس دنیایی و جنبههای دنیایی نباشد. چون اگر برای دنیا و جنبههای دنیایی باشد تمام میشود، روز قیامت شما اهل محبت به یکدیگر نیستید همانهایی میشوید که «یوم یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ»، و تمام قوم و خویشها، تمامشان، پدر، مادر، فرزند، فرزندت دارد میافتد در آتش، بگذار او بیفتد! من فرار! اینطوری میشوید.
۵- محبت و صفای با خدا را با صفا و صمیمیت با دوستانتان تمرین کنید
پس یک کار را حتماً باید بکنید، در همین دنیا. فرصت دارید، تصمیمش را همین الان بگیرید، دیر میشود و آن این باشد که خدا را دوست داشته باشید و هر چیزی که جنبهی خدایی دارد به خاطر خدا دوست داشته باشید، هر چیزی. و این کار -آنچه که امروز میخواستم عرض کنم- یک تمرینی دارد در دنیا، چون هیچ کاری بدانید کارهای مشکل بخصوص، کارهای روحی بدون تمرین انجام نمیشود. یک ورزشکاری بود میآمد در خانه -همسایه ما بود- میدیدیم یک چیزی درست کرده روزها میآید مشت به این میزند، کار بیفایده! گفتیم این چه کاری است که تو میکنی؟ گفت اگر اینجا من مشت نزنم من در باشگاه نمیتوانم مشت بزنم. تمرین میخواهد هر کاری، آنهایی که تمرین در دنیا ندارند موفق نمیشوند. این را به شما بگویم: خدا یکدفعه به کسی چیزی نمیدهد آن هم در دنیا! من بروم بخوابم در خانه و هیچ فعالیت ورزشی نکنم روز اولی که من را بردند در باشگاه همان روز اول هر چه کشتیگیر است بزنم زمین؟! این میشود؟! نمیشود. این یک کار خیلی ساده بدنی است، تمرین میخواهد، مطلبی که امروز میخواهم بگویم –که میدانم متأسفانه موفق نیستم در این جهت و شاید کمتر کسی موفق بشود- این است که در اظهار محبت به خدا و صفا و صمیمت نسبت به پروردگار در دنیا باید با دوستانتان تمرین کنید، بالاخره بین این همه سالکینالیالله یک نفر پیدا میشود که بتوانید شما با او صفایی داشته باشید، صمیمیتی داشته باشید، من به یک نفر میگفتم بیا با هم صفا داشته باشیم؟ میگفت من از صفا بدم میآید! بعضیها اینطورند! بعضیها از صمیمیت بدشان میآید. حق هم دارند. آنقدر از طریق صفا و صمیمیت کلاه سرشان رفته که حالا از هر چه اسم صفا و صمیمت است بدشان میآید. همین کلمه استعمار الان ما بدمان میآید، اگر بگویند فلان مملکت میخواهد بیاید ایران را استعمار کند، میگوییم غلط میکند! استعمار یعنی آبادانی کردن. خدایتعالی در قرآن میفرماید: «واستعمرکم فی الأرض»، من شما را برای آبادانی زمین میخواهم. استعمار یعنی آبادانی کردن. حالا ما چرا بدمان میآید؟ چون اینقدر این ابرقدرتها، ممالک بزرگ، با این کلمه جلو آمدند، سر ما را کلاه گذاشتند، آنقدر ما را بیچاره کردند که حالا از استعمار بدمان میآید. اینطوری! این آقا هم از صفا بدش میآید، حق هم داشت! امّا یک مطلبی من به شما بگویم یک نفری را پیدا کنید، پیدا کردنش با خودتان،
۶- یک طرفه صمیمیت داشته باشید
