درس سی و دوم از ۳۶ درس تزکیه نفس
مرداد ۹, ۱۳۸۳درس سی و چهارم از ۳۶ درس تزکیه نفس
مرداد ۹, ۱۳۸۳
درس سی و سوم از ۳۶ درس تزکیه نفس
موضوع اصلی: تزکیه نفس
موضوع فرعی ۱: مرحله محبّت
موضوع فرعی ۲: لزوم شرح صدر در مرحله محبت
تاریخ:
۱۲ جمادی الثانی ۱۴۲۵ هجری قمری
۰۹ مرداد ۱۳۸۳ هجری شمسی
2004/07/30 میلادی
فهرست موضوعات:
۱- محبّت از خواستن شروع میشود و به عشق منتهی ميگردد
۲- عشق به خدا غلط است
۳- عشق مربوط به محسوسات است
۴- مؤمنین حبشان از هر عاشقی شدیدتر است
۵- لازمه شرح صدر در محبت به خدای متعال
۶- محبت روی معرفت ارزش دارد
۷- هر چه ظرفيت وسعت پيدا كند همان اندازه به او محبّت میدهند
۸- شرط دریافت محبت کامل الهی این است که محبت غیر نباشد
۹- اول ظرف دل تمیز و سپس توسعه باید داده شود
۱۰- اهمیت شرح صدر در تبلیغ
۱۱- قدم به قدم داريم میرويم به طرف اينكه يك مفسّر خوبي انشاءالله بشويد
۱۲- ظلم ظالمین در بستن در خانه اهلبیت و محروم کردن انسانها از دریای علم
گزارش کوتاه این درس:
در این مجلس استاد بزرگوار در موضوع مرحله محبت و در خصوص لزوم شرح صدر در مساله محبت مطالب ارزشمندی بیان فرمودند.
ایشان ابتدا فرمودند استعمال کلمه عشق در خصوص خدای متعال امری غلط و اشتباه است چرا که معمولا این تعبیر در خصوص محسوسات به کار برده می شود. استاد سپس در باره لزوم شرح صدر در مساله محبت به خدای متعال مطالبی را بیان و فرمودند که به میزان معرفت و شرح صدر انسان، از محبت الهی به او مرحمت می شود و ضمنا در زمینه اهمیت شرح صدر در مساله تبلیغ نیز اشاراتی فرمودند.
استاد در پایان با اشاره ای به ظلم ظالمین در دور کردن مردم از دریای حکمت اهلبیت با ذکر مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها مجلس را پایان دادند.
اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الحمدللّه و الصلوة و السلام علی رسول اللّه و علی آله آل اللّه لاسیما علی بقیةاللّه روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و اللعنة الدّائمة علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.
«اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم، ...ومَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لَا یحْتَسِبُ وَ مَنْ یتَوَکلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» (طلاق/۲و۳)
۱- محبّت از خواستن شروع میشود و به عشق منتهی میگردد
محبّت از خواستن شروع میشود و به عشق منتهی میگردد. هر چه را که شما بخواهید، مرحلهی ضعیف محبّت است و محبّت با شناخت شیئی که به آن محبّت پیدا کردهاید کامل میشود. مرحلهی اوّل محبّت؛ خواستن است و همینطور به محبّت ضعیف و محبّت شدید و در موجودات مادّی به عشق منتهی میگردد. شما هر چه را که خواستید یا هر زیبایی که جلب توجّهتان را کرد آن شیء در نظر شما طبعاً محبوب است. بطور کلّی هر مقدار معرفتتان به چیزی بخصوص چیزهایی که دارای حسن است بیشتر بشود، محبّتتان بیشتر میگردد،
۲- عشق به خدا غلط است
این که در روایات از عشق مذمّت شده، منظور عشق به خداست. محبّت انسان هر چه به خدا شدید بشود با کلمهی عشق نباید آن را ادا کرد، بهجهت اینکه در عرب، عشق را به یک گیاهی میگویند که به درخت میپیچد و بالا میرود و در ذهن عرب، عاشق و معشوق دو چیز مادی هستند که به یکدیگر متصل میگردند و به هم نزدیک میشوند، باید هر دوی آنها مادی باشند تا کلمهی عاشق و معشوق صدق کند. ولی دربارهی پروردگار فقط خواستن است، یعنی انسان خدا را میخواهد، فطرتش خدا را دوست دارد. محبّت انسان به خدایتعالی هر چه زیاد شود گفتنش با کلمهی عشق و با کلمهی عاشق و معشوق غلط است و لذا در کتب ادعیه و یا آیات قرآن، کلمهی محبوب گفته شده ولی کلمهی معشوق گفته نشده، و اسماءاللّه به این دلیل توقیفی است، یعنی باید حتماً آن کسی که عارف به همهی حقایق است و خدا را کاملاً میشناسد و یا خود ذات مقدّس پروردگار، اسماء خدا را تعیین کنند. آنچه در قرآن در این ارتباط آمده کلمهی «أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»(بقره/۱۶۵) است؛ حُبّ شدید. انسان حبّ شدید به خدا باید پیدا کند، تمام محبتش را به خدا بدهد، در عین حال کلمهی عشق در اینجا به همان دلیلی که در معنای عشق عرض کردم گفته نمیشود و عرب برداشتش از عشق همان است که گفتم. به هرحال حبّ شدید به خدا، محبّت شدید به پروردگار هر قدر هم که باشد انسان ولو آنکه محو بشود، در محبّت به خدا نابود گردد، ضعف پیدا کند و غش کند و بیفتد، در عین حال گفته میشود این شخص حبّش به خدا شدید است و عاشق خدا نباید گفت، خدا را هم معشوق نباید گفت و در اشعار بعضی فارسیزبانها این کلمه گاهی ذکر شده و صحیح نیست و علّت عمدهاش هم این است که معنای عربی عشق را نمیدانند.