صمیمیتتان را تمرین بکنید با او، صمیمیت هم نگویید او بدهد تا من هم بدهم، او بکند تا من بکنم، نه! یک طرفه. یک طرفه شما صمیمیت داشته باشید، سوءاستفاده طرف نکند، اگر فقط سوءاستفاده طرف خواست بکند با او حرف نزنید. ولی اگر سوءاستفاده نمیکند همین اندازه باشد شما صفا بکنید، او بگذارید بیصفایی بکند، برای شما بهتر است. چون انسان با آدم بیصفا، صفا بکند خیلی بهتر رشد میکند. بهتر به کمال میرسد. گاهی بعضیها میگویند که: آقا! ما دهدفعه رفتیم خانهاش یکدفعه نیامده خانهی ما! خب چه بهتر! تو اظهار محبتت را کردی او نکرده، او مجرم است تو مجرم نیستی، -حالا اگر حمل بر صحتی نداری- او بیحال و بیتفاوت است تو باحال و با تفاوت هستی. تو لابد به یک جهتی به او اظهار محبت کردی، اظهار محبتت که بد نیست. اگر شما بخواهید به پیغمبراکرم اقتدا کنید این را بدانید: پیغمبراکرم وقتیکه وارد مکه شد خیلی خانهها بود که خدایتعالی به او دستور بدهد که آن خانهها را مثلاً مأمن قرار بده، میدانید با که بیشتر از همه صفا کرد و خانه چه کسی را مأمن قرار داد، خانهی آن کسی که یک لحظه قبل و یک لحظه هم بعد و بلکه نسلش دشمن پیغمبراکرم بودند و یک لحظه به پیغمبر ایمان نیاوردند. ابوسفیان! اعلام کرد که خانهی ابوسفیان مثل خانهی خودتان است، هر که رفت آنجا در امان است. -خیلی عجیب است!- با او! من اصلاً خوشم نمیآید از او! همان چون از او خوشت نمیآید از او خوشت بیاید! چون با صفا نیست صفا داشته باش. یک وقتی هست یک آدمِ دزدِ معصیتکاری است، او را نمیگویم -مکرر توضیح میدهم به همین جهت- یک وقت یک آدم بیحالی است، در یک خانوادهای بوده عادت کرده که فقط بخورد و بخوابد و استراحت کند و خودش را راحت نگه بدارد، حالا تمام دنیا ناراحت باشند مهم نیست. یک همچنین آدمهایی پیدا میشوند. هستند در جامعه ما. شاید اکثر ما همینطور باشیم. ما راحت باشیم حالا به جهنم، عراقیها هر طوری میخواهند باشند، هرکجا هر طوری میخواهند باشند. من پولدار باشم. آنها میخواهند پول داشته باشند نداشته باشند، من راحت باشم، آنها میخواهند راحت باشند، راحت نباشند، من باید تکیه بدهم، استراحت بکنم، خوابم به موقع، ناهارم به موقع، شامم به موقع، آب از آب تکان نخورد، یک همچنین آدمی! شما صفا کنید، دو تا فایده دارد، یکی اینکه تو وظیفهات را انجام دادی، یکی اینکه اگر انشاءالله او یاد بگیرد به او یاد دادی صفا کردن و محبت کردن را. حجت را بر او تمام کردهای. یک چنین تمرینی باید در دنیا داشته باشید.
۷- تزکیه نفس و عبودیت مقدمات تمرین محبت و صفا و صمیمیت است
راه این تمرین هم این است. حالا ما میخواهیم تمرین کنیم چکار کنیم؟ تو باید مراحل تزکیهنفس را بگذرانی، خودت را برسانی به مرحلهی عبودیت –که انشاءالله برایتان شرح خواهم داد- و وقتیکه رسیدی به مرحلهی عبودیت این روایت؛ «عنوان بصری» را خوب دقت کنی. امام صادق علیهالصلوةوالسلام حقیقت عبودیت را این میداند که «أن لا یری العبد لنفسه فیما خوّله الله الیه مِلکاً»، بنده برای خودش مالکیتی قائل نباشد. مالکیتی قائل نباشد. مال را مال اللّه بداند، آقا این اموال مال که هست؟ این خانه مال که هست؟ مال فلان آقا، اگر ده روز دیگر مُرد مال که هست؟ مال ورثه! ورثه نداشت مال که هست؟ حتی این را بدانید گاهی انسان به دوام خانه، دوام ندارد! این خانه را اگر کارش نداشته باشند شاید صد سال دیگر زنده باشد و حال اینکه ممکن است صاحبش زنده نباشد. من درختی را میشناسم که آنطوری که نقل میکنند پانصد سال این درخت، درخت است. سر حال، ایستاده، شاید دهها نفر پایش متولد شدهاند و مردهاند. پس تو مالکش نیستی. میگویند بهلول رفت قبرستان هی لگد میزد به این قبرها! میگفت: ای دروغگوها! میگفتند تو از کجا اینها را میشناختی؟ میگفت؛ اینها همهشان دروغگویند، یک خانه در یک کوچه اجاره کرده بود در یک شهری، میگفت شهر ما! کوچه ما! خانهی ما! خوب اگر مال تو بود پس چرا نگهش نداشتی؟ چرا لباسهایت را نگه نداشتی؟ چرا بدنت را نگه نداشتی؟ چرا؟ اگر به این حقیقت برسیم خیلی راحت میشویم، «یرون المال مال اللّه» خوب مال، مال خداست، همهی ما جیرهخواران خدا هستیم. جیرهخوار خدا هستیم. خب چکار باید کرد؟ «یضعونه حیث امره الله» یک تولیت، متولیان را دیدهاید؟ من متولی قبل از اینکه جریان اوقاف بپا بشود متولی زیاد دیده بودم. در یک مدرسهای ما درس میخواندیم یک آقایی متولی این مدرسه بود، میآمد دستش را میزد به کمرش، اینجا را اینطوری کنید، آنجا را آنطوری کنید؛ بعد هم اداره اوقاف آمد و از او گرفت او هم رفت خانه. بله! چطور شد آن فرماندهی؟ فرماندهی بهعنوان تولیت بود، شرعی هم بود. تو متولی اموالت هستی، خدا این اموال را به دست تو سپرده، بیخودی هم این همه جان کندی، زحمت کشیدی! زحمت بکش، لازم است، اما این اموال را خدا به دست تو سپرده که تو جایی که خدا میگوید صرفش کنی. خرجش کنی. همین. میگویید نه! تمام کتب اسلامی را ورق بزنید ببینید حرف غیر از این است که من میگویم؟ عقلتان هم همین را میگوید، عقل هم همین را میگوید. اگر مالکش هستی، نگهش دار! آقا این زمین و این خانه و این باغ صد سال بیشتر عمر میکند. تو هستی؟ میگویی: نه! من که نیستم. برای بچههایم! بچّههایت؟! یک آقایی در مشهد آمدند پسرهایش به من گفتند پدرمان دیوانه شده! ما رفتیم ببینیم –این از رفقای ما بود- چطور دیوانه شده؟! بچهها را بیرون کرد، خیلی هم با بد اخلاقی بیرونشان کرد. بعد نشست و گفت: آقا من دیوانه نشدهام! چندی قبل مریض شدم، بیهوش شده بودم، سر اموال من، این بچهها دعوا میکردند! من زنده بودم. –می بینید که من زندهام- اینها خیال کردند ما مردیم! دعواهای خیلی زشت! من خوب شدم، گفتم اموالم را تا میتوانم خودم به دست خودم در راه خدا بدهم از این تولیت –که من تعبیر میکنم- از این نجات پیدا بکنم که فرزندانم خودشان میدانند. خودشان میدانند. اینطوری است. نه! بچههای ما خوبند! خیلی خوب؛ خواهیم دید! خواهیم دید! اولاً این را بدانید هیچ بچهای، حالا معصومین را کاری نداریم چون آنها مقامشان «لایقاس بنا احد» است. آنقدری که این پدر دلش بخواهد برای این خانهای که ساخته به دست خودش، بسوزد و مواظبش است، پسر نمیسوزد، چون نکرده. زحمت نکشیده. مفت به دستش آمده. مال تو نیست،
۸- محبت و صفای اهل بیت در سوره هل اتی