۳- عشق مربوط به محسوسات است
از امام صادق علیه الصلوة و السلام سؤال میشود از عشق، که عشق چیست؟ در کتاب معانی الاخبار حضرت صادق فرموده که: «قلوب خلت من ذکر الله»(الأمالی (للصدوق) , جلد ۱ , صفحه ۶۶۸) ، دلهایی هست که از یاد خدا غافل میشوند و خدا را نمیبینند؛ عاشق میشوند. این مطلب را من میخواهم امروز با همین مقدمهای که عرض کردم توضیح بدهم؛ وقتی که انسان، چشمش، گوشش، حواسش تنها به مادیات و آنچه که با چشم دیده میشود ، آنچه با گوش شنیده میشود ، و آنچه با حس لامسه و حواس پنجگانه لمس میشود اشیاء را تشخیص داد و به همین منحصر شد و محبتش به یک جا از این جهات تمرکز پیدا کرد طبعاً کلمهی عشق و عاشق و معشوق استعمال میشود و لذا وقتی که راوی سؤال میکند که عشق چیست؟ نمیگوید که عشق به پروردگار چیست؟ سؤال از کلمهی عشق و لغت عشق است، امام علیه الصلوة و السلام میفرماید: دلهایی هست که از یاد خدا باز میمانند، خدا را فراموش میکنند، این دلها طبعاً به محسوساتی که در اطرافشان هست متوجّه میشوند. پس جواب این سؤال صحیح است که امام بفرماید دلهایی هست که از یاد خدا غافل میشود، یعنی اگر خدا را یاد بکنند، محبّتشان به خدا تمرکز پیدا کند اینها عاشق نیستند، بلکه حبّ شدید به خدا دارند، عاشق چرا نیستند؟ به خاطر اینکه آن طرفِ مقابل امام، یک فرد عرب است و خود امام هم میداند که ممکن است اگر گفته شود که عشق به خدا بسیار خوب است و عشق به خدا خیلی ارزش دارد، این طرف، خدا را یک موجود مادّی تصوّر کند، همانطوری که اکثریت اهلسنت خدا را مجسم میدانند و عشق در آنجا معنا پیدا میکند. و لذا امام علیه الصلوة و السلام به طور کلی میفرماید دلهایی است که از یاد خدا خالی شده، خدا را فراموش کردهاند، طبعاً به محسوساتشان متوجه شدهاند، و وقتی به محسوساتشان متوجه شدند، محبتشان به یکی از این محسوسات متمرکز میشود و عاشق میگردند و لذا عشق مجازی و محبّت مجازی را نمیتوان به خدا نسبت داد. محبّت، محبّت حقیقی است، به هیچ وجه با مادیات شباهت ندارد. به هیچ وجه مقایسه با مادیات و محبّت به مادیات نمیشود.
۴- مؤمنین حبشان از هر عاشقی شدیدتر است
پس بنابراین باید یک فردِ با ایمان، آن کسی که ایمانش کامل است، حبّش به خدا شدید باشد، «وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»، یعنی اگر تمام عاشقهای کرهی زمین را شما جمع کنید و تمام کسانی که اظهار عشق به هر چیزی میکنند آنها را جمع کنید، کسی که ایمان به خدا دارد حبّش اشدّ است، یعنی شدیدتر است. با کلمهی افعل تفضیل گفته، یعنی شخص مومن، محبّتش به خدا از مجنون بیشتر است، مجنون چقدر محبّت به لیلی داشت؟ فرهاد به شیرین؟ و تمام عشّاقی که در کتابهای ادبیات و اشعار فارسی و عربی ذکر شدهاند، همه اینها را اگر تصور کنید، محبّت یک مومن به خدا –اگر به حدّ ایمان کامل رسیده باشد- به خدا بیشتر است.
۵- لازمه شرح صدر در محبت به خدای متعال
نهایت این است که کسانی که در این راه قدم بر میدارند یعنی مراحل سیر و سلوک را میپیمایند و بالا میروند اینها باید در همین راهی که حرکت میکنند کمکم شرح صدری پیدا کنند. چون شرح صدر یک مقدارش تحصیلی است. آن مقداری که باید پیغمبراکرم داشته باشد و آن محبتی که پیغمبراکرم به خدا دارد، آن شرح صدر را باید خدایتعالی قبل از خلقت خلق به او مرحمت بفرماید. لذا از اوّل میفرماید: «أَلَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک»(انشراح/۱) آیا ما به تو شرح صدر ندادیم؟ ولی حضرت موسی با اینکه پیغمبر اولوالعزم است، با اینکه شخصیت بسیار والایی است ولی وقتی میخواهد به طرف فرعون برود از خدا طلب شرح صدر میکند که «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی»(طه/۲۵). خدا به پیغمبراکرم شرح صدر از اوّل عنایت کرده ولی به حضرت موسی بعد باید عنایت کند که عنایت کرد. بنابراین باید یک شرح صدر ذاتی با ایمانتان برای شما حاصل شود و شرح صدر بعدی را از خدا بخواهید که «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی». تا شرح صدر پیدا نشود آن محبّت شدید در دل پیدا نمیشود. چون خدایتعالی حکیم است. اگر دیدید یک نفری یا مثلاً افرادی در اثر محبّت به خدا از حال میروند، بسیار متأثر میشوند، شاید هم گاهی با کمظرفیتی غش کنند و روی زمین بیفتند، اینها درست است محبتشان به خدا شدید است امّا یا معرفت به خدا ندارند و یا شرح صدر ندارند. زیرا ائمه اطهار که محبّتشان به خدا در نهایت درجهی شدت بود آنها هیچوقت در اثر محبّت کار غیرمتعادل نمیکردند. این هم که معروف است و یا گفته شده و یا ممکن است در