خوب حالا چکار کنیم؟ صفا بکن، باصفا باش. تمرین صفا را با خدا بکن، ببینید خدایتعالی در قرآن در سورهی هل اتی دیدهاید دیگر که «وَیطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکینًا وَیتِیمًا وَأَسِیرًا»(انسان/۸)، غذایی درست کردهاند، غذا دیگر حداقلی است که یک شخص پولدار، یک شخص ثروتمند -من نمیگویم حضرت علیبنابیطالب فقیر بود دهانم بشکند اگر من این جسارت را بکنم، هر چه در عالَم بود و هر چه در آخرت هست مال پیغمبر و علیبنابیطالب و فاطمه زهراست- یک ثروتمند یک غذا درست کرده این حقش است که بخورد آن هم روزه باشد، امّا «یضعونه حیث امره الله» «وَیطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ» – ببینید محبت چه هست؟- «عَلَى حُبِّهِ مِسْکینًا وَیتِیمًا وَأَسِیرًا»، خوب آقای اسیر! تو که به درد هم نمیخوری! ذمّی هستی در مملکت اسلامی کار هم میکنی، حالا فردا بیا ظرفهای ما را بشوی! حالا ما غذایمان را به تو بدهیم. ابدا! از ما یک تشکری بکن، اقلاً وقتی ما را میبینی سلام بکن، احترام کن! این را هم نخواستم. «وَیطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکینًا وَیتِیمًا وَأَسِیرًا إِنَّمَا نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکمْ جَزَاءً وَلَا شُکورًا»(انسان/۸-۹)، اینهایی که یک محبتی به همسایه میکنند، آقا بیا ظرفهای ما را هم بشوی حالا که ما تو را دوست داریم، بیا لباسهای ما را بشوی! بیا یک قدری کمک خانم هم بکن! اگر هم نیاید دیگر به او نمیدهید! این إِنَّمَا نُطْعِمُکمْ لِوَجْهِ ظرف شستن! إِنَّمَا نُطْعِمُکمْ لِکمک به خانم! ولی لِوَجْهِ اللَّهِ، من خدا را دوست دارم تو هم دوست خدا هستی، میخواهی دوست خدا باش میخواهی دوست خدا نباش، بچه یتیم هنوز خدا را نمیشناسد که دوست خدا باشد. مرحلهی عبودیت نرسیده که دوست خدا باشد، حالا یتیمی، بچه مسلمانی باشد، شاید؛ اما اسیر، اسیر که یک یهودی است که با جنگ گرفتهاند او را آوردهاند اسیرش کردهاند باشد! خدا الان میگوید گرسنه است، مِسْکینًا وَیتِیمًا وَأَسِیرًا، حالا مسکین هر که میخواهد باشد. ایمان و اسلام اینها نیست.
۹- صفا بکنید با بندگان خدا همه محبوب خدا هستند
تو صفا بکن با بندگان خدا. همهی بندگان خدا بندهی خدا هستند، همه محبوب خدا هستند، خدا اگر دوستشان نداشته باشد، خدا آنها را مشمول رحمانیتش قرار نمیدهد. تو با کمال محبت با آنها برخورد کن. محبت هم اینکه من هر وقت میرسم به شما بخندم نیست. حضرت سیدالشهداء در خانه نشسته، یک فقیری وارد مدینه میشود میپرسد کریمترین مردم در این شهر چه کسی هست؟ –از این کلام من احساس میکنم مسلمان حسابی نبوده و الا که هست که امام حسین در یک شهری باشد باز دنبال کریمترین بگردد؟!- خانه حضرت ابیعبداللهالحسین را به او نشان دادند. آمد در خانه حضرت سیدالشهداء یک شعرهایی خواند. حضرت به قنبر فرمودند: که از آن ثروتی که از عراق آمده چیزی پیش تو هست؟ گفت بله یک همیان پولی هست. حضرت آمد از پشت در به او داد، که صورت حضرت را نبیند که مبادا او خجالت بکشد. مبادا حضرت او را بشناسد از نظر ظاهر و بعد توقع سلام از او داشته باشد میفهمید چه میگویم؟ این صفاست، این برای خداست، و عذرخواهی هم کرد که ببخشید ما چیزی در دست و بالمان نیست الان و الا تا جایی که تو لازم داشتی به تو میدادیم.
۱۰- نسبت فقر به اهل بیت دادن کار دشمنان است و از مسیحیت به ما رسیده
ما میبینیم ائمهاطهار علیهمالصلوةوالسلام گاهی چیزی نمیدادند به کسی. میگوییم –خودمان درست میکنیم میگوییم- حتماً خیلی فقیر بودند، نداشتند بدهند! وقتیکه فاطمه زهرا با داشتن هفت پارچه آبادی غیر از فدک به او نسبت میدهند که یک چادری میپوشید که هفتاد جایش وصله داشت! و از لیف خرما هم این وصلهها را زده بودند! ببینید دشمن چکار میکند! به زبان ما چقدر ذلت و خواری را نسبت به فاطمهزهرا میدهند. آخر چه میشود آن چادری که هفتاد جایش با لیف خرما وصله شده باشد؟ یک چیزی خیلی خندهدار و مزخرف! اصلاً چادر میخواهد چکار؟! اینها را دشمنها گفتند ما هم گفتیم. البته این را هم بگویم اینها یک مسائلی است، نداشتن و فقر، اینها یک مسائلی است که از مسیحیت به ما رسیده. چون در انجیل تصریح شده که آدمی که پول داشته باشد هیچوقت به خدا و به موفقیت نمیرسد! صریح انجیل است! لذا آن مرد مسیحی یا یهودی امام صادق را میبیند که وسط روز دارد عرق میریزد حضرت، دارد از مزرعه برمیگردد، به او میگوید: آقا! شما پسر پیغمبرید چرا اینقدر حرص دنیا را میزنید؟ یا میبیند اگر حضرت لباس خوبی پوشیده، اسب خوبی سوار شده و این بیچاره این یهودی یا نصرانی گوشه کوچه با لباس پاره و با گرسنگی دارد عبور میکند به حضرت میگوید که یعنی اینجا زندان توست –چون الدنیا سجن المومن- اینجا زندان توست و اینجا بهشت من است با این وضع؟! حضرت میفرماید: اگر آن طرف را میدیدی همینطور بود، آنچه که خدا برای من تعیین کرده آن طرف، اینجا زندان است برای من، و آنچه را که خدا برای تو تعیین کرده در آن طرف، اینجا بهشت توست! اینطوری است.
۱۱- صفا و صمیمیت علیبنابیطالب و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
حضرت زهرا سلاماللّهعلیها محبتش به خدا آنچنان است، آنچنان است، محبتش به پیغمبراکرم آنچنان است که میبینید همین ایام روزهایی است که باید ما به یاد فاطمهزهرا باشیم. علیبنابیطالب را چرا فاطمهزهرا دوست داشت؟ پسرعمویش بود؟ پسرعمو حضرت زیاد داشت به جهت اینکه فرزندان حضرت ابوطالب، فرزندان هاشم، فرزندان عبدالمطلب، فرزندان عباس، بنیالعباس اینها همه پسرعموهای فاطمهزهرا هستند. علیبنابیطالب را به خاطر اینکه پسرعمویش بود دوست نداشت. به خاطر شوهر بودن؟ هر کس این حرف را بزند باید دهانش را شکست. یعنی فاطمهزهرا به خاطر همین جنبههایی که ما داریم، شوهر باید با زنش باصفا باشد و از این حرفها و اگر یک وقتی هم شوهر مخفیانه رفت زن گرفت دیگر صفا و صمیمیت و محبت و دین و همه چیز از بین میرود! خوب، برای چه بود؟ خدا میداند حتی غیر شیعه، -اقلاً بگویم غیرشیعه- نمیگویند که علیبنابیطالب را فاطمهزهرا، برای غیر خدا دوست داشت. حتماً برای خدا بود، حتماً. صفا و صمیمیت هم داشت. در یک روایت، حضرت امیرالمومنین علیهالصلوةوالسلام میفرماید: که من هیچوقت حرف تندی به فاطمه نزدم. هیچوقت از او توقع بیجا نداشتم. هیچوقت از او چیزی نخواستم. و فاطمهزهرا هم با من همینطور بود. یک صفایی، یک صمیمیتی که ای کاش ما بودیم و میدیدیم و می فهمیدیم و عمل میکردیم. ولی نقل کردهاند برایمان.