روایات ما دشمنان اضافه کرده باشند که علی بن ابیطالب در هر شب هفتاد مرتبه غش میکرد این حرف درست نیست و غش در روایات و زبان عرب به معنای غشی که ما میشناسیم و میگوییم نیست، غش معمولاً در زبان فارسی به کسی که کسالت صرع دارد و یک مدّتی روی زمین بیهوش میافتد و بعد به هوش میآید است. ما اینطوری معنای غش را میگوییم، امّا در عرب غش به معنای یک مقدار بیحال شدن و متوجه یک مقصد عالی شدن میباشد. من میخواهم این روایت را تا حدّی توجیه کنم؛ کلمهی هفتاد به معنای زیاد است، هفتاد مرتبه یعنی زیاد این جریان اتفاق میافتاد و غش هم به معنای بیحال شدن، گاهی انسان در اثر محبّت شدید و توجّه شدید به یک چیزی یک حالت ضعفی به او دست میدهد؛ این را غش میگفتند، و الاّ آن جریانی که شخصی آمد خدمت فاطمهی زهرا سلام اللّه علیها، گفت: بیبی به تو تسلیت میگویم. چرا؟ برای اینکه علی بن ابیطالب در نخلستان گریه کرد و از دنیا رفت. حضرت فرمود: چه حالی دیدی؟ آن شخص عرض کرد دیدم روی زمین افتاده، مثلاً نفس نمیکشد، حضرت فرمود شبی هفتاد مرتبه پسر عمم اینگونه میشود. اجمالاً دروغ که از دور میآید یک پایش میلنگد! شما اگر آن طور غشی که ما فکر میکنیم متوجّه علی بن ابیطالب نه، هر کس دیگر بشود، هفتاد مرتبهاش هر کدام یک ربع ساعت هم که طول بکشد از شب و روز مدّتش میگذرد! و این حرف بسیار غلط است و اینطوری نباید نقل کرد. یک حالت ضعفی که برای بشر طبیعی است که حتی رسول اکرم هم بعد از تبلیغاتی که میفرمود آمد خدمت فاطمهی زهرا و به فاطمهی زهرا فرمود که: «لأجد فی بدنی ضعفاً»(مفاتیح الجنان، حدیث شریف کساء) من یک ضعفی در خودم احساس میکنم، این ضعف مربوط به جنبههای بشری است، بدن انسان است، باید تا یک حدّی کار بکند و به همین جهت خدایتعالی در قرآن میفرماید: «طه، مَا أَنْزَلْنَا عَلَیک الْقُرْآنَ لِتَشْقَى»(طه/۱ و۲) ما قرآن را بر تو نازل نکردهایم که خودتت را به مشقت بیاندازی، یا «فَلَعَلَّک بَاخِعٌ نَفْسَک» (کهف/۶) تو خودت را به زحمت میاندازی، زحمت دارد، خستگی دارد، سخن گفتن مشکلتر از کار کردن بدنی است. یکی از دانشمندان میگفت یک ساعت سخن گفتن مساوی است با هشت ساعت کار بدنی کردن. بنابراین حالت ضعف به ایشان دست میداد، این مشکلی نیست، اما غش کردن و بصورت مرده افتادن روی زمین و اینکه باعث تسلیت گفتن بشود آن هم هفتاد مرتبه، معلوم است که دروغ است و مجعول است. و اگر بگویید که اینها معجزات آنها بوده، معجزه را هم باید انسان بتواند تحلیلش کند. باید بفهمد که معجزه یعنی چه؟ و الاّ معجزه بودن این طور چیزها بسیار نادرست است. بنابراین حالت ضعفی که انسان در اثر محبّت به خدا به او دست میدهد این یک مسأله طبیعی است ولی طوری نیست که خودش را از دست بدهد. ما یک دیوانهای را در مشهد میدیدیم کارهای غیرعادی موذیانهای انجام میداد، یکی از بزرگان به من فرمود این عاشق خداست. این عشق پروردگار اینگونهاش کرده، حرفهای بدی هم نمیزد، میخورد که محبّتی به خدا داشته باشد. من به او گفتم که اگر هر چه میکند به خاطر محبّت به خداست، ظرفیت ندارد. این محبّت در دلش ریخته شده نتوانسته تحمّل کند حالش را عوض کرده، دقّت کردید؟ ملاّی رومی هم در کتاب مثنوی یک دو تا قضیه نقل میکند که افرادی هستند معرفت به خدا ندارند ولی محبّت به خدا دارند. یکی قضیه سنگتراش، یکی قضیه آن چوپان، که سنگ تراشی بود اندر کوه طور، تا آنجا که میگفت: یا غفور! تو کجایی تا شوم من چاکرت-تا آخر- حالا من در روز جمعه شعر نخوانم برایتان و قضایایی نقل میکند که حضرت موسی روی برنامهی صحیحی که داشت خیلی با او تند شد که تو هنوز مسلمان ناشده کافر شدی! خدا چارق ندارد! خدایتعالی موی سر ندارد که تو موهایش را شانه بکنی! و اینطور مطالب را به او تندی کرد و ایشان بعد میگوید که البته اصل قضیه دروغ است، چون گذشتگان به خاطر اینکه مردم را به مسائلی برسانند از این قضایای جعلی میگفتند و مینوشتند و شعر میگفتند. تمام این شاهنامهی فردوسی به قول خودش دروغ، و تمام مثنوی قضایایش و قصههایش دروغ ولی برای اینکه مردم را روشن کنند و به اهدافی که منظور کردهاند برسانند، لذا از این قضایا جعل میکردند، نقل میکردند، در گذشتهها کتابهایی نوشته شد در این ارتباط که طبیعتاً معلوم است دروغ است. اکثر علماء هم اینگونه کتاب را نوشته اند. مثلاً فرض کنید کلیله و دمنه، تمام قصههایش دروغ است چون حیوان با انسان صحبت نمیکند. یا جامع التمثیل، شما شاید اکثرتان ندیده باشید ولی افراد مسنّ دیدهاند. کتابهایی معمول بود، کتاب موش و گربهی مرحوم شیخ بهایی، موش و گربه عبید