۱۲- با اهل بیت تان تمرین صفا کنید
با هیچکس نمیتوانی صفا داشته باشی، با زنت صفا داشته باش. گاهی اختلاف زن و شوهر را برای من نقل میکنند یا زن یا شوهر، من میگویم تو چطور سالکالیاللّه هستی که نمیتوانی یک اختلاف داخلیات را حل کنی، آن وقت تو میخواهی به طرف کمالات بروی، اختلافاتتان را خودتان حل کنید. چقدر باید شما بیصفا باشید که دو نفری که همه چیزتان با هم هست، محرمترین افراد با هم زن و شوهرند، صمیمیترین افراد باهم باید زن و شوهر باشند، مُحبّترین افراد با هم باید زن و شوهر باشند، خدایتعالی بین دلهای زن و شوهر را مهربانی و الفت قرار داده، خدا قرار داده، حالا ببینید چقدر بد است و چطور میتواند سالکالیاللّه باشد؟ چطور میتواند به طرف خدا برود، چطور میتواند این شخص با خدا صفا داشته باشد که با این شخص نتواند صفا داشته باشد، صمیمیت نتواند داشته باشد، حالا چه زن باشد چه مرد؟ مردی که تمام زندگیاش شده تو، زنی که تمام زندگیش شده مردش، اینها نتوانند اختلافاتشان را حل کنند، وظایفشان را عمل کنند، چطور میخواهند با خدایتعالی صفا داشته باشند؟ با زنت، با بچهات، صفا داشته باش. تو صفایت را بکن بگذار او نکند، او بیرون میرود از دایره محبت. حضرت علیبنابیطالب اینطوری میفرماید: که هیچوقت من و او با هم اختلاف نداشتیم.
۱۳- نسبت های ناروای دشمن به حضرت زهرا سلام الله علیها
حالا دشمنها، -دشمنهایی که آگاه بودند و دوستان نادان- اینها برداشتند و نوشتند، و حتی روی منبرها گفتند که بین حضرت علیبنابیطالب و فاطمهزهرا دعوا شد! پیغمبر آمد حَکم واقع شد! می دانید چرا این را می گویند؟ برای اینکه اول یکی از این دو نفر را از عصمت ساقط کنند. چون دو نفر نمیشود هم معصوم باشند و اشتباه نکنند، و در عین حال دعوا کنند! این معنا ندارد. یکی از این دو نفر از عصمت ساقط میشوند و بهتر هم این است که فاطمهزهرا از عصمت ساقط بشود! از نظر ما نه! از نظر آنها. دوم اینکه فاطمهزهرا را یک خانم احساساتی و دعوایی و تند معرفی کنند، که وقتی با علیبنابیطالب نتواند کنار بیاید با ابیبکر و عمر میتواند کنار بیاید؟! این را میخواستند بگویند. ما هم نفهمیده رفتیم روی منبر به خاطر اینکه اگر من خودم با زنم دعوا کردم بگویم علیبنابیطالب هم دعوا میکرد! اوایل انقلاب بود یک آقایی روی منبر گفت که اگر فلان دسته از انقلابیها اشتباه میکنند پیغمبر هم اشتباه میکرد! اینطوری میخواهند کار خودشان را سرپوش بگذارند. تو اول اثبات کن که فاطمهزهرا با علیبنابیطالب دعوا کرده. هیچ اختلاف، یک سر سوزن اختلاف معنا ندارد و الاّ شما باید بگویید فاطمه یا علیبنابیطالب سلاماللّهعلیهما معصوم نبودند. آن هم معصوم از جهل که ما معتقدیم و قرآن معتقد است. علیبنابیطالب علیهالصلوةوالسلام با فاطمهزهرا چطور زندگی میکرد؟
۱۴- سالک الی الله نباید کوچکنرین اختلافی با دوستان و خانواده اش داشته باشد