زاکانی و کتابهای زیاد، تا همین زمان ما کتابهایی نوشتهاند، قصههایی هست که این قصهها قطعاً دروغ است. خدا رحمت کند صدیقی من داشتم، هممباحثهای، همدرسی، هم زندگی، هر چه بگویم؛ بنام مرحوم آقای شهید هاشمینژاد. ایشان کتابی نوشت -هنوز هم در دسترس هست- مناظرهی دکتر و پیر، نه دکتری در کار بود و نه پیری، من با او در همان وقت همراه بودم و در همان زمان، کتاب اتّحاد و دوستی را نوشتم، یعنی با هم شروع کردیم به نوشتن و با هم ختم کردیم. منتهی کتاب ایشان چون انقلابی بود در قبل از انقلاب خیلی معروف شد. ولی کتاب ما چون برنامهی اتحاد و دوستی بود ظاهراً آن زمان نگرفت! ولی هنوز طرفدار دارد و مطالعه میکنند. و کتابی است که خیلی رویش زحمت کشیدم و کتاب پرمحتوایی است. از این کتابها نوشتهاند؛ یک آیتاللّه نوقانی بود در مشهد، یک مرجعی بود، غیر از آن منبری معروفی که در مشهد بود و اهل کاشمر بود. او نه. یک آیتاللّه نوقانی بود ایشان کتابی نوشت به نام سه مقالهی نوقانی. تمامش از نظر بافت دروغ است ولی از نظر مطالب حقیقت دارد و از این کارها بوده در گذشته و الان هم این رمانهایی که نوشته میشود، این مسائلی که هست، هست. من نمیخواهم ملای رومی را خیلی تزکیهاش کنم، پاکش کنم، بگویم اشتباه نکرده؛ اشتباهات زیادی از نظر عقاید در کتابش، در مثنوی هست، ولی از نظر این کار که یک طوطی با صاحبش صحبت کرد و صاحبش گفت من میروم هندوستان تو کاری نداری؟ گفت به آن طوطی بزرگ بگو که من اینجا در قفس گیر کردم چکار کنم؟ این هم رفت در هندوستان به رئیس طوطیها گفت که بله رفیقی داشتیم، سلام رساندند و گفتند که ما در این قفس گیر کردیم چکار کنیم؟ ایشان هم بال بال زد و افتاد! این خیلی ناراحت شد که چرا این پیام را به ایشان رسانده، آمد به طوطیاش گفت که بله؛ جریان این بود. ما رفتیم آنجا، ایشان را ملاقات کردیم و سلام شما را هم رساندیم، ولی وقتی که این جمله را گفتیم ایشان پرپر زد افتاد! فوراً طوطی هم بال زد افتاد. این هم در قفس مُرد. این صاحب طوطی، این تاجر ایرانی هم دُم طوطی را گرفت و آورد از قفس بیرون انداخت، تا انداختش بیرون پرید و رفت. البته این جریان را ملای رومی در مثنوی میگوید و میخواهد بگوید، -بسیار حرف خوبی است، ما حرف حکمتآمیز را از هر کسی قبول میکنیم- که تا نمیری از قفس آزاد نمیشوی. روایت هم دارد: «موتوا قبل ان تموتوا»(نهج البلاغه،خطبه ۱۴۳)، بمیرید قبل از اینکه بمیرانند شما را. این قضیه بسیار خوب، آموزنده، بسیار عالی.
۶- محبت روی معرفت ارزش دارد
منظورم این است که این قصه هم از همان قصههاست، در روایات نیامده که سنگ تراشی بود اندر کوه طور، یا چوپانی بود در آنجا، و اینها با خدا روی محبّت مناجات میکردند! ببینید همین جا مطلب گفته میشود که اگر محبّت بود ولی معرفت نبود، -اگر چه محال است که محبّت باشد و معرفت نباشد- ولی معرفتِ اندک، معرفتِ جزئی در یک انسان گاهی پیدا میشود ولی به حقیقت طرف متوجه نیست. این میداند یک خدایی هست، صفاتش را اطلاع ندارد که او را خلق کرده و عالَم را خلق کرده، و این خدا را که به ما محبّت کرده ما هم دوستش داریم، دیگر حالا لازمهاش این است که بیاید گوسفندانش را بچرانیم! الاغش را بچرانیم! در روایت هم هست مضمون این معنا که یک عابدی در یکی از جنگلها داشت عبادت میکرد، خدایتعالی او را به ملائکه معرفیاش کرد، ملائکه سؤال کردند این چقدر اجر دارد با این همه عبادت؟ –این در کتاب اصول کافی است این روایتی که عرض میکنم- خدایتعالی مثلاً آن گوشهی بهشت یک طویلهای بود – مثلاً من میگویم- یک جایی خیلی پایین، آنجا جای آن آقا است! عجب! این همه مردم مشغول کارهای مختلف دیگر هستند، این که تمام وقت عبادت میکند، چرا اینطور؟ به ملک گفتند برو با او چند روزی زندگی بکن. –باید اینها را انسان وجدان بکند- آمد چند روزی با این طرف بود، -عین این جریان هم یک وقتی برای من اتفاق افتاد- آمد زندگی کرد، این مهلت نمیداد که ایشان با او صحبت کند، دائماً نماز میخواند! یک دفعه بالاخره گرفتش، گفت که احوالت چطور است رفیق؟ خب ما هم اینجا هستیم. عابد گفت خب چکار داری؟ زود بگو! گفت تو چه آرزویی داری؟ گفت من آروزیم این است که خدا الاغش را بفرستد ما اینجا بچرانیم! یک خدمتی هم به خدا کرده باشیم! اینجا امام میفرماید: «المعروف بقدر المعرفة»(عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال , جلد ۱۷ , صفحه ۵۹)، هر چیز خوبی که به انسان میدهند به اندازهی معرفتش باید بدهند، دقت کردید؟ یک چنین قضیه ای هم داریم. خب، محبّت هست، خدمتگزاری هم میکند، امّا نمیشناسد.
۷- هر چه ظرفیت وسعت پیدا کند همان اندازه محبّت میدهند
یک کامپیوتر به شما دادهاند شما میدانید این گاهی سه تا عکس در آن دیده میشود، میگذارند جلویتان، اما نمیدانید که صدها هزار جلد کتاب را میتوانی بوسیله این استفاده کنی، چقدر این کاربری دارد، چقدر این مهم است، چقدر حافظه دارد. اینها را نمیدانی، خیلی خوب، میگذاری در خانه، هر روز هم میروی آن عکس را؛ حالا اهل فحشا باشی مثلاً فلان فلان شده را! و یا اگر اهل علم و دانش باشی عکس فلان عالم را، هر روز میروی نگاهش میکنی؛ همین اندازه استفاده، خیلی هم عشق داری، آقا کسی دست به کامپیوتر من نزند. اما اگر بدانی درون این چه خبر است، صدها هزار جلد کتاب گاهی ممکن است با سی دی وارد این دستگاه بشود و بعد شما از آن استفادههایی بکنی. آنجا باید دیگر ظرفیت داشته باشی تا عشقت را، محبّتت را محدود کنی، بگنجانی. ظرفیت در ظرفت جا بگیرد. باید این کار بشود. همینطور ما خدا را که نخواهیم شناخت، آن حقیقت خدا را نخواهیم فهمید، یعنی من معتقدم که: «ما عرفناک حق معرفتک»(بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد ۶۸ , صفحه ۲۳) «ما»ی آن «ما»ی نافیه است، همان معنایی که ظاهرش هست، یعنی پیغمبراکرم فرمود ما حقّ معرفت تو را نشناختیم و نمیشود شناخت، چون هیچ وقت نامحدود در محدود جا نمیگیرد. امّا همان مقداری که شناختند، یک محبّت شدیدی دارند که اگر یک سر سوزن از آن اقیانوس محبّت را در دل شما بگذارند منفجر میشوید. حضرت امیر میفرماید: «اِنْدَمَجْتُ عَلَى مَکنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَضْطَرَبْتُمْ اِضْطِرَابَ اَلْأَرْشِیةِ فِی اَلطَّوِی اَلْبَعِیدَةِ»(نهج البلاغة،خطبة ۵). من در یک مکنونی از علم و معرفت قرار گرفتهام، در دل من، یک علم و معرفتی جای گرفته و تکوین شده که اگر من آنها را برای شما ظاهر کنم، همهی شما مثل کسی که در یک بیابان بیمنتهایی گم شده باشد چه حالی پیدا میکند؟ این طور حالی پیدا میکنید. اینطوری است. ما آن معرفت را که یقیناً پیدا نمیکنیم، آن محبّت را هم پیدا نمیکنیم؛ چون نمیشود! نه اینکه بگویید چرا، ما باید پیدا بکنیم، خوب شما باید پیدا بکنید پیآن هم بروید ولی بدانید که یک وقتی مبتلا به بعضی از مسائلی که بعضی مبتلا شدند نشوید. خیال نکنید همهی عالَمی که دیده میشوند اینها خدا هستند! سوفسطاییها اصلاً میگویند اینها هم دروغ است و خدا همین موجودات هستند! که اینها به اینجاها میرسند. ما به آن نهایتش نخواهیم رسید، ولی میتوانیم به اندازهای که یک محدود میتواند، استفاده کنیم. یک ظرف است، شما رفته اید کنار دریا و اقیانوس بینهایت، یک ظرف یک لیتری داری، این را میزنی در آب، یک لیتر آب داری، آب خوبِ تمیزی هم هست، و بسیار کار خوبی هم کردی، امّا ظرفیتت بیشتر از این جا نمیگیرد، «هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها»(نهج البلاغة، الحکمة ١٤٤)، هر چه میتوانید ظرفیتتان را رشد بدهید. هر چه ظرف بزرگتر ببرید، به قول معروف آش بیشتر میخورید. هر چه پول بدهی آش میخوری. هر چه ظرفت جا بگیرد، از طرف آنها دریغی نیست از طرف تو نباید ظرفیتت کوچک باشد. بنابراین از اوّلی که سالک الی اللّه شروع میکند به تزکیهی نفس کمکم ظرفیتش وسعت پیدا میکند، تا مرحلهی محبّت هر چه ظرفیتش وسعت پیدا کرد همان اندازه به او از این محبّت میدهند.