ای سالکالیاللّه ! –من از این بعد میخواهم اسم شما را بگذارم سالکالیاللّه چون در این آیات هر واژهای بهتر از این میخواستم پیدا کنم دیدم نمیشود، سالکالیاللّه باید اینطوری باشد، چون سالک یعنی رونده، سلوک کننده، الیاللّه هم یعنی بسوی خدا- ای سالکالیاللّه! اگر میخواهی با فاطمهزهرا محشور باشی، اگر میخواهی با علیبنابیطالب محشور بشوی، اگر میخواهی از این صراطمستقیم حرکت کنی، مبادا کوچکترین اختلاف اول با زنت، اول با شوهرت، دوّم با اقوامت، نزدیکانت، سوم با همسفرانت، نباید داشته باشی، من به یکی از دوستان همین یک ساعت قبل میگفتم، میگفتم بالاترین چیزی که در اسلام به آن اهمیّت داده شده عدم اختلاف است. عجیب است! دوستان ما میگویند ما تا حالا با فلانی کار میکردیم از حالا با فلانی میخواهیم کار کنیم! من گاهی شوخیام میگیرد میگویم چه کار میکردی؟ میگوید: آقا! همین سیر و سلوک! اینکه با کسی نمیخواهد کارکنی. هر مشکلی داشتی، من را پیدا کردی از من بپرس، آقای کاشانی را پیدا کردی از آقای کاشانی بپرس، آقای مسعودی، آقای موسوی، آقای نعمتی، همین دوستانی که ما برای شما معلوم کردیم. نه؛ از رفیقت بپرس، مشکلت را اگر حل کرد -چون اینها همه باصفا هستند- اگر مشکلت را حل کرد که کرد، اگر نه میگوید آقا من بلد نیستم، نه عجبی دارند، نه کبری دارند، نه خواستهی نفسانی دارند، همه هم اینطورند. پا روی هواینفس گذاشتهاند، شما هم اینطوری باشید که اگر چیزی را بلد نیستید بگویید بلد نیستیم. من خودم خیلی زیاد، اگر زیاد از من سؤال بکنند، منتها از آنهایی که بلدم غالباً میپرسند، اگر همینطور یکسره سؤال بکنید نمیدانمم شاید بیشتر باشد تا میدانمم. مسألهای نیست. من الان اینجا نشستهام؛ نه من، بزرگان از فلاسفه و علما اینها میگویند ما مجهولاتمان اصلاً طرف نسبت با معلوماتمان نیست. بوعلی سینا میگوید من اصلاً خودم را مثل یک بچهای میدانم که در کنار اقیانوسی از علم نشستهام و من یک قطرهای حالا چیزی فهمیدهام. که به آنجا رسید دانش من، به آنجا رسید علم من که من دانستم که نادانم! نگو. آخر به من برمیخورد که من نمیدانم! نمیدانی، اشکالی ندارد، یک دوستان اینطوری دارید شما. از همدیگر سؤال کنید، مطالبتان را، مشکلاتتان را. من با فلانی کار میکنم، حالا من با فلانی کار کنم، من از فلانی تقلید میکردم حالا از فلانی تقلید میکنم. این حرفها اصلاً در اسلام نیست، هر که بهتر جواب شما را داد، باز بعدش هم برو از همان سؤال کن. باز اینجا در مرحلهی دوم نتوانست جواب شما را بدهد برو از یکی دیگر سؤال کن. آن یکی را بلد بوده این را بلد نبوده، هیچ اشکالی ندارد. با محبت با همدیگر برخورد کنید، صفا داشته باشید، صمیمیت داشته باشید، با هم اختلاف نداشته باشید، ما آخر میخواهیم بگوییم ما مسلمانِ بهتری هستیم. و الّا اگر مثل همه باشیم شما اینجا در این مجلس چکار میکنید؟! در پارک میخواست باشید! آن پارک! مسلمان برتر، یعنی علاوه بر اینکه اعتقاداتمان را درست کردهایم، علاوه بر اینکه باصطلاح اخلاقیاتمان خوب است، واجباتمان را انجام میدهیم، محرماتمان را مطلقا ترک میکنیم، من یکی از افتخاراتی که برای رفقا ما داریم این است که در سراسر این جمعیت یک گناهی که علناً اینها انجام بدهند نداریم. این خیلی خوب است. چه زنش، چه مردش. زنها یا پوشیهدارند یا رویشان را تنگ میگیرند، مردها هم که میبینید الحمدللّه ما یک متجاهر به فسق نداریم الحمدللّه. نداریم. این جمعیت تنها نیست شاید دهها جمعیت مثل این جمعیت در شهرها هستند و الان دارند صدای من را میشنوند، چه اشکالی دارد همهتان با هم با کمال محبت برخورد کنید. تمرین کنید با همدیگر محبت را. صفا داشته باشید. امیدواریم انشاءالله با توجّهات حضرت زهرا سلاماللّهعلیها، یک مسلمان واقعی باشیم و این ایام از حضرت زهرا بخواهید.