۸- شرط دریافت محبت کامل الهی این است که محبت غیر نباشد
و شرطش هم این است که شما در ظرفتان چیز دیگری نریخته باشید. یک ظرف یک لیتری دارید، نیم لیتر در آن یک چیز دیگری مثلاً قلعی، یک چیزهایی که باصطلاح قاطی نشود با آن شیری که ریخته میشود شما خودتان ریخته باشید، خوب باز نیم لیتر به شما محبّت میدهند. محبّت زن، محبّت فرزند، محبّت مال، محبّت دنیا، محبّت غیرخدا اگر میخواهی در دلت نباشد باید همه را تصفیه بکنی، تخلیه بکنی، تا یک ظرف آمادهای که به اندازه ظرفیتت بشود در آن محبّت ریخت؛ خدا محبّتش را به شما مرحمت کند. «یحبّهم و یحبّونه»(مائدة/۵۴) اوّل تو ظرفت را بزرگ کن تا خدا را دوست داشته باشی، تا خدا هم همان اندازه تو را دوست داشته باشد. پس محبّت درست است که شدّت و ضعف دارد ولی یک مقدارش مربوط به ظرفیت انسان هم هست. ظرفیت انسان باید زیاد باشد تا محبّت زیاد پروردگار در دلش پیدا بشود، و اگر یک وقت میبینید یک نفر نسبت به نام مقدس حضرت سیدالشهداء صلوات اللّه علیه، آن طور اظهار علاقه میکند، نسبت به امام عصر ارواحنا فداه آن طور اظهار علاقه میکند، بدانید که این محبّت از محبتها جداست، حبّ محبوب خدا، حبّ خداست. همان محبّت خداست که در دلش ریخته شده. این یک مطلبی بود که میخواستم عرض کنم و انشاءالله حواستان جمع باشد که این شرح صدر از ابتدای مراحل تزکیهی نفس کمکم بوجود میآید. لذا شما تا آخرین مراحل کمالات هم که پیش بروید هیچ جا بحثی از شرح صدر نیست و حال اینکه شرح صدر خیلی مهم است، اما خودش تدریجاً بوجود میآید. ایمان هم همینطور است، زیاد میشود، زیاد میشود ؛ تدریجاً بوجود میآید. این دو تا چیز را مستقیم نمیشود رویشان کار کرد، باید خود بخود در اثر تزکیهی نفس بوجود بیایند. پس بنابراین اگر یک دلی خالی از یاد خدا شد، جایی برای محبّت خدا قرار نداده، همهی محبّتش را داده به دنیا، عاشق دنیا است، همهی محبّتش را داده به لیلی، عاشق لیلی است، همهی محبّتش را داده به شیرین، عاشق شیرین است و امثال اینهایی که حالا در کتابها یاد کردهاند. اینجا باید کار کرد. خیلی باید کار کرد.
۹- اول ظرف دل باید تمیز و سپس توسعه داده شود
اوّلاً ظرف دلتان را باید بفهمید چه هست؟ ظرف دل با چه چیز تمیز میشود؟ با چه چیز وسعت پیدا میکند؟ تمیزی ظرف دل با تزکیهی نفس است، توسعهاش که وسعت پیدا میکند با گذشت زمان و تزکیهی نفس را کاملکردن و یک مقدار هم از خدا شرح صدر خواستن است. در همهی جاها همین جملهای که پروردگار متعال خودش فرموده از قول حضرت موسی و تأیید کرده: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی»، خدایا این دل من را، این قلب من را، این سینهی من را وسعت بده، روح من دراکهی بسیاری قویی باشد، «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی»، وقتی که «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی»، درست شد «وَیسِّرْ لِی أَمْرِی» هم پشت سرش هست، چون انسان با شرح صدر میتواند همهی کارها را انجام بدهد. شما با یک دشمن روبرو میشوید. -دشمن هم مخصوصاً قویتر از شما باشد- اگر همان اول پریدید و یک سیلی به دشمنتان زدید از همان جا دیگر باختید! دیگر از بین رفتهاید، درست است یک سیلی اوّل زدید ولی بعد سیلیها خواهید خورد!
۱۰- اهمیت شرح صدر در تبلیغ
حضرت عیسی دو نفر را برای تبلیغ به شهر انطاکیه فرستاد. در زمان ما هم هست، دوستان حرکت میکنند برای تبلیغ همین مراحل دین و تزکیهی نفس به شهرها میروند. تا این دو نفر رسیدند دیدند فحشا این جا فراوان است و همهی کارها هم زیر سر این رئیس مملکت است. مستقیم رفتند در دربار او و با او هم یک قدری تندی کردند، او هم دستور داد همانجا آنها را گرفتند بردند زندان، صدایشان به احدی نرسید! حضرت عیسی دید که این دو نفر ضایع کردند، شرح صدر نداشتند، لیاقت برای تبلیغ نداشتند، تحمل مشقات را نداشتند و رفتند زندان. برای رئیس مملکت هم که فرقی نمیکند اینها در زندان باشند، اینها در کاخ باشند، باشند. حضرت عیسی هم شمعون صفا را فرستاد. یک مبلّغِ ورزیدهی کامل، دارای شرح صدر، با فهم، با شعور، وارد همان شهر شد، رفت در معبد، بُتخانه، مشغول عبادت خدا بود ولی ظاهراً خیال میکردند که این دارد بُتها را عبادت میکند، سجده میکرد، رکوع میکرد، به اصطلاح ما نماز میخواند. رفتند به حاکم خبر دادند که یک عابدی آمده، معرکه است، به هیچکس هم اعتنا نمیکند، هیچ کاری هم به کسی ندارد. گفت بروید او را بیاورید ببینم این چطور آدمی است. آوردند، نشستند با هم گرم صحبت، با محبّت، هم بلد بود تقیه کند، هم حرف صحیح بزند - اینها را که من میگویم نمیخواهم قصّه بگویم، این قضیه را شاید اکثرتان شنیده باشید، خود من هم در یک جایی در یکی از کتابها یادم هست نوشتهام، نمیخواهم برایتان قصّه بگویم، میخواهم عرض کنم که معنای شرح صدر چه هست، چطوری باید تبلیغ کنید. من در هفتهی گذشته ولو مشهد بودم، حتماً صدایم را شنیدید، گفتم که همهتان باید تبلیغ برنامه صحیحتان را بکنید- گرم گرفت، با او صحبت میکرد، آن قدر صمیمیتشان بالا گرفت که ایشان گفت من شنیدم یکی دو نفر در سال گذشته آمدند اینجا، اینها حرفهای دیگری میزدند. گفت بله، دعوا کردند، چه کردند، خلاصه او هم سر گلایهاش باز شد و…، شمعون گفت نمیشود ما اینها را ببینیم؟ رفتند از زندان این دو تا را آوردند، اشاره کرد که آشنایی ندهید! گاهی انسان نباید با دوستش آشنایی بدهد، با اشاره به آنها فهماند، آنها هم فهمیدند، این اندازهها میفهمیدند! آشنایی ندادند. خوب آقا شما چه میگویید؟ گفتند ما میگوییم خدا یکی است، و… ، مطالب حقیقی را گفتند که تا به حال به گوش این حاکم هم نرسیده بود، چون آن مرحلهی اول با دعوا روبرو شده بودند. اینها را گفتند. گفت: خوب! معجزهای هم دارید؟ گفتند: بله، ما کور را شفا میدهیم، رفتند دو تا کور را آوردند یکی این را شفا داد، یکی آن را. شمعون گفت این کار را من هم میتوانم بکنم، یک کوری هم آوردند برای جناب شمعون، شمعون هم اشاره کرد این کور خوب شد، شفا یافت. شما کار دیگری هم بلدید؟ –تا اینجا پنجاه درصد توجّه مردم و توجه حاکم را به خودشان جلب کردند، خوب این خیلی کار است- کار دیگری هم بلدید؟ بله! افلیج هم شفا میدهیم. –یکی دو تا افلیج بالاخره در این شهر پیدا میشد، مخصوصاً آن زمان که باصطلاح فلج اطفال را هنوز جمع و جور نکرده بودند، خیلی بودند- یکی دو تا افلیج آوردند، یکی این را شفا داد، یکی آن را، با دعا! عجب! یک سال است اینها در زندانند ما اینطور چیزها را اگر میدانستیم که هر چه افلیج داشتیم معالجهشان میکردیم! یک قدری آن حاکم توجه پیدا کرد، گفت که شما مرده را هم میتوانید زنده کنید؟ گفتند بله، ما مرده را هم میتوانیم زنده کنیم، شمعون گفت اگر مرده را زنده کردید، هم من ایمان میآورم، هم جناب حاکم! هر دوی ما ایمان میآوریم، ما دو تا که ایمان آوردیم تمام این شهر ایمان پیدا میکنند، ببینید چه کسی مرده است؟ همهی مردهها را که نمیشود بلندشان کرد. گفتند پسر شاه، پسر همین حاکم تازه هم فوت کرده، ایشان را اگر شما زندهاش کردید همهمان ایمان میآوریم، رفتند سر قبرستان، مردم را خبر کردند، دور قبر این پسر حاکم جمع شدند، آنها دعا کردند دیدند که پسر حاکم از قبر بیرون آمد، قبر شکافته شد بیرون آمد، شمعون گفت که شما بروید بین مردم. این دو نفر رفتند بین مردم. حاکم از پسرش پرسید چطور شد تو زنده شدی؟ گفت من تا حالا در عذاب بودم، در عذاب شرک و بُتپرستی بودم. دو نفر آمدند به خدا عرض کردند خدایا این را زندهاش کن، او را به دنیا برگردان، و خدا من را برگرداند. این دو نفر را میشناسی؟ پسر حاکم گفت اگر آنها را ببینم میشناسم. برو بگرد پیدایشان کن. رفت همین دو تا پیغمبر را گرفت. اینها بودند! معلوم است، ما هم باشیم زود ایمان میآوریم، اعتقاداتمان کاملتر میشود، محکمتر میشود، همه مسلمان شدند. بعد دست این دو نفر را گرفت، آنها را به طرف شهر اورشلیم آورد که مقام حضرت عیسی است. در بین راه به آنها گفت اینطوری تبلیغ میکنند. حالا چه شد با دعوا؟ درست است غیرت تو نمیپذیرد که در جلسات تو زنهای بدحجاب بیایند، امّا اول یک قدری تحمّل کن، به جایی برس که من در هفتهی گذشته در یک جلسه خصوصی به رفقا گفتم که در این بالای شهر که خانمها وقتی راه میافتند در این محل، همه پوشیده به اینجا میآیند، میتوانیم بگوییم حالا بدون چادر اینجا نیایید، میتوانیم بگوییم خانم! مثلاً به ادارات، به کارهای مردانه که مردها بیکار بشوند و تو کار داشته باشی، نکن. میتوانیم ۲۵ چیز را از آنها التزام بگیریم. فکر نکنید از روز اول این بوده! از روز اول اگر این بود هیچکس به سراغ هیچچیز از تزکیهی نفس نمیآمد. افرادی هستند در مجلس که شهادت بدهند که کسانی میآمدند پیش من که اصلاً هیچ چیزشان با شرع تطبیق نداشت، در همین کانون بحث و انتقاد دینی، با آنها صحبت میکردیم تا اینها یک قدری رو به راه میشدند، و الحمدللّه در این زمان، این جمع موفّق شدند که در راه تزکیهی نفس قدم بردارند. جدّی باشید آقایان. من نمیخواهم بگویم من بلد بودم، من هم باتجربه ازهمین روایات و آیات استفاده میکردم. من با یک کسی یک وقتی خیلی گرم صحبت کردم، گفت حاج آقا! شما نویسنده کتاب اتحاد و دوستی هستید. آن کتاب را بخوانید یاد میگیرید تبلیغات را، برنامه را، معاشرت با مردم را! خیلیها را باید با تندی با آنها برخورد کرد، چون قرصاند، محکماند، میتوانم نگهشان دارم، اگر من آنها را متزلزل بدانم اینطور با آنها تند نمیشوم، بیشتر تشنه می شوند، یکی را باید با محبت، یکی با نرمی. در شهرهای مختلف که دوستانمان انشاءالله میروند کوشش بکنند که با برنامه -البته نه اینکه بخواهند یک جلسه بنشینند و بگذراند، خوش باشند، نه! عاقبت کار و آینده را در نظر بگیرند- پشت کار را داشته باشند انشاءالله موفق میشوند،
۱۱- قدم به قدم داریم میرویم به طرف اینکه یک مفسّر خوبی انشاءالله بشوید
من به هر یک از شخصیتهای علمی و غیرعلمی وقتی میگویم که من یک عده دوستانی دارم شاید حدود سه چهار هزار نفر جمعیت، که اینها یک دوره قرآن را هر روز سی آیه، در هفته هفت مرتبه این را خواندهاند و قرآن را روخوانیاش را بلد شدند، حالا بلد بودند چه بهتر، بلد بودند ثواب بردند، بلد نبودند روخوانی قرآن را یاد گرفتند و بعد ترجمه قرآن را همین برنامه را انجام دادیم، حالا هم برداشت. ببینید قدم به قدم داریم میرویم به طرف اینکه یک مفسّر خوبی انشاءالله بشوید. اگر من موفق نشدم، ان شاءالله دوستانمان جلویتان ببرند تا برسند به یک جایی که همهتان مفسّر قرآن بشوید. همهتان حقایق قرآن را درک کنید.