۱۵- حضرت زهرا سلام اللّه علیها آن ریسمان محکم خداست
حضرت زهرا سلاماللّهعلیها آن ریسمان محکم خداست. یک روایت دارد؛ که روز قیامت که میشود شیعیان دست به ریشههای چادر حضرت زهرا میزنند و وارد بهشت میشوند. امام این را معنا میکند که این ریشههای چادر، چادر یعنی عفت، بزرگواری، پاکی، علم و دانش مطلق و ریشههایش آن رشتههای محبتی است که بین شیعیان و آن بزرگوار هست. شما دلهایتان مملو از محبت فاطمهزهراست. شما ندیدید. باور کنید من گاهی فکر میکنم، نه من، همهی شما اینطورید که اگر میدیدید که به فاطمه جسارت میشود من که خدا میداند نمیتوانستم طاقت بیاورم. ما ندیدیم. شنیدن کی بود مانند دیدن! میتوانید بشنوید؟ زیاد هم چون شنیدهایم باز زیاد تأثیر نمی کند. در یک کوپه قطاری نشسته بودیم یک کسی به یک جهتی جسارتی به علیبنابیطالب کرد. یک سنی بود، یک جوان پهلوی من نشسته بود این بلند شد رگهای صورتش بیرون آمده بود صورتش قرمز شده بود میخواست او را بکشد اگر من جلویش را نمیگرفتم! یک کلمهای یک چیزی گفته بود، ما میتوانیم؟! من روضهی تند نمیتوانم بخوانم یعنی برای روحیات خود من ضرر دارد. خدا رحمت مرحوم حاج ملاآقاجان میگفت کتاب مقتل را میخوانی یک طوری بخوان که گریه بکنی والّا قسّیالقلب میشوی. انسان یک چیزی را زیاد بگوید و زیاد بشنود قسّیالقلب میشود. والاّ کوثرِ پیغمبراکرم، آن فاطمهیاطهر، آن کسی که پیغمبر دستش را میبوسد، بوی بهشت را از او استشمام میکند، میفرماید: کسی که او را اذیت کند، من و خدا را اذیت کرده، یک همچنین کسی را آن وقت بیایند برای شما بخوانند -که حالا من نمیتوانم خودم اگر بگویم همان میشود- صحبت از میخ دَر بکنند، صحبت از چادر خاکآلودش بکنند، صحبت از پشت دَر و فشار دَر بکنند، خاک بر سرمان با این زندگی دنیایمان و این وضعی که ما پیدا کردهایم در اثر جفای ظالمین. لاحول ولاقوة الاّ باللّه العلی العظیم.
نسئلک اللّهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحبالزمان یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه خدایا به آبروی حضرت زهرا و عظمت فاطمهزهرا به حقیقت فاطمهزهرا فرج امامزمان ما را برسان، همهی ما را از بهترین اصحاب و یارانش قرار بده، خدایا ما را به کمالات روحی برسان، محبت خودت و اولیائت در دلهای ما زیادتر بفرما، محبت فاطمهزهرا را در دل ما زیاد بفرما، خدایا ما را در پناه فاطمهزهرا از خطرات حفظ بفرما، پروردگارا به آبروی فاطمهزهرا توفیق عزاداری این ایام را به ما مرحمت بفرما، خدایا گرفتاریهای مسلمین برطرف بفرما، پروردگارا به آبروی فاطمهاطهر همه ما را با ایمان کامل، با اسلام کامل در دنیا و آخرت قرار بده، امراض روحیمان شفا مرحمت بفرما، خدایا مریضهایی که در مدنظر این جمع اند، الساعه لباس عافیت بپوشان، امواتمان غریق رحمت بفرما، شهدایمان با شهدای کربلا محشور بفرما، امام راحلمان غریق رحمت بفرما، ذوی الحقوقمان غریق رحمت بفرما، عاقبتمان ختم بخیر بفرما، و عجل فی فرج مولانا.