۱۲- ظلم ظالمین در بستن در خانه اهلبیت و محروم کردن انسانها از دریای علم
امیدواریم انشاءالله با توجهات کوثر خدا، کوثر پیغمبر، کوثر علی بن ابیطالب، کوثر امام عصر ارواحنا فداه که این ایام متعلق به آن بیبی است همهتان به کمالات معنوی برسید. موفق باشید. چون کنار کوثرید، الان همهمان کنار کوثریم، اگر لب تشنه برگردید خودتان به خودتان ضرر زدهاید. کسی برود لب آب و تشنه برگردد، این خیلی بد است، کسانی هم که نمیگذارند شما از این آب کوثر استفاده کنید به هر عنوانی که باشد؛ مثل اصحاب عمرسعد هستند که نگذاشتند اصحاب سیدالشهداء از آب کوثرِ ظاهری، از آب فرات استفاده کنند. و مهمتر این است که انسان را نگذارند از آب کوثر استفاده کند، این که ما لعن میکنیم آنهایی که درِ خانهی علی بن ابیطالب را بستند به همین جهت است. این درِ خانه را که بستند؛ یعنی دنیا را، یک جمع زیادی از مردم دنیا را تشنه لب از کنار کوثر برگرداندند، نگذاشتند. شما بنشینید حساب کنید، یک حساب معمولی ظاهری، نه معنوی، حساب ظاهری، علی بن ابیطالب چهار سال با سه تا جنگ داخلی زبانش باز بود حرف زد. میبینید نهج البلاغه هست، غررالحکم هست، ده برابر این نهجالبلاغه مستدرک برایش نوشتهاند. کلمات این طور حکمتآمیز که سالها اگر انسان و تمام انسانها بخواهند درباره اش صحبت کنند باز کم است. تا آخر خودش فرمود که «سلونی قبل ان تفقدونی»(نهج البلاغه، خطبه ۱۸۹) از من سؤال کنید قبل از آنکه من را نبینید، من به طُرق آسمانها اطلاع دارم، شما فکر نکنید تنها من طرق زمین را میدانم. چهار سال! اگر بیست و پنج سال دیگر اضافه میشد، اگر حضرت مجتبی هم کنارش میبود که همان علم و دانش را داشت، اگر امام حسین تا امام زمان... الان دنیا همه از علم واقعی، هم کامل و هم وافر اطلاع داشتند. ولی متأسفانه نگذاشتند. الان حتّی همهی من و شما لب تشنهایم، یک ذرّه آبی حالا اگر از آیات و روایات به لبهای خشکیده ما رسانده باشند، این کاری انجام نمیدهد، تا حضرت بقیةاللّه تشریف بیاورند و آن نهر کوثر را به روی همه مردم باز کنند، تا همهی مردم از این آب کوثر استفاده کنند. گاهی انسان برخورد میکند به بعضی از افراد، میبیند اینها از تشنگی مُردهاند و هیچ درک و فهمش را ندارند. درِ خانهی کوثر را آتش بزنند، دَر را بشکنند، زبانم لال، دَر را به پهلوی کوثر پیغمبر و کوثر خدا بزنند و او را از خودشان رنجیده کنند. خدایا ما که طاقت نداریم حقایقی که آن روزها اتفاق افتاد و در کتابها نوشته شده بگوییم و این جمع را نزدیک تولّد حضرت فاطمهی زهرا خیلی محزون کنیم امّا خدایا به آبروی امام عصر ارواحنا فداه لحظه به لحظه عذاب دشمنان فاطمهی زهرا را زیادتر بفرما.
نسئلک اللّهم و ندعوک باعظم اسمائک و بمولانا صاحب الزمان یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه و یا اللّه، یا رحمن یا رحیم، یا غیاث المستغیثین، عجل لولیک الفرج، عجل لمولانا الفرج، خدایا فرج امام زمان ما را برسان، ما را از بهترین اصحاب و یارانش قرار بده، قلب مقدسش را از ما راضی بفرما، خدایا به آبروی ولیعصر قسمات میدهیم همهی ما را از بهترین اصحاب، از بهترین یاران، از آنهایی که زمان ظهورش را درک کردهاند و درک میکنند قرارمان بده، خدایا دستمان را از دامن حضرت ولیعصر در دنیا و آخرت کوتاه مفرما، خدایا این لبهای تشنهی ما را از کوثر پیغمبراکرم و علی بن ابیطالب سیراب بفرما، از علم و حکمت، دل ما را سیراب بفرما، خدایا مرضهای روحیمان شفا مرحمت بفرما، مریض منظور، مریضه منظوره، الساعة لباس عافیت بپوشان، اگر چه هفتهی قبل من به یاد فرزند عزیزمان پسر جناب آقای بختیاری بودم ولی این هفته هم که در محضر شما هستم از شما تقاضا میکنم یک حمد و سه قل هو اللّه برای ایشان قرائت بفرمایید. و عجل اللّهم فی فرج مولانا.